375
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد اول

۳۹۸.المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از عبد اللّه‏ بن سلام ـ : خداوند ـ تبارك و تعالى ـ هنگامى كه خواست زيد بن سعنه را هدايت كند ، زيد بن سعنه گفت : از نشانه‏هاى نبوّت، چيزى نمانده، جز آن كه آنها را در چهره محمّد به هنگام نگريستن به او مى‏بينم ، مگر دو چيز كه هنوز از آنها خبرى نيافته‏ام :۱ آيا بردبارى‏اش بر جهالتش سبقت مى‏گيرد؟ و شدّت نابخردى با او ، جز بر بردبارى‏اش نمى‏افزايد ؟ پس با او اُنس مى‏گرفتم و از در مهربانى وارد مى‏شدم تا با او در آميزم و بردبارى و جهلش را بشناسم .
زيد بن سعنه گفت: روزى پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله از حجره‏هاى خانه‏اش بيرون آمد و على بن ابى طالب عليه السلام هم همراهش بود . مردى مانند صحرانشينان سوار بر شترش نزد پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا! [اهالى ]روستاى بُصرا ، مسلمان شده و به دين اسلام در آمده‏اند و من به آنها گفته بودم كه اگر اسلام بياورند ، روزى‏شان فراوان مى‏شود و حال، خشك‏سالى و سختى و قحطى به آنها رسيده و من مى‏ترسم ـ اى پيامبر خدا ـ كه از اسلام به طمع چيزهاى ديگر خارج شوند ، همان گونه كه به اسلام نيز طمعكارانه وارد شده‏اند ! اگر صلاح مى‏بينى، به آنها كمك [مالى] برسان .
پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله به مردى در كنارش ـ كه فكر مى‏كنم على عليه السلام بود ـ نگريست . او گفت : اى پيامبر خدا! چيزى از آن [ذخيره] نمانده است .
زيد بن سعنه گفت : من به پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله نزديك شدم و به او گفتم : اى محمّد ! آيا مى‏خواهى مقدار معيّنى خرما از باغ فلان قبيله به من بفروشى [و پولش را اكنون بگيرى] و خرما را فلان زمان بدهى ؟
پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله فرمود : «نه ، اى يهودى ؛ امّا مقدار معيّنى خرما [به طور كلّى] براى تحويل در فلان زمان به تو مى‏فروشم و معيّن نمى‏كنم كه از كدام باغ است» .
من موافقت كردم . او با من معامله كرد و من هم كيسه پولم را گشودم و هشتاد مثقال طلا در برابر مقدار معيّنى خرما براى تحويل در زمانى مشخّص به پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله دادم ، و پيامبر هم آن را به آن مرد داد و گفت : «به سوى آنها برگرد و با اين پول به آنها كمك برسان» .
زيد بن سعنه گفت : دو سه روز به زمان تحويل مانده ، به نزد پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله رفتم و جاى گرد آمدن پيراهن و ردايش را گرفتم و با چهره‏اى خشن به او نگريستم و سپس گفتم : اى محمّد ! آيا حقّ مرا نمى‏دهى ؟ به خدا سوگند ـ اى فرزندان عبد المطّلب ـ مردم از شما بدحسابى و تأخير در پرداخت حق، سراغ ندارند و من هم با شما بوده‏ام و اين را مى‏دانم !
آن گاه به عمر نگريستم كه چشمانش در صورتش مانند فلك دوّار مى‏چرخيد . او چشمش را به من دوخت و گفت : اى دشمن خدا ! آيا آنچه را مى‏شنوم، به پيامبر مى‏گويى و آنچه را مى‏بينم، با او مى‏كنى ؟! سوگند به آن كه او را به حق برانگيخت ، اگر از پيامبر خدا نمى‏ترسيدم ، با اين شمشيرم گردنت را مى‏زدم !
پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله با آرامش و حوصله و تبسّم به عمر مى‏نگريست و سپس فرمود : «اى عمر ! من و او به چيزى غير از اين كار تو ، به تو نيازمندتريم . تو بايد مرا به نيكو ادا كردن [بدهى‏ام] و او را به نيكو دادخواهى كردن ، فرمان دهى . عمر! با او برو و حقّش را ادا كن و بيست من هم اضافه بر حقّش برايش بيفزاى» .
گفتم : اين اضافه براى چيست ؟
[عمر] گفت : پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله به من فرمان داد در برابر كيفر كارى كه با تو كردم ، برايت بيفزايم .
گفتم : اى عمر! مرا مى‏شناسى ؟ گفت : نه. تو كيستى ؟
گفتم : من زيد بن سعنه هستم . گفت : همان عالم [يهود] ؟ گفتم : همان عالم . گفت : به چه انگيزه‏اى ، آن سخنان را به پيامبر خدا گفتى و با او چنان رفتار كردى ؟
گفتم : اى عمر ! همه نشانه‏هاى پيامبرى را در چهره پيامبر خدا به هنگام نگريستن به او ديدم، جز دو نشانه كه آنها را نيافته بودم : [اين كه] آيا بردبارى‏اش بر جهالتش پيشى مى‏گيرد؟ و آيا شدّت نابخردى، بر بردبارى‏اش مى‏افزايد؟ كه اكنون آنها را آزمودم و من تو را ـ اى عمر ـ شاهد مى‏گيرم كه به ربوبيت خداوند و به اين كه اسلام، دينم باشد و محمّد، پيامبرم ، راضى شدم ، و تو را گواه مى‏گيرم كه نيمى از دارايى‏ام ـ كه من ثروتمندترينِ يهوديان [مدينه] هستم ـ صدقه براى امّت محمّد باشد .
عمر گفت : براى برخى از آنان ؛ چرا كه [دارايى] تو گنجايش همه آنها را ندارد ؟
گفتم : براى برخى از امّت محمّد .
زيد نزد پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله باز گشت و گفت : گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست و گواهى مى‏دهم كه محمّد، بنده و فرستاده اوست . آن گاه به او ايمان آورد و تصديقش كرد و با او بيعت نمود و همراه پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله در عرصه‏هاى متعدّدى حاضر شد و در جنگ تبوك ، در همان هنگام كه به سوى دشمن مى‏رفتند و نه در بازگشت ، از دنيا رفت. خدا زيد را رحمت كند !

1.شايد متن اصلى «لم أختبرهما (هنوز آنها را نيازموده‏ام)» باشد .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد اول
374

۳۹۸.المستدرك على الصحيحين عن عبداللّه‏ بن سلام : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَمّا أرادَ هُدى زَيدِ بنِ سَعنَةَ ، قالَ زَيدُ بنُ سَعنَةَ : ما مِن عَلاماتِ النُّبُوَّةِ شَيءٌ إلاّ وقَد عَرَفتُها في وَجهِ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله حينَ نَظَرتُ إلَيهِ ، إلاّ شَيئَينِ لَم أخبُرهُما ۱ مِنهُ : هَل يَسبِقُ حِلمُهُ جَهلَهُ ، ولا يَزيدُهُ شِدَّةُ الجَهلِ عَلَيهِ إلاّ حِلما ؟ فَكُنتُ ألطُفُ بِهِ لِأَن اُخالِطَهُ فَأَعرِفَ حِلمَهُ مِن جَهلِهِ .
قالَ زَيدُ بنُ سَعنَةَ : فَخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله يَوما مِنَ الحُجُراتِ ومَعَهُ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ، فَأَتاهُ رَجُلٌ عَلى راحِلَتِهِ كَالبَدَوِيِّ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، إنَّ بُصرى قَريَةُ بَني فُلانٍ قَد أسلَموا ودَخَلوا فِي الإِسلامِ ، وكُنتُ حَدَّثتُهُم إن أسلَموا أتاهُمُ الرِّزقُ رَغَدا ، وقَد أصابَتهُم سَنَةٌ وشِدَّةٌ وقُحوطٌ مِنَ الغَيثِ ، فَأَنَا أخشى يا رَسولَ اللّهِ أن يَخرُجوا مِنَ الإِسلامِ طَمَعا كَما دَخَلوا فيهِ طَمَعا ، فَإِن رَأَيتَ أن تُرسِلَ إلَيهِم بِشَيءٍ تُعينُهُم بِهِ فَعَلتَ .
فَنَظَرَ [رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ] إلى رَجُلٍ إلى۲ جانِبِهِ ـ أراهُ عَلِيّا عليه السلام ـ فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ما بَقِيَ مِنه شَيءٌ .
قالَ زَيدُ بنُ سَعنةَ : فَدَنَوتُ إلَيهِ فَقُلتُ : يا مُحَمَّدُ ، هَل لَكَ أن تَبيعَني تَمرا مَعلوما مِن حائِطِ بَني فُلانٍ إلى أجَلِ كَذا وكَذا ؟ فَقالَ : لا يا يَهودِيُّ ، ولكِن أبيعُك تَمرا مَعلوما إلى أجَلِ كَذا وكَذا ، ولا اُسَمّي حائِطَ بَني فُلانٍ . فَقُلتُ : نَعَم . فَبايَعَني صلى اللّه عليه و آله ، فَأَطلَقتُ هِمياني فَأَعطَيتُهُ ثَمانينَ مِثقالاً مِن ذَهَبٍ في تَمرٍ مَعلومٍ إلى أجَلِ كَذا وكَذا ، فَأَعطاهَا الرَّجُلَ فَقالَ : اِعدِل عَلَيهِم وأَعِنهُم بِها .
فَقالَ زَيدُ بنُ سَعنةَ : فَلَمّا كانَ قَبلَ مَحَلِّ الأَجَلِ بِيَومَينِ أو ثَلاثَةٍ ، أتَيتُهُ فَأَخَذتُ بِمَجامِعِ قَميصِهِ ورِدائِهِ ، ونَظَرتُ إلَيهِ بِوَجهٍ غَليظٍ ، فَقُلتُ لَهُ : ألا تَقضيني يا مُحَمَّدُ حَقّي ؟ فَوَاللّهِ ، ما عُلِمتُم ـ يا بَني عَبدِ المُطَّلِبِ ـ سَيِّئُ القَضاءِ مُطلٌ ، ولَقَد كانَ لي بِمُخالَطَتِكُم عِلمٌ .
ونَظَرتُ إلى عُمَرَ فَإذا عَيناهُ تَدورانِ في وَجهِهِ كَالفَلَكِ المُستَديرِ ، ثُمَّ رَماني بِبَصَرِهِ فَقالَ : يا عَدُوَّ اللّهِ ، أتَقولُ لِرَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ما أسمَعُ وتَصنَعُ بِهِ ما أرى ؟ ! فَوَ الَّذي بَعَثَهُ بِالحَقِّ ، لَولا ما اُحاذِرُ قُوَّتَهُ لَضَرَبتُ بِسَيفي رَأسَكَ ! ورَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله يَنظُرُ إلى عُمَرَ في سُكونٍ وتُؤَدَةٍ وتَبَسُّمٍ ، ثُمَّ قالَ :
يا عُمَرُ أنَا وهُوَ كُنّا أحوَجَ إلى غَيرِ هذا ؛ أن تَأمُرَني بِحُسنِ الأَداءِ وتَأمُرَهُ بِحُسنِ التِّباعَةِ ! اِذهَب بِهِ يا عُمَرُ فَأَعطِهِ حَقَّهُ وزِدهُ عِشرينَ صاعا مِن تَمرٍ .
فَقُلتُ : ما هذِهِ الزِّيادَةُ يا عُمَرُ ؟ قالَ : أمَرَني رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أن أزيدَكَ مَكانَ ما نَقِمتُكَ .
قُلتُ : أتَعرِفُني يا عُمَرُ ؟ قالَ : لا ، مَن أنتَ ؟ قُلتُ : زَيدُ بنُ سَعنَةَ ، قالَ : الحِبرُ۳ ؟ قُلتُ : الحِبرُ . قالَ : فما دَعاكَ أن فَعَلتَ بِرَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ما فَعَلتَ ، وقُلتَ لَهُ ما قُلتَ ؟
قُلتُ لَهُ : يا عُمَرُ ، لَم يَكُن لَهُ مِن عَلاماتِ النُّبُوَّةِ شَيءٌ إلاّ وقَد عَرَفتُهُ في وَجهِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله حينَ نَظَرتُ إلَيهِ ، إلاَّ اثنَينِ لَم أخبُرهُما مِنهُ : هَل يَسبِقُ حِلمُهُ جَهلَهُ ، ولا تَزيدُهُ شِدَّةُ الجَهلِ عَلَيهِ إلاّ حِلما ؟ فَقَدِ اختَبَرتُهُما ، فَاُشهِدُكَ يا عُمَرُ أنّي قَد رَضيتُ بِاللّهِ رَبّا ، وبِالإِسلامِ دينا ، وبِمُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله نَبِيّا ، واُشهِدُكَ أنَّ شَطرَ مالي ـ فَإِنّي أكثَرُهُم مالاً ـ صَدَقَةٌ عَلى اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله . فَقالَ عُمَرُ : أو عَلى بَعضِهِم ؛ فَإِنَّكَ لا تَسَعُهُم ، قُلتُ : أو عَلى بَعضِهِم .
فَرَجَعَ زَيدٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَقالَ زَيدٌ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ ، وأَشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ . وآمَنَ بِهِ وصَدَّقَهُ وبايَعَهُ ، وشَهِدَ مَعَهُ مَشاهِدَ كَثيرَةً ، ثُمَّ تُوُفِّيَ زَيدٌ في غَزوَةِ تَبوكَ مُقبِلاً غَيرَ مُدبِرٍ ، ورَحِمَ اللّهُ زَيدا .۴

1.خَبَرتُ الشيءَ أخبُرُ : عَلِمتُهُ ، فأنا خَبيرٌ به (المصباح المنير : ص ۱۶۲ «خبر») .

2.في المصدر : «وإلى» ، والصواب ما أثبتناه كما في المصادر الاُخرى .

3.الحِبر : العالِم (المصباح المنير : ص ۱۱۷ «حبر») .

4.المستدرك على الصحيحين : ج ۳ ص ۷۰۰ ح ۶۵۴۷ ، صحيح ابن حبّان : ج ۱ ص ۵۲۱ ح ۲۸۸ ، السنن الكبرى : ج ۶ ص ۸۶ ح ۱۱۲۸۴ ، المعجم الكبير : ج ۵ ص ۲۲۲ ح ۵۱۴۷ ، السيرة النبويّة لابن كثير : ج ۱ ص ۲۹۵ كلّها نحوه .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9962
صفحه از 523
پرینت  ارسال به