۴۵۰.پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله : دنيا برايم گردن كشيد و من گفتم : از من دور شو ! گفت : هان! اگر تو به من ملحق نمىشوى ، كسانى كه پس از تو مىآيند ، خود را به من مىرسانند .
۹ / ۳
داستانهايى از زهد پيامبر صلى اللّه عليه و آله
۴۵۱.پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله : جبرئيل عليه السلام خزائن دنيا را بار كرده، بر يك شتر خاكسترى برايم آورد و به من گفت : اى محمّد ! اين ، خزائن زمين است و از بهرهات در پيشگاه پروردگارت ، چيزى كاسته نمىشود . به او گفتم : دوست من ، جبرئيل ! من نيازى به آن ندارم . هر گاه سير شدم ، پروردگارم را سپاس مىگويم و هر گاه گرسنه شدم ، از او درخواست مىكنم .
۴۵۲.پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله : وادى مكّه [با همه سنگريزههايش] به صورت طلا بر من عرضه شد . گفتم : «اى خداوند ! نه ؛ بلكه روزى، سير و روزى، گرسنه باشم . هنگامى كه سير شدم ، تو را مىستايم و سپاس مىگزارم ، و هنگامى كه گرسنه شدم ، تو را مىخوانم و به ياد مىآورم» .