۴۵۸.المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عمر ـ : از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اجازه ورود خواستم و در اتاقى بر او وارد شدم . او روى بوريايى از برگ درخت خرما دراز كشيده و قسمتى از بدنش روى خاك بود . زير سرش بالشى پُر شده از الياف خرما قرار داشت و بالاى سرش، پوستى خيسانده شده در مايع دبّاغى ـ كه بوى بدى از آن به مشام مىرسيد ـ ، آويزان بود و در گوشه اتاق ، مقدارى برگ درخت سَلَم قرار داشت .
به پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كردم و نشستم و گفتم : شما پيامبر و برگزيده خدا هستى؛ ولى كسرا و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ديبا و حرير مىنشينند !؟
فرمود : «اى عمر ! آنان ، كسانى هستند كه نعمتهاى زودگذر در همين دنيا به آنها داده شده و ما گروهى هستيم كه نعمتهايمان در آخرت به ما داده مىشود» .
۴۵۹.حلية الأولياء ـ به نقل از زيد بن ثابت ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بر بوريايى خوابيد و بوريا بر پهلوى ايشان رَد انداخت . عايشه گفت : اى پيامبر خدا ! كسرا و قيصر ، از سلطنتى بزرگ برخوردارند و تو كه پيامبر خدايى ، هيچ ندارى ، بر بوريا مىخوابى و جامه كمبها مىپوشى !
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اى عايشه ! اگر بخواهم كه كوهها برايم طلا شوند ، چنين مىشوند . جبرئيل عليه السلام كليدهاى خزانههاى دنيا را برايم آورد ؛ ولى من آنها را نخواستم . بوريا را بالا بزن !» .
چون عايشه بوريا را برداشت ، زير هر گوشهاى از آن ، قطعهاى از طلا بود كه يك مرد نمىتوانست آن را بردارد .
سپس پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى عايشه ! به اينها بنگر . دنيا در نزد خداوند ، حتّى به اندازه بال پشهاى ارزش ندارد» .
در اين هنگام ، قطعهها[ى طلا] در زمين فرو رفتند [و ناپديد شدند] .