۳۶۴.صحيح مسلم ـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در سجده و گروهى از قريش اطرافش بودند كه عُقبة بن ابى مُعَيط، زهدان حيوان ذبح شدهاى را آورد و بر پشت ايشان انداخت . پيامبر صلى اللّه عليه و آله سرش را بلند نكرد و فاطمه عليها السلام آمد و آن را از پشت پيامبر صلى اللّه عليه و آله برداشت و كسى را كه اين كار را كرده بود ، نفرين كرد .
۳۶۵.المعجم الكبير ـ به نقل از مُنيب اَزدى ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را در روزگار جاهليت ديدم كه به مردم مىگفت : «بگوييد : "معبودى جز خداى يگانه نيست" تا رستگار شويد»؛ ولى برخى از اعراب جاهلى به صورت مبارك ايشان آب دهان انداختند و برخى خاك پاشيدند و برخى دشنام دادند، تا آن كه روز به نيمه رسيد و دخترى با كاسه بزرگى از آب آمد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله دست و صورتش را شست و فرمود : «دختركم! بيمِ نادارى و خوار شدن پدرت را نداشته باش!» .
گفتم : اين دختر كيست ؟ گفتند : زينب ، دختر پيامبر خدا .
۳۶۶.صحيح ابن خزيمة ـ به نقل از طارق مُحاربى ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را در حالى ديدم كه جامهاى سرخفام بر تن داشت و از بازار ذو المجاز مىگذشت و مىفرمود : «اى مردم ! بگوييد : "معبودى جز خداى يگانه نيست" تا رستگار شويد» و مردى را نيز ديدم كه در پى پيامبر صلى اللّه عليه و آله مىرفت و به سوى پيامبر صلى اللّه عليه و آله سنگ پرتاب مىكرد و استخوان قوزك و پىِ پاشنه پاى ايشان را خون انداخته بود و در اين حال مىگفت : اى مردم ! از او پيروى نكنيد كه دروغگوست !
من [كه تا آن روز ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله را نمىشناختم،] گفتم : اين شخص كيست ؟
گفتند : جوانى از فرزندان عبد المطّلب است .
گفتم : اين شخص كه او را دنبال كرده است و به او سنگ پرتاب مىكند كيست ؟
گفتند : اين ، عبد العزّى ابو لهب [پسر عبد المطّلب] است .