151
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

عبد اللّه‏ بن سليم و مذرى بن مشعل، هردوان اسدى، گويند: وقتى حجّ خويش را به سر برديم، همه فكرمان اين بود كه در راه به حسين برسيم و ببينيم كار و وضع وى چه مى‏شود.

گويند: بيامديم و شترانمان با شتاب راه پيمودند تا در زرود به حسين رسيديم. به او كه نزديك شديم، يكى از مردم كوفه را ديديم كه وقتى متوجّه حسين شد، راه كج كرد.

گويد: امّا حسين توقّف كرد. گويى آهنگ او داشت. سپس از او گذشت و برفت. سوى وى رفتيم و يكى‏مان به ديگرى گفت: «پيش اين كس رَويم و پرسش كنيم اگر از كوفه خبرى دارد، بدانيم». پس برفتيم تا به وى رسيديم و گفتيم: «سلام بر تو». گفت: «بر شما نيز سلام، با رحمت خداى». گفتيم: «از كدام قبيله‏اى؟». گفت: «اسدى‏ام». گفتيم: «ما نيز اسدى‏ايم. تو كيستى؟». گفت: «بكير بن مثعبه». گويند: ما نيز نسبت خويش بگفتيم. آن گاه گفتيم: «از كار مردمى كه پشت سر نهاده‏اى، با ما خبر گوى». گفت: «بله، در كوفه بودم كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه كشته شدند. ديدمشان كه پايشان را گرفته بودند و در بازار مى‏كشيدند». گويند: برفتيم تا به حسين رسيديم و با وى همراه شديم تا شبانگاه به ثعلبيه رسيديم و چون فرود آمد، پيش وى رفتيم و سلامش گفتيم كه سلام ما را پاسخ گفت.

گفتيم: «خدايت رحمت كناد! خبرى داريم اگر مى‏خواهى آشكارا بگوييم و اگر خواهى نهانى». گويند: «ياران خويش را نگريست و گفت: در قبال اينان رازى نيست». گفتيم: «سوارى را كه شب پيش به تو رسيد ديدى؟». گفت: «آرى و مى‏خواستم از او پرسش كنم». گفتيم: «ما از او خبركشى كرديم و زحمت پرسش از او را عهده كرديم. وى يكى از بنى اسد بود، از قبيله ما. صاحب رأى درست و راستى و فضيلت و خِرَد. به ما گفت كه در كوفه بوده كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را كشته‏اند و ديده كه آنها را در بازار مى‏كشيده‏اند». گفت: «إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون!» و اين را چندين بار، تكرار كرد.

گفتيم: «تو را به خدا به خاطر جان و خاندانت از همين جا برگرد، كه در كوفه، نه ياور دارى نه پيرو! و بيم داريم كه بر ضدّ تو باشند». گويند: در اين وقت، پسران


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
150

عبداللّه‏ بن سليم والمذرى بن المشمعل الأسديّين، قالا: لمّا قضينا حجّنا لم يكن لنا همّة إلاّ اللحاق بالحسين في الطريق لننظر ما يكون من أمره وشأنه، فأقبلنا ترقل بنا ناقتانا مسرعين حتّى لحقناه بزرود، فلمّا دنونا منه إذا نحن برجل من أهل الكوفة قد عدل عن الطريق حين رأى الحسين، قالا: فوقف الحسين كأنّه يريده، ثمّ تركه، ومضى ومضينا نحوه، فقال أحدنا لصاحبه: اذهب بنا إلى هذا فلنسأله، فإن كان عنده خبر الكوفة علمناه، فمضينا حتّى انتهينا إليه، فقلنا: السلام عليك، قال: وعليكم السلام ورحمة اللّه‏، ثمّ قلنا: فَمَن الرجل؟ قال: أسدي: فقلنا: فنحن أسديّان، فَمَن أنت؟ قال: أنا بكير بن المثعبة، فانتسبنا له، ثمّ قلنا: أخبرنا عن الناس وراءك، قال: نعم، لم أخرج من الكوفة حتّى قتل مسلم بن عقيل وهانئ بن عروة، فرأيتهما يُجرّان بأرجلهما في السوق.

قالا: فأقبلنا حتّى لحقنا بالحسين، فسايرناه حتّى نزل الثعلبية ممسياً، فجئناه حين نزل، فسلّمنا عليه فردّ علينا، فقلنا له: يرحمك اللّه‏، إنّ عندنا خبراً، فإن شئت حدّثنا علانية، وإن شئت سرّاً؟

قال: فنظر إلى أصحابه وقال: ما دون هؤاء سر.

فقلنا له: أ رايت الراكب الذي استقبلك عشاء أمس؟ قال: نعم، وقد أردت مسألته، فقلنا: قد استبرأنا لك خبره، وكفيناك مسألته، وهو امرؤمن أسد منّا، ذو رأي وصدق، وفضل وعقل، و أنه حدّثنا أنّه لم يخرج من الكوفة حتّى قتل مسلم بن عقيل وهانئ بن عروة، وحتّى رآهما يجرّان في السوق بأرجلهما!!

فقال: إِنَّا للّه‏ِِ وإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! رحمة اللّه‏ عليهما، فردّد ذلك مراراً.

فقلنا: ننشدك اللّه‏ في نفسك وأهل بيتك إلاّ انصرفت من مكانك هذا، فإنّه ليس لك بالكوفة ناصر ولا شيعة، بل نتخوّف أن تكون عليك! قال: فوثب عند ذلك بنو

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8341
صفحه از 726
پرینت  ارسال به