۷۰۰.السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از وحشى، هنگامى كه جعفر بن عمرو ضمرى و عبيد اللّه بن عدىّ بن خيار، در باره كشتن حمزه از او پرسيدند ـ:... تا آن كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مكّه را فتح كرد و من به طائف گريختم و در آن جا ماندم و هنگامى كه نمايندگان طائف به سوى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بيرون آمدند تا اسلام بياورند، راههاى گريز بر من تنگ شد و گفتم: به شام يا يمن يا شهرى ديگر بروم. به خدا سوگند، در اين انديشه بودم كه مردى به من گفت: واى بر تو ! به خدا سوگند، پيامبر صلىاللهعليهوآله هيچ كس را كه به دينش وارد شود و گواهى او [به توحيد و رسالت] را بدهد، نمىكشد.
هنگامى كه آن را برايم گفت، بيرون آمدم تا بر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در مدينه وارد شدم. او متوجّه ورودم نشد تا اين كه بالاى سرش ايستادم و گواهى حق [به توحيد و رسالت] دادم و هنگامى كه مرا ديد، فرمود: «آيا تو وحشى [قاتل حمزه] هستى ؟». گفتم: آرى، اى پيامبر خدا ! فرمود: «بنشين و به من بگو: چگونه حمزه را كشتى» و من همان گونه كه براى شما دو نفر گفتم، براى پيامبر صلىاللهعليهوآله هم گفتم. هنگامى كه سخنم را به پايان بردم، فرمود: «واى بر تو ! از جلوى چشمم دور شو و ديگر هرگز تو را نبينم !» من هر جا كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بود، خود را دور و پنهان مىكردم تا مرا نبيند، تا آن كه خداوند، او را قبض روح نمود.
۷۰۱.المغازى: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله به هر گروهى كه به جنگ مىفرستاد، فرمان مىداد كه هبّار بن اسود را بسوزانند. سپس فرمود: «تنها خداى آتش، با آتش زدن عذاب مىدهد. اگر توانستيد، دست و پايش را ببريد و آن گاه او را بكشيد»؛ امّا در روز فتح مكّه به او دست نيافتند.
جرم هبّار، اين بود كه شبى به گِرد دختر پيامبر، زينب ـ كه باردار بود ـ، چرخيد و به پشت او نيزه زد تا آن كه بچّهاش را انداخت. از اين رو، پيامبر صلىاللهعليهوآله خونش را هدر دانست.
روزى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در مدينه با يارانش نشسته بود كه هبّار بن اسود پديدار شد. او مردى زبانآور بود و گفت: اى محمّد ! دشنام بر كسى كه تو را دشنام دهد ! من با پذيرش اسلام آمدهام. گواهى مىدهم كه معبودى جز خداوند يكتاى بىهمتا نيست و اين كه محمّد، بنده و فرستاده اوست.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله اسلامش را پذيرفت. سلمى، كنيز آزاده شده پيامبر صلىاللهعليهوآله، بيرون آمد و گفت: عزيزت را نبينى ! تو كسى هستى كه چنين و چنان كردى.
او گفت: اسلام [آوردنم]، آنها را محو كرد.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله از دشنام دادن و تعرّض به او باز داشت.