43
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم

۶۴۲.مسند ابن حنبلـ به نقل از جابر بن عبد اللّه‏ ـ: سوار بر شترى كم‏توان، همراه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به جنگ ذات الرقاع رفتم و هنگامى كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باز مى‏گشت، دسته‏ها مى‏رفتند و من جا مى‏ماندم، تا آن كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من رسيد و فرمود: «چه شده است، اى جابر ؟».
گفتم: اى پيامبر خدا ! اين شترم كندى مى‏كند.
فرمود: «آن را بخوابان».
پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواباند و سپس فرمود: «اين چوب‏دستى را به من بده» يا فرمود: «چوبى از درختى برايم بكن» و من چنين كردم. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را گرفت و آن را چند بار به پهلوى شتر فرود آورد و سپس فرمود: «سوار شو». من سوار شدم و سوگند به كسى كه پيامبر را به حق برانگيخت، برخاست و پا به پاى شتر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏رفت، و پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با من سخن گفت و فرمود: «اى جابر! آيا شترت را مى‏فروشى ؟».
گفتم: اى پيامبر خدا ! آن را به شما مى‏بخشم.
فرمود: «نه ؛ آن را به من بفروش».
گفتم: قيمت بدهيد.
فرمود: «به يك درهم مى‏خرم».
گفتم: نه. در اين صورت، پيامبر خدا مرا مغبون مى‏كند !
فرمود: «به دو درهم».گفتم: نه ! و پيوسته بالا و بالاتر رفت تا به يك اوقيه۱ رسيد. گفتم: راضى شدم.
فرمود: «راضى شدى ؟».
گفتم: آرى، از آنِ شما.
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «آن را خريدم» و سپس به من فرمود: «اى جابر ! آيا ازدواج كرده‏اى ؟». گفتم: آرى، اى پيامبر خدا !
فرمود: «با دوشيزه يا بيوه ؟». گفتم: با بيوه.
فرمود: «چرا با دخترى دوشيزه ازدواج نكردى تا تو با او بازى كنى و او با تو بازى كند ؟».
گفتم: اى پيامبر خدا ! پدرم در جنگ اُحُد شهيد شد و هفت دختر به جا نهاد. من هم با زنى ازدواج كردم كه بتواند آنها را گرد هم بياورد و سرپرستى‏شان كند.
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «كار درستى كردى، اگر خدا بخواهد».
و فرمود: «بدان كه ما چون به صرار۲ برسيم، فرمان مى‏دهيم شترى را نحر كنند و آن روز را در آن جا مى‏مانيم و [زنت] خبر ما را مى‏شنود و بالش‏ها را مى‏تكاند و تميز مى‏كند».
گفتم: اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند، ما بالشى نداريم. فرمود: «به زودى مى‏يابيد. وقتى تو وارد مدينه [و خانه‏ات] شدى، با كياست عمل كن».
هنگامى كه به صرار رسيديم، پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمان داد شترى را نحر كنند و آن روز را آن جا مانديم و چون شب شد، پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد مدينه شد و ما نيز وارد شديم، و من به همسرم ماجرا و آنچه را پيامبر فرموده بود، گفتم. زن گفت: بپذير و گوش به فرمان باش.
صبح كه شد، سر شتر را گرفتم و آن را بردم و جلوى در خانه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواباندم و سپس در مسجد نزديك آن نشستم. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيرون آمد و شتر را ديد. فرمود: «اين چيست ؟».
گفتند: اى پيامبر خدا ! اين شترى است كه جابر آن را آورده است.
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «پس جابر كجاست ؟» و مرا صدا زدند و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «برادرزاده! بيا و سر شترت را بگير كه از آنِ توست» و بلال را فرا خواند و فرمود: «با جابر برو و يك اوقيه به او عطا كن» و من با او رفتم و يك اوقيه به من داد و اندكى هم بر آن افزود.
به خدا سوگند، آن چند درهم همواره برايمان بركت داشت و ارزش جايگاهش را ميان خود مى‏ديديم تا آن كه ديروز در مصيبت حرّه۳ [غارت شد و] از دست ما رفت.

1.. اوقيه : يك‏دوازدهم رطل ، حدود هفت مثقال .

2.. صرار ، نام جايى در سه ميلى مدينه در راه عراق است .

3.. واقعه حرّه ، به هجوم سپاه فرستاده شده از سوى يزيد بن معاويه به مدينه اشاره دارد كه با اعلام «مباح بودن سه روزه» ، اموال و نواميس مردم مدينه به تاراج رفت و هتك گرديد .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
42

۶۴۲.مسند ابن حنبل عن جابر بن عبداللّه‏: خَرَجتُ مَعَ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَي غَزوَةِ ذاتِ الرِّقاعِ مُرتَحِلاً عَلى جَمَلٍ لي ضَعيفٍ، فَلَمّا قَفَلَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله جَعَلَتِ الرِّفاقُ تَمضي، وجَعَلتُ أتَخَلَّفُ، حَتّى أدرَكَني رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ: ما لَكَ يا جابِرُ ؟ قالَ: قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، أبطَأَ بي جَمَلي هذا، قالَ: فَأَنِخهُ، وأَناخَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ثُمَّ قالَ: أعطِني هذِهِ العَصا مِن يَدِكَ ـ أو قالَ: اِقطَع لي عَصا مِن شَجَرَةٍ ـ قالَ: فَفَعَلتُ، قالَ: فَأَخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَنَخَسَهُ بِها نَخَساتٍ، ثُمَّ قالَ: اِركَب، فَرَكِبتُ فَخَرَجَ ـ وَالَّذي بَعَثَهُ بِالحَقِّ ـ يُواهِقُ ناقَتَهُ مُواهَقَةً۱.
قالَ: وتَحَدَّثَ مَعي رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ: أتَبيعُني جَمَلَكَ هذا يا جابِرُ ؟ قالَ: قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، بَل أهَبُهُ لَكَ، قالَ: لا، ولكِن بِعنيه، قالَ: قُلتُ: فَسُمني بِهِ، قالَ: قَد قُلتُ: أخَذتُهُ بِدِرهَمٍ، قالَ: قُلتُ: لا، إذاً يِغبِنَني رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ! قالَ: فَبِدِرهَمَينِ، قالَ: قُلتُ: لا، قالَ: فَلَم يَزَل يَرفَعُ لي رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حَتّى بَلَغَ الاُوقِيَّةَ، قالَ: قُلتُ: فَقَد رَضيتُ، قالَ: قَد رضيتَ ؟ قُلتُ: نَعَم، قُلتُ: هُوَ لَكَ، قالَ: قَد أخَذتُهُ.
قالَ: ثُمَّ قالَ لي: يا جابِرُ، هَل تَزَوَّجتَ بِعدُ، قالَ: قُلتُ: نَعَم يا رَسولَ اللّهِ، قالَ: أثَيِّبا أم بِكرا ؟ قالَ: قُلتُ: بَل ثَيِّبا، قالَ: أ فلا جارِيَةً تُلاعِبُها وتُلاعِبُكَ ؟ قالَ: قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ، إنَّ أبي اُصيبَ يَومَ اُحُدٍ وتَرَكَ بَناتٍ لَهُ سَبعا، فَنَكَحتُ امرَأَةً جامِعَةً تَجمَعُ رُؤوسَهُنَّ وتَقومُ عَلَيهِنَّ، قالَ: أصَبتَ إن شاءَ اللّهُ.
قال: أما أنّا لَو قَد جِئنا صِرارا۲ أمَرنا بِجَزورٍ فَنُحِرَت، وأَقَمنا عَلَيها يَومَنا ذلِكَ، وسَمِعَت بِنا فَنَفَضَت نَمارِقَها، قالَ: قُلتُ: وَاللّهِ يا رَسولَ اللّهِ، ما لَنا مِن نَمارِقَ، قالَ: إنَّها سَتَكونُ، فَإِذا أنتَ قَدِمتَ فَاعمَل عَمَلاً كَيِّسا.
قالَ: فَلَمّا جِئنا صِرارا أمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بِجَزورٍ فَنُحِرَت، فَأَقَمنا عَلَيها ذلِكَ اليَومَ، فَلَمّا أمسى رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دَخَلَ ودَخَلنا، قالَ: فَأَخبَرتُ المَرأَةَ الحَديثَ وما قالَ لي رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، قالَت: فَدونَكَ فَسَمعا وطاعَةً. قالَ: فَلَمّا أصبَحتُ أخَذتُ بِرَأسِ الجَمَلِ، فَأَقبَلتُ بِهِ حَتّى أنَختُهُ عَلى بابِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ثُمَّ جَلَستُ فِي المَسجِدِ قَريبا مِنهُ.
قالَ: وخَرَجَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَرَأى الجَمَلَ، فَقالَ: ما هذا ؟ قالوا: يا رَسولَ اللّهِ، هذا جَمَلٌ جاءَ بِهِ جابِرٌ، قالَ: فَأَينَ جابِرٌ ؟ فَدُعيتُ لَهُ، قالَ: تَعالَ أي يَابنَ أخي، خُذ بِرَأسِ جَمَلِكَ فَهوَ لَكَ. قالَ: فَدَعا بِلالاً، فَقالَ: اِذهَب بِجابِرٍ فَأَعطِهِ اُوقِيَّةً، فَذَهَبتُ مَعَهُ فَأَعطاني اُوقِيَّةً وزادَني شَيئا يَسيرا.
قالَ: فَوَ اللّهِ، ما زالَ يَنمي عِندَنا ونَرى مَكانَهُ مِن بَيتِنا ـ حَتّى اُصيبَ أمسِ فيما اُصيبَ النّاسُ ـ يَعني يَومَ الحَرَّةِ ـ.۳

1.. أي يباريها في السير ويماشيها . ومواهقة الإبل : مدّ أعناقِها في السير النهاية : ج ۵ ص ۲۳۳ «وهق» .

2.. صِرار : موضع على ثلاثة أميال من المدينة على طريق العراق معجم البلدان : ج ۳ ص ۳۹۸ .

3.. مسند ابن حنبل : ج ۵ ص ۱۷۲ ح ۱۵۰۳۰ ، السيرة النبويّة لابن هشام : ج ۳ ص ۲۱۶ ، السيرة النبويّة لابن كثير :ج ۳ ص ۱۶۶ كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج ۱۶ ص ۳۰۳ ح ۴۴۶۰۴ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 10381
صفحه از 513
پرینت  ارسال به