139
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

آن گاه بدو گفت: «هى، هى! اى پسر زن ول ـ در روايت ديگر هست كه گفت: اى پسر فلان ـ ! آمده بودى قدرت مرا بگيرى؟». آن گاه بگفت تا گردنش را زدند.

هلال بن يساف گويد: ابن زياد گفته بود از واقصه تا راه شام و تا راه بصره را ببندند و نگذارند كسى بيايد و كسى برود. حسين بيامد و از چيزى خبر نداشت تا بدويان را ديد و از آنها پرسش كرد كه گفتند: «نه، به خدا چيزى نمى‏دانيم جز اين كه نمى‏توانيم داخل يا خارج شويم!».

گويد: پس به طرف راه شام روان شد، به طرف يزيد؛ امّا در كربلا سواران به او رسيدند كه فرود آمد و به خدا و اسلام قسمشان داد». گويد: ابن زياد عمر بن سعد و شمر بن ذى الجوشن و حصين بن نمير را سوى وى فرستاده بود. حسين به خدا و اسلام قسمشان داد كه او را پيش امير مؤمنان ببرند كه دست در دست وى نهد». گفتند: «نه، بايد تسليم ابن زياد شوى». گويد: از جمله كسانى كه سوى حسين فرستاده بود، حرّ بن يزيد حنظلى نهشلى بود كه سرگروهىِ سوار بود و چون سخنان حسين را بشنيد گفت: «چرا گفته اينان را نمى‏پذيريد؟ به خدا اگر تُرك و ديلم چنين مى‏خواستند، روا نبود كه نپذيريد»؛ امّا نپذيرفتند مگر آن كه تسليم ابن زياد شود.

گويد: پس حر، سر اسب خويش را بگردانيد و سوى حسين و ياران وى رفت كه پنداشتند، آمده با آنها جنگ كند و چون نزديك آنها رسيد، سپر خويش را وارونه كرد و سلامشان گفت. آن گاه به ياران ابن زياد تاخت و با آنها بجنگيد و دو كس از جمعشان بكشت. سپس كشته شد. خدايش رحمت كناد!

گويند: زهير بن قين بجلى كه به حج رفته بود، حسين را ديده بود و با وى آمده بود. ابن ابى بحريه مرادى، با دو تن ديگر، و عمرو بن حجّاج و معن بن سلمى نيز پيش حسين رفتند. راوى گويد: من اين هر دو را ديدم.

سعد بن عبيده گويد: تنى چند از پيران كوفه، بر تپّه ايستاده بودند و مى‏گريستند و مى‏گفتند: «خدايا! نصرت خويش را بياور». گويد: گفتم: «اى دشمنان خدا! چرا پايين


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
138

فكتُفِ ثمّ قال: هِيهْ هِيهْ يا بن خليّة ـ قال الحسين في حديثه: يا بن كذا ـ جئت لتنزع سلطاني! ثمّ أمر به فضربت عُنقُه.

قال حصين: فحدّثني هلال بن يساف أنّ ابن زياد أمر بأخذ ما بين واقصة إلى طريق الشام إلى طريق البصرة، فلا يَدعونَّ أحداً يلج ولا أحداً يخرج، فأقبل الحسين ولا يشعر بشيء حتّى لقى الأعراب، فسألهم، فقالوا:

لا واللّه‏ ما ندري، غير أنّا لا نستطيع أن نلج ولا نخرج، قال: فانطلق يسير نحو طريق الشام نحو يزيد، فلقيته الخيول بكربلاء، فنزل يناشدهم اللّه‏ والإسلام.

قال: وكان بعث إليه عمر بن سعد وشمر بن ذي الجوشن وحصين بن نميم، فناشدهم الحسين اللّه‏ والإسلام أن يسيّروه إلى أمير المؤمنين، فيضع يده في يده، فقالوا: لا، إلاّ على حكم ابن زياد.

و كان فيمن بعث إليه الحرّ بن يزيد الحنظلي ثمّ النهشلي على خيل، فلمّا سمع ما يقول الحسين قال لهم: ألا تقبلون من هؤاء ما يعرضون عليكم؟! واللّه‏، لو سألكم هذا الترك والديلم ما حلّ لكم أن تردّوه! فأبوا إلاّ على حكم ابن زياد.

فصرف الحرّ وجه فرسه، وانطلق إلى الحسين وأصحابه، فظنّوا أنّه إنّما جاء ليقاتلهم، فلمّا دنا منهم قلب ترسه وسلّم عليهم، ثمّ كرّ على أصحاب ابن زياد فقاتلهم، فقتل منهم رجلين، ثمّ قتل (رحمة اللّه‏ عليه).

وذكر أنّ زهير بن القين البجلي لقي الحسين وكان حاجّاً، فأقبل معه، وخرج إليه ابن أبي بحريّة المرادي ورجلان آخران وعمرو بن الحجّاج ومعن السلميّ، قال الحصين: وقد رأيتهما.

قال الحصين: وحدّثني سعد بن عبيدة، قال: إنّ أشياخاً من أهل الكوفة لَوُقوف على التلّ يبكون ويقولون: اللّهمّ أنزل نصرك، قال: قلت: يا أعداء اللّه‏، ألا تنزلون

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8554
صفحه از 726
پرینت  ارسال به