345
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

گفت: آرى. سرجون، حكم فرماندارى عبيد اللّه‏ بن زياد را براى كوفه بيرون آورد و گفت: اين رأى معاويه است كه خود مُرد؛ ولى دستور به نوشتن اين حكم داد. پس حكومت دو شهر [بصره و كوفه]را به عبيد اللّه‏ بن زياد بسپار. يزيد گفت: چنين مى‏كنم. حكم عبيد اللّه‏ را براى او بفرست. سپس مسلم بن عمرو باهلى را خواست و نامه به وسيله او براى عبيد اللّه‏ بن زياد فرستاد كه: «امّا بعد، همانا پيروان من از مردم كوفه به من نوشته‏اند و مرا آگاهى داده‏اند كه پسر عقيل در كوفه، لشكر تهيه مى‏كند تا در ميان مسلمانان، اختلاف اندازد. چون نامه مرا خواندى، رهسپار كوفه شو و پسر عقيل را همچون دُرّى [كه در ميان خاك گم شده باشد]بجوى تا بر او دست يابى. پس او را در بند كن يا بكُش يا از شهر بيرونش كن. و السلام».

[آمدن عبيد اللّه‏ بن زياد به كوفه و كشته شدن هانى و مسلم]

حُكم فرماندارى كوفه را نيز به او داد. پس مسلم بن عمرو، از شام بيرون آمد و روان شد تا در بصره به عبيد اللّه‏ بن زياد در آمد و آن نامه و حُكم را به عبيد اللّه‏ رساند. عبيد اللّه‏ همان ساعت دستور داد كه توشه سفر برداشته و آماده رفتن به كوفه براى فردا شوند. سپس از بصره بيرون رفت و برادر خود عثمان را در بصره به جاى خويش نهاد و به سوى كوفه رهسپار شد و مسلم بن عمرو باهلى و شريك بن اعور حارثى و خويشان و كسان و خانواده‏اش نيز همراه او بودند، و بيامد تا به كوفه رسيد و عمامه سياهى بر سر نهاده و دهان خود را با پارچه بسته بود، و مردم كه شنيده بودند حسين عليه‏السلام به سوى ايشان حركت كرده و چشم به راه آمدن آن حضرت بودند، همين كه عبيد اللّه‏ را ديدند، گمان كردند حسين عليه‏السلام است. از اين رو، به هيچ گروهى از مردم نمى‏گذشت جز اين كه بر او سلام كرده مى‏گفتند: «اى پسر رسول خدا! خوش آمدى. خير مقدم!».

عبيد اللّه‏ بن زياد از اين كه مى‏ديد مردم او را به جاى حسين خوش‏آمد مى‏گويند، ناراحت و بدحال شد. مسلم بن عروه كه ديد مردم بسيار شدند، فرياد زد: «به يك‏سو رويد؛ اين مرد، امير كوفه عبيد اللّه‏ بن زياد است».

پس ابن زياد برفت تا شب‏هنگام به در قصر [دار الاماره] رسيد، و همراه او گروهى آمدند و گرد او را گرفته بودند و شك نداشتند كه او حسين عليه‏السلام است. نعمان بن بشير [كه در قصر بود] درهاى قصر را به روى او و همراهانش بست. پس برخى از همراهان عبيد


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
344

قال: نعم.

قال: فأخرج سرجون عهد عبيد اللّه‏ بن زياد على الكوفة وقال: هذا رأي معاوية، مات وقد أمر بهذا الكتاب، فضمّ المصرين إلى عبيد اللّه‏ بن زياد، فقال له يزيد: أفعل، ابعث بعهد عبيد اللّه‏ إليه.

ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلي وكتب إلى عبيد اللّه‏ بن زياد معه:

۲ / ۴۳

أمّا بعد: فإنّه كتب إليَّ شيعتي من أهل الكوفة، يخبروني أنّ ابن عقيل بها يجمع الجموع ويشقّ عصا المسلمين، فَسِرْ حين تقرأ كتابي هذا حتّى تأتي الكوفة، فتطلب ابن عقيل طلب الخرزة حتّى تثقفه فتوثقه أو تقتله أو تنفيه، والسلام. وسلّم إليه عهده على الكوفة.

فسار مسلم بن عمرو حتّى قدم على عبيد اللّه‏ بالبصرة، فأوصل إليه العهد والكتاب، فأمر عبيد اللّه‏ بالجهاز من وقته، والمسير والتهيّؤإلى الكوفة من الغد، ثمّ خرج من البصرة واستخلف أخاه عثمان، وأقبل إلى الكوفة ومعه مسلم بن عمرو الباهلي وشريك بن أعور الحارثي وحشمه وأهل بيته، حتّى دخل الكوفة وعليه عمامة سوداء وهو متلثّم، والناس قد بلغهم إقبال الحسين عليه‏السلام إليهم، فهم ينتظرون قدومه، فظنّوا حين رأوا عبيد اللّه‏ أنّه الحسين، فأخذ لا يمرّ على جماعة من الناس إلاّ سلّموا عليه وقالوا: مرحباً بابن رسول اللّه‏، قدمت خير مقدم، فرأى من تباشرهم بالحسين ما ساءه.

فقال مسلم بن عمرو لما أكثروا: تأخّروا، هذا الأمير عبيد اللّه‏ بن زياد، وسار حتّى وافى القصر في الليل، ومعه جماعة قد التفّوا به لا يشكّون أنّه الحسين عليه‏السلام، فأغلق النعمان بن بشير عليه وعلى حامّته۱، فناداه بعض من كان معه ليفتح لهم

1.. حامّته : خاصّته وأقرباؤ الصحاح : ج ۵ ص ۱۹۰۷ (حمم» .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 7110
صفحه از 726
پرینت  ارسال به