۶۶۹.تاريخ مدينةـ به نقل از غطيف بن ابى سفيان ـ: انصار نزد پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آمدند و گفتند: اى پيامبر خدا ! به [قبيله]ثقيف نفرين كن.
پيامبر فرمود: «خدايا! ثقيف را هدايت كن».
گفتند: اى پيامبر خدا ! به آنها نفرين كن.
فرمود: «خدايا! ثقيف را هدايت فرما».
آنها دوباره گفتند و پيامبر صلىاللهعليهوآله هم دعايش را تكرار كرد. ثقيف سپس ايمان آوردند و از مسلمانان شايسته شدند و از ميان آنها پيشوايان و رهبرانى برآمدند.
و نمايندگانشان بر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله وارد شدند و ايشان خيمهاى برايشان در مسجد زد. عمر گفت: اى پيامبر خدا ! آنها نماز نمىخوانند !
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اى عمر! آنها را وا گذار، كه به زودى از نماز نخواندن خجالت خواهند كشيد».آنان، آن روز و صبح روز بعد را ماندند و نماز نخواندند تا آن كه هنگام عصر بدون وضو گرفتن نماز خواندند.
عمر گفت: اى پيامبر خدا ! بدون وضو نماز خواندند !
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «آنها را وا گذار، كه به زودى، وضو هم مىگيرند».
تا آن كه روز سوم، سر و صورت و گردنها و دستهاى خود را تا شانه شستند؛ ولى پاهاى خود را وا نهادند. عمر گفت: آنان چنين و چنان كردند !
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «آنها را وا گذار، كه به زودى، وضو[ى كامل] خواهند گرفت».
و روز پنجم، صبح برخاستند و درون و بيرون را شستند، و عمر نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد و خبر داد. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «كارى به آنها نداشته باش».
و عمر، ديگر چيزى از كارشان را بازگو نكرد، تا آن كه هديهاى از طائف برايشان رسيد: عسل، كشمش، انار و مشكى از مرباى هلو، كه [آنها را] به پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله هديه دادند. پيامبر صلىاللهعليهوآله پرسيد: «صدقه است يا هديه ؟».
گفتند: هديه است، اى پيامبر خدا!
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مشك عسل را گشود و پرسيد: «اين چيست ؟».
گفتند: عسل سفيد. و پيامبر صلىاللهعليهوآله از آن خورد. سپس مشك دوم را گشود و پرسيد: «اين چيست ؟».
گفتند: اين هم عسل است، اى پيامبر خدا !
فرمود: «چه خوشبو و خوشطعم است !» و از آن خورد. سپس آنها برخاستند و رفتند.
و مردى از قبيله بنى ليث، گوسفندى پخته شده با شير براى پيامبر صلىاللهعليهوآله هديه آورد و عوض آن را خواست. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله عوضش را به او داد و فرمود: «راضى شدى ؟».
آن مرد گفت: نه.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله داخل خانه شد و چيزى به او بخشيد و پرسيد: «آيا راضى شدى ؟».گفت: نه.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «واى بر تو! مرا بخيل ندانى، كه من بخيل و ترسو آفريده نشدهام» و دنبال چيزى گشت و با يك مشت جو و گندم و خرما آمد و آنها را به او داد و سپس پرسيد: «آيا راضى شدى ؟».
گفت: آرى.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «جز از قريشى يا ثقفى، هديه نمىپذيرم ؛ چرا كه آنها مردمانى هستند كه براى عوض هديه، عجله ندارند».