۶۶۱.سنن الترمذىـ به نقل از اَنَس بن مالك ـ: مردى يهودى نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله و يارانش آمد و گفت: السام عليكم (مرگ بر شما)! آن گروه به او جواب دادند.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «آيا مىدانيد او چه گفت ؟».
گفتند: خدا و پيامبرش داناترند. او سلام داد، اى پيامبر خدا !
فرمود: «نه ! او چنين و چنان گفت. او را به من باز گردانيد».
او را باز گرداندند. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «گفتى: السام عليكم (مرگ بر شما)!؟».
گفت: آرى.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در اين هنگام فرمود: «هنگامى كه يكى از اهل كتاب به شما سلام مىدهد، بگوييد: " عليك (بر تو باد)! "، [يعنى:] بر تو باد آنچه گفتى» [و آيه به همين ماجرا اشاره دارد:] «و هنگامى كه نزد تو مىآيند، به گونهاى به تو سلام مىدهند كه خداوند، آن گونه به تو سلام نكرده است».
۶۶۲.صحيح مسلمـ به نقل از عمران بن حصين ـ: قبيله ثقيف، همپيمانهاى بنى عقيل بودند و دو تن از ياران پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله را به اسارت گرفتند و ياران پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله نيز مردى از بنى عقيل را اسير كردند و همراه او شترى ارزشمند به نام عضباء را نيز به غنيمت گرفتند.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بر او كه در بند بود، وارد شد. او گفت: اى محمّد !
پيامبر صلىاللهعليهوآله نزد او رفت و فرمود: «چه كار دارى ؟».
گفت: به چه خاطر، مرا گرفتهاى ؟ و به چه خاطر، شتر تندروى مرا گرفتهاى ؟پيامبر صلىاللهعليهوآله از سر بزرگ داشتن اين سخن (/ آن مرد) فرمود: «تو را به خاطر جرم و جنايت همپيمانانت، ثقيف، دستگير نمودهام».۱ سپس از او روى گرداند؛ ولى آن مرد ندايش داد و گفت: اى محمّد! اى محمّد!
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مهربان و دلنازك بود. به سوى او باز گشت و فرمود: «چه كار دارى ؟». گفت: من مسلمانم.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اگر در حالى كه اختياردار كارت بودى [و اسير نشده بودى] و آن را مىگفتى، به كمال كاميابى مىرسيدى». سپس پيامبر صلىاللهعليهوآله باز گشت و آن مرد دوباره ندا داد: اى محمّد! اى محمّد!
پيامبر صلىاللهعليهوآله نزد او آمد و فرمود: «چه كار دارى ؟».
گفت: گرسنهام، سيرم كن ؛ و تشنهام، سيرابم كن.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اين نيازت است [و بايد برطرف شود]» و با آن دو مسلمان اسير، تبادل شد.