کمیل، چون چنین دید، گفت: من پیرمردى کهنسالم که عمرم به پایان رسیده است و سزاوار نیست که موجب محرومیت قومم از سهمشان شَوم. پس بیرون آمد و خود را به حجّاج، تسلیم کرد. حجّاج، چون او را دید، به او گفت: من [مدّتها بود] دوست داشتم بر تو دست یابم.
کمیل به او گفت: دندانهایت را براى من به هم مَساب و مرا تهدید مکن که به خدا سوگند، [من آفتاب لب بام هستم و] از عمر من، جز تهمانده غبارى نمانده است. هر حکمى میخواهی بده که وعدهگاه ما، نزد خداست و پس از کشتن، حسابى به کار است و امیر مؤمنان، على بن ابى طالب علیه السلام به من خبر داده است که قاتل من، تو هستى.
حجّاج به او گفت: همین خودش دلیلى براى کشتن توست.
کمیل گفت: آرى، اگر قضاوت با تو باشد.
[حجّاج] گفت: آرى. تو در میان کسانى بودى که عثمان بن عفّان را کشتند! گردنش را بزنید. پس گردنش زده شد.۱
مزار او در مسیر راه نجف به کوفه در منطقه ثویّه (حىّ الحنانة) قرار دارد.۲