353
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد اول

۳۷۵.السيرة النبويّة ، ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ـ : قريش به خاطر شقاوتى كه ناشى از دشمنى با پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله و مسلمانانِ گرويده به او داشتند، [بر او] خيلى سخت گرفتند. از اين رو، نابخردانِ خود را به جان پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله انداختند و او را دروغگو خواندند و آزارش دادند و تهمت شاعرى و سِحر و جادو و جن‏زدگى به او زدند ؛ ولى پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله فرمان خدا را آشكار كرده، آن را پنهان نمى‏نمود و با وجود ناخوشايندى آنها ، كاستى دينشان ، كنار كشيدن خود از بت‏هايشان و جدا كردن آنها از خود در صورت كافر ماندنشان را آشكار مى‏كرد .

۳۷۶.مسند ابن حنبل ـ به نقل از عروه ـ : به عبد اللّه‏ بن عمرو بن عاص گفتم : بيشترين چيزى را كه از دشمنى‏هاى آشكار قريش با پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله ديدى ، چه بود ؟
عبد اللّه‏ گفت : روزى بزرگان قريش در حجر اسماعيل گرد آمده بودند و من نيز حضور داشتم . آنها از پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله سخن به ميان آوردند و گفتند : ما تا كنون آن اندازه كه بر اين مرد شكيب ورزيده‏ايم ، بر هيچ كس شكيب نورزيده‏ايم ! ما را كم‏خِرد مى‏شمارد ، به پدرانمان ناسزا مى‏گويد ، بر دينمان عيب مى‏گيرد و جماعت ما را دچار تفرقه كرده و خدايانمان را دشنام مى‏دهد . با اين همه، خيلى در برابر او شكيبايى كرده‏ايم ! يا مانند اين گفتند . در ميان همين گفتگوهايشان ، پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله بر ايشان پديدار شد و جلو آمد تا به ركن (حجر الأسود) دست كشيد و در حال طواف كعبه از كنار آنان گذشت . هنگامى كه بر آنان گذشت ، به خاطر حرف‏هايش بر او عيب گرفتند و كوچكش داشتند ، به گونه‏اى كه اثر آن را در چهره‏اش ديدم . پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله گذشت و در دور دوم كه از كنار آنان گذشت ، مانند آن كردند و اثر آن را هم در چهره‏اش ديدم ؛ ولى پيامبر صلى اللّه‏ عليه و آله گذشت . بار سوم نيز از كنار آنان گذشت و مانند همان ، بر او عيب گرفتند و كوچكش شمردند .
پيامبر فرمود : «اى جماعت قريش! مى‏شنويد ؟ سوگند به كسى كه جان محمّد به دست اوست ، من هلاكت شما را آورده‏ام» .
آن مردم، چنان از سخن او خشكشان زد كه گويى بر سر هر كدام پرنده‏اى نشسته است، تا آن جا كه آن كسى كه پيش از اين، سخت‏ترين توهين‏ها را بر ضدّ ايشان داشت ، با نيكوترين سخنى كه مى‏يافت، در مقام تسكين و آرام كردن پيامبر بر آمد ، تا آن حد كه مى‏گفت : اى ابو القاسم! باز گرد و به راه خودت برو ـ كه به خدا سوگند ـ تو نابخرد و نابردبار نبودى .
پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله باز گشت تا فرداى آن روز، قريش دوباره در حِجر گرد آمدند و من نيز با آنها بودم . يكى از آنها به ديگرى گفت : آنچه را از دست شما بر مى‏آمد و آنچه از او به شما رسيد ، ياد كرديد و آن گاه كه با شما با آنچه ناخوشايند مى‏داشتيد ، رو در رو شد ، رهايش كرديد ! در اين ميان بود كه پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله پديدار شد و همگى يك‏پارچه بر او پريدند و گِردش را گرفتند و به او مى‏گفتند : تو كسى هستى كه فلان و فلان مى‏گويى ؟ و اين از آن رو بود كه عيب گرفتن او بر خدايان و دينشان به آنها رسيده بود . پيامبر خدا صلى اللّه‏ عليه و آله فرمود : «آرى ، من كسى هستم كه اينها را مى‏گويم» .
عبد اللّه‏ بن عمرو بن العاص گفت: و من يكى از قريشيان را ديدم كه با پيامبر ، دست به گريبان شده بود .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد اول
352

۳۷۵.السيرة النّبويّة لابن هشام عن ابن إسحاق : إنَّ قُرَيشا اشتَدَّ أمرُهُم لِلشَّقاءِ الَّذي أصابَهُم في عَداوَةِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ومَن أسلَمَ مَعَهُ مِنهُم ، فَأَغرَوا بِرَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله سُفَهاءَهُم ، فَكَذَّبوهُ وآذَوهُ ، ورَمَوهُ بِالشِّعرِ وَالسِّحرِ وَالكَهانَةِ وَالجُنونِ ، ورَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله مُظهِرٌ لِأَمرِ اللّهِ لا يَستَخفي بِهِ ، مُبادٍ لَهُم بِما يَكرَهونَ مِن عَيبِ دينِهِم ، وَاعتِزالِ أوثانِهِم ، وفِراقِه إِيّاهُم عَلى كُفرِهِم .۱

۳۷۶.مسند ابن حنبل عن عروة عن عبداللّه‏ بن عمرو بن العاص : قُلتُ لَهُ : ما أكثَرَ ما رَأيتَ قُرَيشا أصابَت مِن رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فيما كانَت تُظهِرُ مِن عَداوَتِهِ ؟ قالَ : حَضَرتُهُم وقَدِ اجتَمَعَ أشرافُهُم يَوما فِي الحِجرِ ، فَذَكَروا رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَقالوا : ما رَأَينا مِثلَ ما صَبَرنا عَلَيهِ مِن هذَا الرَّجُلِ قَطُّ ! سَفَّهَ أحلامَنا ، وشَتَمَ آباءَنا ، وعابَ دينَنا ، وفَرَّقَ جَماعَتَنا ، وسَبَّ آلِهَتَنا ، لَقَد صَبَرنا مِنهُ عَلى أمرٍ عَظيمٍ ! أو كَما قالوا .
قالَ : فَبَينَما هُم كَذلِكَ إذا طَلَعَ عَلَيهِم رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَأقبَلَ يَمشي حَتَّى استَلَمَ الرُّكنَ ، ثُمَّ مَرَّ بِهِم طائِفا بِالبَيتِ ، فَلَمّا أن مَرَّ بِهِم غَمَزوهُ۲بِبَعضِ ما يَقولُ ، قالَ : فَعَرَفتُ ذلِكَ في وَجهِهِ ، ثُمَّ مَضى ، فَلَمّا مَرَّ بِهِمُ الثّانِيَةَ غَمَزوهُ بِمِثلِها ، فَعَرَفتُ ذلِكَ في وَجهِهِ ، ثُمَّ مَضى ، ثُمَّ مَرَّ بِهِمُ الثّالِثَةَ فَغَمَزوهُ بِمِثلِها .
فَقالَ : تَسمَعونَ يا مَعشَرَ قُرَيشٍ ، أما وَالَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ ! لَقَدَ جِئتُكُم بِالذَّبحِ۳ .
فَأَخَذَتِ القَومَ كَلِمَتُهُ حَتّى ما مِنهُم رَجُلٌ إلاّ كَأَنَّما عَلى رَأسِهِ طائِرٌ واقِعٌ ، حَتّى إنَّ أشَدَّهُم فيهِ وصاةً قَبلَ ذلِكَ لَيَرفَؤُهُ۴ بِأَحسَنِ ما يَجِدُ مِنَ القَولِ ، حَتّى إنَّهُ لَيَقولُ : اِنصَرِف يا أبَا القاسِمِ ، اِنصَرِف راشِدا ، فَوَاللّهِ ما كُنتَ جَهولاً .
قالَ : فَانصَرَفَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله حَتّى إذا كانَ الغَدُ اجتَمَعوا فِي الحِجرِ وأَنا مَعَهُم ، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : ذَكَرتُم ما بَلَغَ مِنكُم وما بَلَغَكُم عَنهُ حَتّى إذا بادَأَكُم بِما تَكرَهونَ تَرَكتُموهُ . فَبَينَما هُم في ذلِكَ إذ طَلَعَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَوَثَبوا إلَيهِ وَثبَةَ رَجُلٍ واحِدٍ ، فَأَحاطوا بِهِ يَقولونَ لَهُ : أنتَ الَّذي تَقولُ كَذا وكَذا ؟ لِما كانَ يَبلُغُهُم عَنهُ مِن عَيبِ آلِهَتِهِم ودينِهِم .
قالَ : فَيَقولُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : نَعَم ، أنَا الَّذي أقولُ ذلِكَ . قالَ : فَلَقَد رَأيتُ رَجُلاً مِنهُم أخَذَ بِمَجمَعِ رِدائِهِ .۵

1.السيرّة النبويّة لابن هشام : ج ۱ ص ۳۰۸ .

2.غمزه : استضعفه وعابه وصغّر شأنه (لسان العرب : ج ۵ ص ۳۸۹ «غمز») .

3.لعلّه مجاز عن الهلاك . ومنه في حديث القضاء . «من تصدّى للقضاء وتولاّه ، فقد تعرض للذّبح فليتحذّره» ، وفي سائر الاُصول : «الذّبيح» (راجع : النهاية : ج ۲ ص ۲۴۰ «رفأ») .

4.يرفؤه : يهدّئه ويسكّنه ويرفق به ويدعو له (النهاية : ج ۲ ص ۲۴۰ «رفأ») .

5.مسند ابن حنبل : ج ۲ ص ۶۷۹ ح ۷۰۵۷ ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج ۱ ص ۳۰۹ ، السيرة النبويّة لابن كثير : ج ۱ ص ۴۷۱ ، تاريخ الطبري : ج ۲ ص ۳۳۳ ، تاريخ دمشق : ج ۳۰ ص ۵۴ ح ۶۰۵۳ كلّها نحوه .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9941
صفحه از 523
پرینت  ارسال به