133
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

گويد: پس برفت تا سواران عبيد اللّه‏ بدو رسيدند و چون چنين ديد، به طرف كربلا پيچيد و نيزار و بوته‏زارى را پشت سر نهاد كه در يك سمت بيشتر جنگ نكند، و فرود آمد و خيمه‏هاى خويش را به پا كرد. ياران وى چهل و پنج سوار و يكصد پياده بودند.

گويد: و چنان بود كه عبيد اللّه‏ بن زياد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص را ولايتدار رى كرده بود و فرمان وى را داده بود، به وى گفت: «كار اين مرد را عهده كن». گفت: «مرا معاف دار»؛ امّا از معاف داشتن وى دريغ كرد.

عمر گفت: «امشب مهلتم ده» و او مهلت داد. عمر در كار خويش نگريست و چون صبح شد، پيش وى آمد و به آنچه گفته بود، رضايت داد.

گويد: پس عمر بن سعد، سوى حسين روان شد و چون پيش وى رسيد، حسين بدو گفت: «يكى از سه چيز را بپذير: يا مرا بگذارى كه از همان جا كه آمده‏ام بازگردم. يا بگذارى كه پيش يزيد رَوَم، يا بگذارى سوى مرزها روم». گويد: عمر اين را قبول كرد؛ امّا عبيد اللّه‏ بدو نوشت: «نه، و حرمت نيست، تا دست در دست من نهد». حسين گفت: «به خدا هرگز چنين نخواهد شد!».

گويد: پس با وى بجنگيد و همه ياران حسين كشته شدند كه از آن جمله، ده جگرگوشه جوان از خاندان وى بودند. تيرى به فرزند وى خورد كه در دامنش بود. خون وى را پاك مى‏كرد و مى‏گفت: «خدايا! ميان ما و قومى كه دعوتمان كردند كه ياريمان كنند، امّا مى‏كشندمان، داورى كن». گويد: آن گاه بگفت تا پارچه سياهى بياوردند كه آن را شكافت و به تن كرد و با شمشير برفت و بجنگيد تا كشته شد. صلوات اللّه‏ عليه!

گويد: يكى از مردم مذحج او را كشت و سرش را بريد و پيش عبيد اللّه‏ برد و شعرى به اين مضمون خواند:

ركابم را از نقره و طلا سنگين كن

كه شاه پرده‏دار را كشته‏ام.

كسى را كشته‏ام كه پدر و مادرش از همه كسان بهتر بود

و به هنگام انتساب نسبش، از همه والاتر.

عبيد اللّه‏، او را پيش يزيد بن معاويه فرستاد، سر را نيز همراه داشت. يزيد، سر را پيش روى خود نهاد. ابو برزه اسلمى نيز پيش وى بود. بنا كرد با چوب دستى به دهان آن مى‏زد و شعرى مى‏خواند به اين مضمون:

پسرهاى مردانى را شكافتند كه به نزد ما عزيز بودند؛

امّا خودشان ناسپاس‏ترند و ستمگرتر.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
132

بثأرنا أو نقتل، فقال: لا خير في الحياه بعدكم! فسار فلقيته أوائل خيل عبيد اللّه‏، فلمّا رأى ذلك عدل إلى كربلاء فأسند ظهره إلى قصباء وخَلاً. كيلا يقاتل إلاّ من وجه واحد، فنزل وضرب أبنيته، وكان أصحابه خمسة وأربعين فارساً ومئه راجل، وكان عمر بن سعد بن أبي وقّاص قد ولاّه عبيد اللّه‏ بن زياد الريّ، وعهد إليه عهده، فقال: اكفني هذا الرجل، قال: أعفني، فأبى أن يعفيه، قال: فانظرني الليلة، فأخّره، فنظر في أمره فلمّا أصبح غدا عليه راضياً بما أمر به، فتوجّه إليه عمر بن سعد.

فلمّا أتاه قال له الحسين: اختر واحدة من ثلاث: إمّا أن تدعوَني فأنصرف من حيث جئت، وإمّا أن تدعوَني فأذهب إلى يزيد، وإمّا أن تدعوَني فألحق بالثغور.

فقبل ذلك عمر، فكتب إليه عبيد اللّه‏: لا، ولا كرامة حتّى يضع يده في يدي!

فقال له الحسين: لا واللّه‏، لا يكون ذلك أبداً، فقاتله فقتل أصحاب الحسين كلّهم، وفيهم بضعة عشر شابّاً من أهل بيته، وجاء سهم فأصاب ابناً له معه في حجره، فجعل يمسح الدم عنه ويقول: اللّهمّ احكم بيننا وبين قوم دعونا لينصرونا ۵ / ۳۹۰

فقتلونا، ثمّ أمر بحبرة فشققها، ثمّ لبسها وخرج بسيفه، فقاتل حتّى قتل (صلوات اللّه‏ عليه) قتله رجل من مذحج وحزّ رأسه، وانطلق به إلى عبيد اللّه‏ وقال:

أوقِرْ ركابي فضّةً وذهبا

فقد قَتَلتُ الملكَ المحجّبا

قتلتُ خيرَ الناسِ اُمّاً وأبا

و خَيرهُم إذ ينسبونَ نسبا

وأوفده إلى يزيد بن معاوية ومعه الرأس، فوضع رأسه بين يديه وعنده أبو برزة الأسلمي، فجعل ينكت بالقضيب على فِيهِ ويقول:

يُفَلِّقن هاماً من رجالٍ أعزّة

علَينا وهُم كانوا أعقَّ وأَظلَما

فقال له أبو برزة: ارفع قضيبك، فو اللّه‏، لربما رأيت فا رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على فيه يلثمه.

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 8607
صفحه از 726
پرینت  ارسال به