۶۶۷.السيرة النبويّة، ابن هشام: مِربَع بن قيظى به پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله هنگامى كه رهسپار اُحُد بود و از باغ وى مىگذشت، گفت: اى محمّد ! اگر پيامبرى، حلالت نمىكنم، اگر از باغم بگذرى. آن گاه، مشتى خاك در دست گرفت و سپس گفت: به خدا سوگند، اگر مىدانستم كه اين خاك به جز تو نمىرسد، آن را به سوى تو مىپاشيدم !
مسلمانان قصد كشتن او را كردند كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «او را وا نهيد كه اين كور است ؛ كوردل و بىبصيرت».
۶۶۸.السيرة النبويّة، ابن هشام ـ در يادكرد از جنگ اُحُد ـ: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله كه فال نيك زدن را دوست مىداشت، ولى فال بد نمىزد، به شمشيردار فرمود: «شمشيرت را غلاف كن كه مىبينم امروز، آنها از نيام بيرون كشيده مىشوند».
سپس به يارانش فرمود: «چه كسى مىتواند ما را از راهى نزديك به سوى دشمن ببرد، بى آن كه از كنار آنها بگذريم؟».
ابو خثيمه از قبيله بنى حارثة بن حارث گفت: من، اى پيامبر خدا! و پيامبر صلىاللهعليهوآله را از ميان سنگلاخ بنى حارثه و دارايىهاى ايشان برد تا آن كه وارد ملكى از آنِ مِربَع بن قيظى شد كه مردى منافق و نابينا بود. او هنگامى كه متوجّه ورود پيامبر صلىاللهعليهوآله و مسلمانان همراهش شد، برخاست و به صورتهاى آنان خاك پاشيد و در همان حال مىگفت: اگر تو پيامبر خدايى، برايت حلال نمىدانم كه وارد باغم شوى !
برايم نقل شده است كه او مشتى از خاك در دست گرفت و سپس گفت: به خدا سوگند، اگر مىدانستم كه اگر آن را بپاشم به غير تو نمىرسد، آن را به صورتت مىپاشيدم، اى محمّد! مسلمانان آهنگ كشتنش را كردند كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «او را نكشيد، كه اين كور، هم كوردل است و هم نابينا».
سعد بن زيد از قبيله بنى عبد اشهل، پيش از نهى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله سبقت جسته، با كمان، ضربهاى به سر او زد و آن را شكست.