۴۰۰.مسند ابن حنبل ـ به نقل از عايشه ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله يك يا چند شتر از عربى صحرانشين در برابر يك بار شتر خرماى مرغوب ذخيره شده عجوه ۱خريد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به خانهاش آمد و در پى خرما بود كه آن را نيافت . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به سوى آن مرد عرب آمد و به او فرمود: «اى بنده خدا ! ما يك يا چند شتر از تو در برابر يك بار شتر خرماى عجوه خريديم ؛ امّا گشتيم و آن را نيافتيم» .
مرد عرب، فرياد برآورد : واى از خيانت و حقّهبازى !
در اين هنگام، مردم بر او بانگ زدند و گفتند : خدا تو را بكشد ! آيا پيامبر خدا خيانت مىكند ؟!
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «او را وا گذاريد، كه صاحب حق ، مىتواند سخن بگويد» .
سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دوباره به سوى او رفت و فرمود : «اى بنده خدا ! ما يك يا چند شتر از تو در برابر يك بار شتر خرماى عجوه ذخيره شده خريديم و گمان مىكرديم آن را داريم؛ امّا گشتيم و آن را نيافتيم» .
مرد عرب فرياد برآورد : واى از خيانت و حقّهبازى !
دوباره مردم بر او بانگ زدند و گفتند : خدا تو را بكشد ! آيا پيامبر خدا خيانت مىكند ؟!
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «او را وا گذاريد، كه صاحب حق ، مىتواند سخن بگويد» .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دو يا سه بار با او اين سخن را تكرار كرد و چون ديد نمىفهمد ، به يكى از يارانش فرمود : «به سوى خويله دختر حكيم بن اميّه برو و به او بگو : پيامبر خدا به تو مىگويد : اگر يك بار شتر خرماى عجوه نزد توست، آن را به ما بفروش تا بهايش را در آينده به تو بپردازيم ، إن شاء اللّه» .
آن مرد، نزد خويله رفت و سپس باز گشت و گفت : خويله مىگويد : آرى ، نزد من هست ، اى پيامبر خدا ! كسى را روانه كن تا بگيرد .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به آن مرد فرمود: «اين عرب را ببر و تمام و كمال، حقّش را بده» .
آن مرد، او را برد و حقّش را كامل داد . مرد در گذر از كنار پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله كه با يارانش نشسته بود ، گفت : خداوند، جزاى خير به تو بدهد ! وفا كردى و پاكيزه رفتار نمودى .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «روز قيامت و نزد خدا، بندگان نيك خداوند ، وفا كنندگانِ پاككردارند» .