353
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

خارجه گفت: اى فرزند برادر من! به خدا سوگند از اين مرد، هراس و انديشه دارم. تو چه پندارى؟ گفت: عمو جان! به خدا من هيچ گونه ترسى بر تو ندارم. انديشه در دل راه مده ـ و حسّان نمى‏دانست براى چه ابن زياد هانى را طلبيده ـ.

پس هانى آمد تا بر عبيد اللّه‏ بن زياد در آمد و مردم نزد او نشسته بودند. همين كه از در وارد شد، ابن زياد گفت: «أتتك بحائن رجلاه» [و اين، مثلى بود در ميان عرب، كنايه از اين كه: به پاى خود به سوى مرگ آمدى]. همين كه نزديك ابن زياد رسيد و شُريح قاضى، پيش او نشسته بود، به سوى هانى نظر افكند و گفت:

من، زندگى او را خواهم و او اراده كشتن مرا دارد.

عذرپذير خود را نسبت به دوست مرادى خود بياور.

ابن زياد در آغاز كه به كوفه آمده بود، او را گرامى مى‏داشت و در باره او مهربانى مى‏كرد. [از اين رو] هانى گفت: اى امير! مگر چه شده؟ گفت: اى هانى! دست بردار. اين كارها چيست كه تو در خانه‏ات به زيان يزيد و همه مسلمانان تهيه مى‏بينى؟ مسلم بن عقيل را آورده و به خانه خود برده و سلاح جنگ و قشون در خانه‏هاى اطراف خود فراهم مى‏كنى، و گمان دارى كه اين كارها بر من پوشيده مى‏مانَد؟

هانى گفت: من چنين كارى نكرده‏ام، و مسلم بن عقيل نزد من نيست. ابن زياد گفت: چرا چنين است. چون سخن در اين باره ميان آن دو زياد شد و هانى بر انكار خود باقى بود. ابن زياد، [غلامش]معقل، همان جاسوس خود را پيش طلبيد. همين كه معقل آمد، ابن زياد به هانى گفت: اين مرد را مى‏شناسى؟ گفت: آرى، و دانست كه او جاسوس ابن زياد بوده و خبرهاى ايشان را به او داده است.

پس ساعتى سر به زير افكند و ديگر نتوانست سخنى بگويد. سپس به خود آمد و گفت: گوش فرا دار و سخنم را باور كن كه به خدا سوگند دروغ نمى‏گويم! به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نكردم و هيچ گونه اطلاعى از وضع و كار او نداشتم تا به خانه من آمد و از من خواست به خانه‏ام درآيد، و من شرم كردم او را راه ندهم، و پذيرايى از او به گردنم بار شد [و روى رسم عرب نمى‏توانستم او را راه ندهم]. بدين جهت، از او پذيرايى كردم و پناهش دادم و جريان كار او چنان است كه به گوش تو رسيده و خود ميدانى. پس اگر مى‏خواهى اكنون پيمان محكمى با تو مى‏بندم كه انديشه بدى در باره تو نداشته باشم و غائله‏اى به راه نيندازم. به نزدت آمده، دست [وفادارى] در دست تو نهم، و اگر خواهى گروى پيش تو بگذارم كه بروم و بازگردم. بروم پيش مسلم و او را دستور


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
352

واللّه‏ لهذا الرجل لخائف، فما ترى؟

قال: أي عم! واللّه‏، ما أتخوّف عليك شيئاً، ولِمَ تجعل على نفسك سبيلاً؟! ولم يكن حسّان يعلم في أيّ شيء بعث إليه عبيد اللّه‏. فجاء هانئ حتّى دخل على ابن زياد ومعه القوم، فلمّا طلع قال ابن زياد: أتتك بحائن۱ رجلاه. فلمّا دنا من ابن زياد ـ وعنده شريح القاضي ـ التفت نحوه فقال:

۲ / ۴۸

اُريد حباءه ويريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد

وقد كان أوّل ما دخل عليه مكرماً له ملطفاً، فقال له هانئ: وما ذلك أيّها الأمير؟ قال: إيه يا هانئ بن عروة، ما هذه الاُمور التي تربّص في دارك لأمير المؤمنين وعامّة المسلمين؟ جئت بمسلم بن عقيل فأدخلته دارك وجمعت له السلاح والرجال في الدور حولك، وظننت أنّ ذلك يخفى عليَّ؟!

فقال: ما فعلت، وما مسلم عندي. قال: بلى قد فعلت، فلمّا كثر ذلك بينهما، وأبى هانئ إلاّ مجاحدته ومناكرته، دعا ابن زياد معقلاً ـ ذلك العين ـ فجاء حتّى وقف بين يديه، فقال: أتعرف هذا؟

قال: نعم، وعلم هانئ عند ذلك أنّه كان عيناً عليهم، وأنّه قد أتاه بأخبارهم، فاُسقط في يده ساعة، ثمّ راجعته نفسه فقال: اسمع منّي وصدّق مقالتي، فواللّه‏ لا كذبت، واللّه‏، ما دعوته إلى منزلي، ولا علمت بشيء من أمره حتّى جاءني يسألني النزول فاستحييت من ردّه، ودخلني من ذلك ذمام فضيّفته وآويته، وقد كان من أمره ما كان بلغك، فإن شئت أن اُعطيك الآن موثقاً مغلّظاً ألاّ أبغيك سوءاً ولا غائلة، ولآتينّك حتّى أضع يدي في يدك، وإن شئت أعطيتك رهينة تكون في يدك حتى

1.. الحائن : الهالك لسان العرب : ج ۱۳ ص ۱۳۶ (حين» .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8576
صفحه از 726
پرینت  ارسال به