۳۳۶.الطبقات الكبرى ـ به نقل از عبد الواحد بن ابى عون ـ : هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله وفات يافت ، على عليه السلام فرمان داد كه كسى بانگ زند : «هر كس نزد پيامبر خدا وعده يا طلبى دارد ، نزد من بيايد» .
على عليه السلام هر سال روز عيد قربان [در انتهاى مِنا] كنار عقبه كسى را روانه مىكرد تا اين ندا را در دهد ؛ و اين كار تا هنگام وفات على عليه السلام ادامه داشت .
پس از امام على عليه السلام ، حسن مجتبى عليه السلام آن را انجام مىداد تا آن كه وفات نمود و سپس حسين عليه السلام آن را انجام داد و پس از ايشان ـ كه رضايت و سلام خدا بر همه آنها باد ـ ديگر ادامه نيافت .۱
هيچ كس از خلق خدا نزد على عليه السلام نمىآمد و به حق يا باطل ادّعاى چيزى نمىكرد ، مگر آن كه آن را به او مىداد .
۳۳۷.تركة النبى ـ به نقل از امام حسن مجتبى عليه السلام ـ : مردى نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و از او چيزى طلبيد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «بنشين . خداوند، روزىات مىدهد». سپس ديگرى و ديگرى آمدند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله [به همه] فرمود : «بنشينيد» . آن گاه ، مردى چهار اوقيه [نقره ]آورد و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله داد و گفت : اى پيامبر خدا! اين، صدقه است . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرد اوّل را فرا خواند و يك اوقيه به او داد و نفر دوم را فرا خواند و يك اوقيه به او داد و نفر سوم را فرا خواند و به او نيز يك اوقيه داد و يك اوقيه باقى ماند . پيامبر صلى اللّه عليه و آله آن را به مردم عرضه كرد ؛ امّا كسى برنخاست .
شب كه فرا رسيد ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله آن [يك اوقيه] را زير سرش نهاد . ايشان روى عبايش مىخوابيد . امّا [آن شب ]خوابش نمىبرد . بر مىخاست و نماز مىخواند و سپس باز مىگشت و باز خوابش نمىبرد و دوباره باز مىگشت و نماز مىخواند .
عايشه به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! چيزى رخ داده است ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «نه» . عايشه گفت : فرمانى از خداوند به تو رسيده است ؟
فرمود : «نه» . عايشه گفت : تو از اوّل شب، كارى مىكنى كه هيچ گاه نمىكردى ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله آن اوقيه را بيرون آورد و فرمود : «اين، موجب آن چيزى شده است كه ديدى . مىترسم امرى پيش آيد [و بميرم]، در حالى كه آن را رد نكرده باشم» .