برون شد. عيسى بن يزيد گويد: مختار بن ابى عبيد و عبد اللّه بن حارث، با مسلم قيام كرده بودند. مختار با پرچم سبز قيام كرده بود و عبد اللّه با پرچم سرخ. خود او نيز جامه سرخ داشت. مختار، پرچم خويش را بر در عمرو بن حريث كوفت و گفت: «آمدهام كه عمرو را حفاظت كنم».
گويد: اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعى، آن شب كه مسلم سوى قصر ابن زياد آمده بود، با وى و يارانش سخت بجنگيدند. شبث مىگفت: «صبر كنيد تا شب در آيد و پراكنده شوند». قعقاع به او گفت: «راه فرار را بر مردم بستهاى؛ راه بده تا بروند». گويد: عبيد اللّه دستور داد، مختار و عبد اللّه بن حارث را بجويند و براى آوردنشان چيزى معيّن كرد، كه چون بياوردندشان زندانى شدند.
حركت حسين عليهالسلام به سوى كوفه
در همين سال، حسين از مكّه در آمد و راه كوفه گرفت.
سخن از رفتن حسين عليهالسلام سوى كوفه و حوادثى كه در اثناى آن بود
عمرو بن عبد الرحمان مخزومى گويد: وقتى نامههاى مردم عراق به حسين رسيد و آماده حركت شد، در مكّه پيش وى رفتم و حمد خداى گفتم و ثناى او كردم و گفتم: «امّا بعد، اى پسر عمو! پيش تو آمدم كه چيزى به عنوان اندرز با تو بگويم. اگر مرا نيكخواه مىدانى، بگويم و گر نه از گفتن آنچه مىخواهم، چشم بپوشم». گفت: «بگوى كه به خدا تو را بدعقيده و دلبسته چيز و كار زشت نمىپندارم».