107
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم

بيندازيد». مسلم گفت: «اى پسر اشعث! به خدا اگر امانم نداده بودى، تسليم نمى‏شدم، برخيز و با شمشيرت از من دفاع كن كه حمايت تو را مى‏شكنند». آن گاه به ابن زياد گفت: «به خدا اگر ميان من و تو خويشاوندى‏اى بود، مرا نمى‏كشتى». ابن زياد گفت: «كسى كه ابن عقيل، سر و شانه‏اش را به شمشير زده كجاست؟». گويد: او را بخواندند و ابن زياد گفت: «بالا برو و گردنش را بزن». گويد: پس مسلم را بالا بردند و او تكبير مى‏گفت و استغفار مى‏كرد و بر فرشتگان و پيمبران خدا درود مى‏فرستاد و مى‏گفت: «خدايا! ميان ما و قومى كه فريبمان دادند و دروغ گفتند و خوارمان داشتند، داورى كن».

گويد: بالاى قصر، او را به جايى بردند كه مقابل محلّ كنونى قصّابان است و گردنش را بزدند و پيكرش را از پى سرش پايين افكندند.

ابى جحيفه گويد: بكير بن حمران احمرى كه مسلم را كشته بود، فرود آمد. ابن زياد گفت: «كشتى‏اش؟». گفت: «بله». گفت: «وقتى بالايش مى‏بردى، چه مى‏گفت؟». گفت: «تكبير و تسبيح مى‏گفت و استغفار مى‏كرد و چون پيش آوردمش كه خونش بريزم گفت: خدايا! ميان ما و قومى كه به ما دروغ گفتند و فريبمان دادند و خوارمان داشتند و به كشتنمان دادند، داورى كن». به او گفتم: «نزديك بيا. حمد خداى را كه قصاص مرا از تو گرفت». آن گاه ضربتى بدو زدم كه كارى نشد.

گفت: «اى برده! اين خراش كه زدى به عوض خون تو بس نيست؟». ابن زياد گفت: «هنگام مرگ نيز گردن‏فرازى؟!». احمرى گفت: «آن گاه ضربت ديگر زدم و كشتمش».

گويد: محمّد بن اشعث، پيش روى عبيد اللّه‏ بن زياد برخاست و در باره هانى بن عروه با وى سخن كرد و گفت: «منزلت هانى را در شهر و حرمت خاندان وى را در قبيله مى‏دانى. قوم وى دانسته‏اند كه من و يارم او را پيش تو كشانيده‏ايم. تو را به خدا او را به من ببخش كه دشمنىِ قوم او را خوش ندارم كه نيرومندترين مردم شهرند و فزون‏ترين گروه يمنى!». گويد: ابن زياد وعده داد كه ببخشد؛ امّا وقتى كار مسلم بن عقيل چنان شد، رأى او ديگر شد و از انجام گفته خويش دريغ كرد.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
106

فقال: يا بن الأشعث، أما واللّه‏، لولا أنّك آمنتني ما استسلمت، قم بسيفك دوني فقد أخفرت ذمّتك، ثمّ قال: يا بن زياد، أما واللّه‏، لو كانت بيني وبينك قرابة ما قتلتني!

ثمّ قال ابن زياد:

أين هذا الذي ضرب ابن عقيل رأسه بالسيف وعاتقه؟ فدعي.

فقال: اصعد فكن أنت الذي تضرب عنقه، فصعد به وهو يكبّر ويستغفر ويصلّي على ملائكة اللّه‏ ورسله، وهو يقول: اللّهمّ احكم بيننا وبين قوم غرّونا وكذّبونا وأذلّونا، وأشرف به على موضع الجزّارين اليوم، فَضُرِبت عُنقُه، وأتبع جسده رأسه.

قال أبو مخنف: حدّثني الصقعب بن زهير، عن عون بن أبي جحيفة، قال: نزل الأحمري بكير بن حمران الذي قتل مسلماً، فقال له ابن زياد: قَتَلتَهُ؟ قال: نعم، قال: فما كان يقول وأنتم تصعدون به؟ قال: كان يكبّر ويسبّح ويستغفر، فلمّا أدنيته لأقتله قال: اللّهمّ احكم بيننا و بين قوم كذّبونا وغرّونا وخَذَلُونا وقَتَلُونا، فقلت له: ادن منّي، الحمد للّه‏ الذي أقادني منك، فضربته ضربة لم تغنِ شيئاً، فقال: أما ترى في خدشٍ تخدشنيه وفاء من دمك أيّها العبد؟

فقال ابن زياد: أو فخراً عند الموت؟! قال: ثمّ ضربته الثانية فقتلته.

قال: وقام محمّد بن الأشعث إلى عبيد اللّه‏ بن زياد فكلّمه في هانئ بن عروة، وقال: إنّك قد عرفت منزلة هانئ بن عروة في المصر، وبيته في العشيرة، وقد علم قومه أنّي وصاحبي سُقناه إليك، فأنشدك اللّه‏ لمّا وهبته لي، فإنّي أكره عداوة قومه، هم أعزّ أهل المصر، وعدد أهل اليمن.

قال: فوعده أن يفعل، فلمّا كان من أمر مسلم بن عقيل ما كان بدا له فيه، وأبى أن يفي له بما قال.

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد پانزدهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    اول
تعداد بازدید : 7553
صفحه از 726
پرینت  ارسال به