135
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

ابو برزه گفت: «چوبت را به يكسو بر! به خدا بارها ديدم كه دهان پيمبر خدا بر دهان وى بود و بوسه مى‏زد».

گويد: عمر بن سعد، حرم و خانواده حسين را پيش عبيد اللّه‏ فرستاد. از خاندان حسين بن على عليه‏السلام بجز پسرى نمانده بود كه بيمار بود و با زنان بود. عبيد اللّه‏ گفت: او را بكُشيد؛ امّا زينب ؛ خويشتن را بر او افكند و گفت: «به خدا كشته نشود، تا مرا نيز بكشند!». و عبيد اللّه‏ رقت آورد و رهايش كرد و دست از او بداشت.

گويد: پس عبيد اللّه‏ لوازم داد و آنها را سوى يزيد فرستاد و چون پيش وى رسيدند، همه مردم شام را ـ كه اطرافيان وى بودند ـ فراهم آورد. آن گاه بياوردندشان و شاميان، فيروزى او را مباركباد گفتند.

گويد: يكى از آنها كه مردى سُرخ‏روى و كبودچشم بود، يكى از دخترانشان را ديد و گفت: «اى امير مؤمنان! اين را به من ببخش». زينب گفت: «نه به خدا! نه تو را حرمت است، نه او را. چنين نشود مگر از دين خدا برون شود». گويد: مرد كبودچشم، سخن خود را باز گفت و يزيد بدو گفت: «از اين درگذر».

آن گاه پيش خانواده خويششان بُرد و لوازم داد و سوى مدينه فرستاد و چون وارد آن جا شدند، زنى از بنى عبد المطلب ـ كه موى خويش را آشفته بود و آستين به سر نهاده بود ـ پيش روى آنها آمد كه مى‏گريست و اشعارى مى‏خواند به اين مضمون:

چه خواهيد گفت اگر پيمبر به شما بگويد:

شما كه آخرين امّت‏ها بوديد، از پس مرگ من

با خاندان و كسانم چه كرديد

كه بعضى‏شان اسيران شدند و كشتگان آغشته به خون!

پاداش من اين نبود؛ كه اندرزتان داده بودم

كه از پس من با خويشاوندانم بدى نكنيد.

حصين بن عبد الرحمان گويد: شنيدم كه مردم كوفه به حسين بن على نوشته بودند كه يك‏صد هزار كس با تو اَند. حسين، مسلم بن عقيل را سوى آنها فرستاد كه به كوفه رفت و در خانه هانى بن عروه منزل گرفت و كسان بر او فراهم شدند و ابن زياد از اين خبر يافت.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
134

و سرّح عمر بن سعد بحرمه وعياله إلى عبيد اللّه‏، ولم يكن بقي من أهل بيت الحسين بن عليّ عليه‏السلام إلاّ غلام كان مريضاً مع النساء، فأمر به عبيد اللّه‏ ليقتل، فطرحت زينب نفسها عليه وقالت: واللّه‏، لا يقتل حتّى تقتلوني! فرقّ لها، فتركه وكفّ عنه.

قال: فجهّزهم وحملهم إلى يزيد، فلمّا قدموا عليه جمع من كان بحضرته من أهل الشام، ثمّ أدخلوهم، فهنّئوه بالفتح.

قال رجل منهم أزرق أحمر ونظر إلى وصيفة من بناتهم، فقال: يا أمير المؤمنين، هب لي هذه.

فقالت زينب: لا واللّه‏، ولا كرامة لك ولا له إلاّ أن يخرج من دين اللّه‏.

قال: فأعادها الأزرق، فقال له يزيد: كُفّ عن هذا، ثمّ أدخلهم على عياله، فجهّزهم وحملهم إلى المدينة، فلمّا دخلوها خرجت امرأة من بني عبد المطّلب ناشرة شعرها، واضعة كمها على رأسها، تلقاهم وهي تبكي وتقول:

ماذا تَقولونَ إن قالَ النبيُّ لَكُم

ماذا فَعلتُم وأنتم آخرُ الاُممِ!

بعترتي وبأهلي بعد مُفتَقَدي

منهم اُسارى وقَتلَى ضرّجوا بدمِ

ما كانَ هذا جَزائي إذ نَصَحتُ لَكُم

أن تُخلفوني بسوء في ذوي رحمي!

۵ / ۳۹۱

حدّثني الحسين بن نصر، قال: حدّثنا أبو ربيعة، قال: حدّثنا أبو عوانة، عن حصين بن عبد الرحمن، قال: بلغنا أن الحسين عليه‏السلام...

و حدّثنا محمّد بن عمّار الرازي، قال: حدّثنا سعيد بن سليمان، قال: حدّثنا عبّاد بن العوّام، قال: حدّثنا حصين، أنّ الحسين بن عليّ عليه‏السلام كتب إليه أهل الكوفة: أنّه معك مئة ألف، فبعث إليهم مسلم بن عقيل، فقدم الكوفة، فنزل دار هانئ بن

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8598
صفحه از 726
پرینت  ارسال به