121
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

من مصمّم شده‏ام و آهنگ رفتن دارم». ابن عبّاس گفت: «اگر مى‏روى، زنان و كودكانت را مبر. به خدا مى‏ترسم چنان كشته شوى كه عثمان كشته شد و زنانش و فرزندانش او را مى‏نگريستند!». گويد: پس از آن ابن عبّاس گفت: «چشم ابن زبير را روشن مى‏كنى كه او را با حجاز وامى‏گذارى و از اين جا مى‏روى. امروز چنان است كه با وجود تو، كس به او نمى‏نگرد. به خدايى كه بجز او خدايى نيست اگر مى‏دانستم كه موى پيشانى‏ات را بگيرم تا مردم بر من و تو فراهم آيند به رأى من كار مى‏كنى، چنين مى‏كردم».

گويد: آن گاه ابن عبّاس از پيش وى برفت و به عبد اللّه‏ بن زبير گذشت و گفت: «اى پسر زبير! چشمت روشن شد». آن گاه شعرى بدين مضمون خواند:

اى پرستو كه در خانه‏اى!

خانه، خلوت شد؛ تخم بگذار و چهچه بزن

و هر چه مى‏خواهى تخم بگذار.

سپس گفت: اينك حسين سوى عراق مى‏رود؛ حجاز را نگهدار.

عبد اللّه‏ بن سليم اسدى و مذرى بن مشمعل، هر دوىِ آنان اسدى، گويند: به آهنگ حج از كوفه برفتيم تا به مكّه رسيديم. روز ترويه، وارد آن جا شديم. حسين و عبد اللّه‏ بن زبير را ديديم كه هنگام بر آمدن روز، ميان حجر و در ميان حجر و در ايستاده بودند.

گويند: نزديك رفتيم و شنيديم كه ابن زبير به حسين مى‏گفت: «اگر مى‏خواهى بمانى، بمان و اين كار را عهده كن كه پشتيبان تو مى‏شويم و يارى‏ات مى‏كنيم، نيك‏خواهى مى‏كنيم و بيعت مى‏كنيم». حسين گفت: «پدرم به من گفته، سالارى آن جا هست كه حرمت كعبه را مى‏شكند. نمى‏خواهم من آن سالار باشم». ابن زبير بدو گفت: «اگر مى‏خواهى بمان و كار را به من واگذار كه اطاعت بينى و نافرمانى نبينى». گفت: «اين را هم نمى‏خواهم». گويند: سپس آنها سخن آهسته كردند كه ما نشنيديم و همچنان آهسته‏گويى مى‏كردند تا وقتى كه دعاى مردم را شنيدند كه هنگام ظهر


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
120

فقال له ابن عبّاس: فان كنت سائراً فلا تسر بنسائك وصبيتك، فو اللّه‏، إنّي لخائف أن تقتل كما قتل عثمان، ونساؤ وولده ينظرون إليه، ثمّ قال ابن عباس: لقد أقررتَ عينَ ابنِ الزبير بتخليتك إيّاه والحجاز والخروج منها، وهو اليوم لا ينظر إليه أحد معك، واللّه‏ الذي لا إله إلاّ هو، لو أعلم أنّك إذا أخذت بشعرك وناصيتك حتّى يجتمع عليّ وعليك الناس أطعتني، لفعلت ذلك.

قال: ثمّ خرج ابن عبّاس من عنده، فمرّ بعبداللّه‏ بن الزبير، فقال: قرّت عينك يا بن الزبير! ثمّ قال:

يا لكِ من قُبَّرة بمَعمرِ

خَلا لَكِ الجوّ فبيضي واصفري

و نَقِّرِي ما شئت أن تُنَقِّري

هذا حسين يخرج إلى العراق، وعليك بالحجاز.

قال أبو مخنف: قال أبو جناب يحيى بن أبي حيّة، عن عديّ بن حرملة الأسدي، عن عبداللّه‏ بن سليم والمذريّ بن المشمعل الأسديين، قالا: خرجنا حاجّين من الكوفة حتّى قدمنا مكّة، فدخلنا يوم التروية، فإذا نحن بالحسين وعبداللّه‏ بن الزبير قائمين عند ارتفاع الضحى فيما بين الحجر والباب، قالا: فتقرّبنا منهما، فسمعنا ابن الزبير وهو يقول للحسين: إن شئت أن تقيم أقمت فولِّيتَ هذا الأمر، فآزرناك وساعدناك، ونصحنا لك وبايعناك.

فقال له الحسين: إنّ أبي حدّثني أنّ بها كبشاً يستحلّ حرمتها، فما اُحبّ أن أكون أنا ذلك الكبش.

فقال له ابن الزبير: فأقم إن شئتَ وتولّيني أنا الأمر فتطاع ولا تعصى، فقال: وما ۵ / ۳۸۵

اُريد هذا أيضاً، قالا: ثمّ إنّهما أخفيا كلامهما دوننا، فما زالا يتناجيان حتّى سمعنا

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 11405
صفحه از 726
پرینت  ارسال به