357
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

ابن زياد بُرد [تا آن را به دست بگيرد و از خود دفاع كند] و آن مرد، شمشير را نگه‏داشت و از گرفتن هانى جلوگيرى كرد. سپس عبيد اللّه‏ به هانى گفت: آيا تو پس از گذشت و نابودىِ خارجيان، خارجى شده‏اى؟ خون تو بر ما حلال است. او را بِكشانيد.

پس او را بر زمين كشانده، به اطاقى افكندند و درِ آن را بستند. ابن زياد گفت: پاسبانانى بر او بگماريد. اين كار را كردند. حسّان بن اسماء برخاست و گفت: بهانه خارجى‏گرى را در باره هانى به يك‏سو نِه [و اين بهانه نشد كه تو او را بزنى و بكشى]. به ما دستور دادى او را به نزد تو آوريم و چون آورديمش، بينى و روى او را شكستى و خونش را بر ريشش روان كردى، و مى‏خواهى او را بكشى؟!

عبيد اللّه‏ گفت: تو اين جا هستى؟ پس دستور داد حسّان را با مشت و تخت سينه‏اى و پس گردنى بزدند و در گوشه‏اى از مجلس نشاندند. محمّد بن اشعث گفت: ما به هر چه امير بپسندد، خوشنوديم؛ چه به سود ما باشد و چه بر زيان ما؛ چون امير، بزرگ و مهتر ماست! از آن سو عمرو بن حجّاج زبيرى [كه پيش از اين نامش گذشت] شنيد كه هانى كشته شده. پس با قبيله مذحج آمد و قصر ابن زياد را محاصره كرد، و گروه بسيارى با او بودند. آن گاه فرياد زد: من عمرو بن حجّاجم و اينان سواران [و جنگجويان] قبيله مذحج هستند. ما كه از پيروى خليفه دست برنداشته، و از گروه مسلمانان جدا نشده‏ايم [چرا بايد بزرگ ما هانى كشته شود]؟ و اينان شنيده بودند كه هانى كشته شده.

پس به عبيد اللّه‏ بن زياد گفتند: اين قبيله مذحج است كه بر در قصر ريخته‏اند! ابن زياد، به شُريح قاضى گفت: به نزد بزرگشان [هانى] برو و او را ببين. سپس بيرون رو و اينان را آگاه كن كه او زنده است و كشته نشده. شريح به اتاق هانى آمد و او را ديد. چون هانى، شريح را ديد، گفت: اى خدا! اى مسلمانان! قبيله من هلاك شدند! كجايند دينداران؟! كجايند مردم شهر؟! [اين سخنان را مى‏گفت] و خون به ريشش مى‏ريخت، كه ناگاه صداى فرياد و غوغا از بيرون قصر شنيد. پس گفت: من گمان دارم اينها فرياد قبيله مذحج و پيروان مسلمان من اند. همانا اگر ده تن پيش من آيند، مرا رها خواهند ساخت! شريح كه اين سخن را شنيد، به نزد قبيله مذحج آمد و گفت: همين كه امير آمدن شما و سخنانتان را در باره بزرگتان [هانى] شنيد، به من دستور داد بر او درآيم. پس من پيش او رفتم و او را بديدم، و به من دستور داد شما را ببينم و به اطلاع شما برسانم كه او زنده است، و اين كه به شما گفته‏اند: او كشته شده، دروغ است.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
356

وضرب هانئ يده إلى قائم سيف شرطي، وجاذبه الرجل ومنعه، فقال عبيد اللّه‏: أحروريّ سائر اليوم؟ قد حلّ لنا دمك، جرّوه، فجرّوه فألقوه في بيت من بيوت الدار، وأغلقوا عليه بابه، فقال: اجعلوا عليه حرساً، ففعل ذلك به.

فقام إليه حسّان بن أسماء فقال له: أَرُسُلُ غدر سائر اليوم؟ أمرتنا أن نجيئك بالرجل، حتّى إذا جئناك به هَشَمت وجهه، وسيّلت دماءه على لحيته، وزعمت أنّك تقتله؟!

فقال له عبيد اللّه‏: وإنّك لهاهنا، فأمر به فلهز وتعتع، ثمّ اُجلس ناحية.

فقال محمّد بن الأشعث: قد رضينا بما رآه الأمير، لنا كان أو علينا، إنّما الأمير مؤّب.

وبلغ عمرو بن الحجّاج أنّ هانئاً قد قتل، فأقبل في مذحج حتّى أحاط بالقصر ومعه جمع عظيم، ثمّ نادى: أنا عمرو بن الحجّاج، وهذه فرسان مذحج ووجوهها، لم تخلع طاعة، ولم تفارق جماعة، وقد بلغهم أنّ صاحبهم قد قتل فأعظموا ذلك.

فقيل لعبيد اللّه‏ بن زياد: هذه مذحج بالباب، فقال لشريح القاضي: ادخل على صاحبهم فانظر إليه، ثمّ اخرج وأعلمهم أنّه حيّ لم يقتل.

فدخل فنظر شريح إليه، فقال هانئ لمّا رأى شريحاً: يا للّه‏! يا للمسلمين! أَهَلَكَت ۲ / ۵۱

عشيرتي؟! أين أهل الدين؟! أين أهل البصر؟! والدماء تسيل على لحيته، إذ سمع الرجّة على باب القصر فقال: إنّي لأظنّها أصوات مذحج وشيعتي من المسلمين، إنّه إن دخل عليَّ عشرة نفر أنقذوني.

فلمّا سمع كلامه شريح خرج إليهم فقال لهم: إنّ الأمير لمّا بلغه مكانكم ومقالتكم في صاحبكم، أمرني بالدخول إليه، فأتيته فنظرت إليه، فأمرني أن ألقاكم وأن اُعلمكم أنّه حيّ، وأنّ الذي بلغكم من قتله باطل.

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8573
صفحه از 726
پرینت  ارسال به