351
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

مسلم از او بيعت گرفت، و پيمان‏هاى محكمى با او بست كه خيرانديشى كند و جريان را پوشيده دارد. معقل هر پيمانى خواست، پذيرفت تا او خشنود شد. سپس به او گفت: چند روزى در خانه من بيا تا من از آن كه مى‏خواهى، برايت اجازه دخول بگيرم. معقل با آن مردم كه به خانه مسلم بن عوسجه مى‏رفتند، بدان خانه رفت و آمد مى‏كرد تا براى او از مسلم بن عقيل اجازه ملاقات گرفت، و [چون به نزد مسلم بن عقيل رفت] آن جناب از او بيعت گرفت، و به ابى ثمامه صائدى دستور فرمود پول را از او بگيرد. ابا ثمامه، اين سِمَت را داشت كه پول‏ها و آنچه برخى كمك مالى مى‏كردند، مى‏گرفت و براى آنان اسلحه خريدارى مى‏كرد و مردى بينا و از دلاوران عرب و بزرگان شيعه بود. معقل نزد مسلم بن عقيل رفت و آمد مى‏كرد تا به جايى كه نخستين كسى كه مى‏آمد و آخرين مردى كه بيرون مى‏رفت او بود، و آنچه ابن زياد از فهميدن اوضاع و احوال ايشان بدان نيازمند بود، همه را دانست و پشت سر هم به او گزارش مى‏داد.

هانى بن عروة [كه ميزبان مسلم بن عقيل بود] از عبيد اللّه‏ بر جان خود ترسيد و از رفتن به مجلس ابن زياد خوددارى كرد و خود را به بيمارى زد. ابن زياد به همنشينانش گفت: چه شده كه هانى را نمى‏بينم؟ گفت: بيمار است. گفت: اگر از بيمارى‏اش آگاه بودم، به عيادتش مى‏رفتم. پس محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه، و عمرو بن حجّاج زبيدى را ـ كه دخترش رويحه، همسر هانى بن عروه بود و آن زن، مادر يحيى بن هانى است ـ پيش خواند، و به آنان گفت: چرا هانى بن عروه به ديدن ما نيايد؟ گفتند: ما ندانيم؛ گويند بيمار است. ابن زياد گفت: من شنيده‏ام بهبودى يافته و روزها بر در خانه‏اش مى‏نشيند. پس به ديدار او برويد و دستورش دهيد كه حقّ ما را وانگذارد؛ زيرا من دوست ندارم مانند او مردى از بزرگان عرب، حقّش نزد من تباه گردد.

پس اين چند تن، به نزد هانى آمده و هنگام غروب كه هانى بر در خانه‏اش نشسته بود، او را ديدار كردند و به او گفتند: چرا به ديدار امير نيامدى؟ او نام تو را بُرد و گفت: اگر مى‏دانستم بيمار است، به عيادتش مى‏رفتم؟ هانى بديشان گفت: كسالت مانع از اين شد. به او گفتند: شنيده است تو بهبودى يافته‏اى و هر روز شام بر در خانه خود مى‏نشينى. و چنين پندارد كه تو از رفتن نزد او كندى و سستى ورزيده‏اى، و كندى و بى‏مهرى، چيزى است كه فرمان‏روا و سلطان، تاب تحمّل آن را ندارد. تو را سوگند مى‏دهيم هم‏اكنون با ما سوار شوى [تا به ديدنش برويم] !

هانى، جامه خويش را خواسته، پوشيد. سپس استرش را آورد و سوار شد [و با آنان به سوى قصر ابن زياد به راه افتاد]. همين كه به نزديك قصر رسيد، احساس كرد كه وضع خطرناك است [و شايد اگر به قصر برود، سالم باز نگردد]، به حسّان پسر اسماء بن


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
350

المواثيق المغلّظة ليناصحنّ وليكتمنّ، فأعطاه من ذلك ما رضي به، ثمّ قال له: اختلف إليَّ أياماً في منزلي فأنا طالب لك الإذن على صاحبك. فأخذ يختلف مع الناس، فطلب له الإذن فأذن له، فأخذ مسلم بن عقيل رضى‏الله‏عنه بيعته، وأمر أبا ثمامة الصائدي فقبض المال منه، وهو الذي كان يقبض أموالهم وما يعين به بعضهم بعضاً، ويشتري لهم السلاح، وكان بصيراً ومن فرسان العرب ووجوه الشيعة. وأقبل ذلك الرجل يختلف إليهم، وهو أوّل داخل وآخر خارج، حتّى فهم ما احتاج إليه ابن زياد من أمرهم، وكان يخبره به وقتاً فوقتاً.

وخاف هانئ بن عروة عبيدَ اللّه‏ بن زياد على نفسه، فانقطع من حضور مجلسه ۲ / ۴۷

وتمارض، فقال ابن زياد لجلسائه: ما لي لا أرى هانئاً؟ فقالوا: هو شاكٍ. فقال: لو علمت بمرضه لعدته، ودعا محمّد بن الأشعث وأسماء بن خارجة وعمرو بن الحجّاج الزبيدي، وكانت رويحة بنت عمرو تحت هانئ بن عروة، وهي اُمّ يحيى بن هانئ، فقال لهم: ما يمنع هانئ بن عروة من إتياننا؟ فقالوا: ما ندري وقد قيل إنّه يشتكي، قال: قد بلغني أنّه قد برئ وهو يجلس على باب داره، فألقوه ومروه ألاّ يدع ما عليه من حقّنا، فإنّي لا اُحبّ أن يفسد عندي مثله من أشراف العرب.

فأتوه حتّى وقفوا عليه عشيّة وهو جالس على بابه، فقالوا: ما يمنعك من لقاء الأمير، فإنّه قد ذكرك وقال: لو أعلم أنّه شاكٍ لعدته؟

فقال لهم: الشكوى تمنعني، فقالوا له: قد بلغه أنّك تجلس كلّ عشيّة على باب دارك، وقد استبطأك، والإبطاء والجفاء لا يحتمله السلطان، أقسمنا عليك لمّا ركبت معنا.

فدعا بثيابه فلبسها، ثم دعا ببغلته فركبها، حتّى إذا دنا من القصر كأنّ نفسه أحسّت ببعض الذي كان، فقال لحسّان بن أسماء بن خارجة: يا ابن أخي، إنّي

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8579
صفحه از 726
پرینت  ارسال به