۶۳۹.صحيح مسلمـ به نقل از جابر بن سمره ـ: همراه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله نماز اوّل را خواندم. سپس پيامبر صلىاللهعليهوآله به سوى خانوادهاش رفت و من همراهىاش كردم. دو پسر به پيشوازش آمدند و پيامبر صلىاللهعليهوآله گونههاى هر يك را نوازش كرد، و گونههاى مرا نيز نوازش كرد. من خنكى و بوى دستهاى او را احساس كردم. گويى كه دستانش را از عطردان عطّار، بيرون آورده بود.
۶۴۰.مسند ابن حنبلـ به نقل از عموى ابو رافع بن عمرو غِفارى ـ: زمانى كه بچّه بودم، به درخت خرمايى كه متعلّق به انصار بود، سنگ مىزدم. پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد. به ايشان گفته شد: پسربچّهاى به نخل ما سنگ مىزند !
مرا نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله بردند. فرمود: «پسر جان ! چرا به نخل، سنگ مىزنى ؟».
گفتم: خرما مىخورم.
فرمود: «به نخل، سنگ نزن ؛ بلكه از خرماهايى كه پاى آن ريخته، بخور».
سپس دستى به سرم كشيد و فرمود: «خدايا ! شكمش را سير گردان».
۶۴۱.الكافىـ به نقل از ابو بصير ـ: از امام باقر عليهالسلام شنيدم كه فرمود: «در روزگار پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مؤمن فقيرى بود كه از اهل صُفّه و بسيار نيازمند بود و همواره در اوقات نماز، با پيامبر صلىاللهعليهوآله همراهى مىكرد و هيچ وقتى را از دست نمىداد. پيامبر صلىاللهعليهوآله به وى مهر مىورزيد و مراقب نيازمندى و غربتش بود و به او مىفرمود: "اى سعد ! اگر مالى به من رسد، تو را بىنياز خواهم كرد".اين مدّت بر پيامبر صلىاللهعليهوآله طولانى گشت و اندوه وى براى سعد شدّت گرفت و خداى سبحان از اندوه او براى سعد، آگاه بود. پس جبرئيل را با دو درهم بر پيامبر نازل فرمود و به ايشان گفت: اى محمّد ! خداوند، اندوه تو را براى سعد مىداند. آيا مىخواهى وى را توانگر كنى ؟ فرمود: "آرى". گفت: اين دو درهم را به او ببخش و فرمانش ده كه با آن دو، تجارت كند.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آن دو درهم را گرفت و براى نماز ظهر بيرون آمد، حال آن كه سعد بر آستانه خانه پيامبر صلىاللهعليهوآله انتظار ايشان را مىكشيد. چون پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله او را ديد، فرمود: "اى سعد ! آيا تجارت بلدى ؟". سعد پاسخ داد: خداى را سوگند كه تا كنون مالى نداشتهام كه با آن تجارت كنم. پيامبر صلىاللهعليهوآله آن دو درهم را به وى بخشيد و فرمود: "با اين دو، تجارت كن و روزىِ خدا را بجوى". سعد، آن دو درهم را ستاند و همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله روان گشت تا نماز ظهر و عصر را به جا آورد. سپس پيامبر به وى فرمود: "اى سعد ! برخيز و روزىِ خداى را بجوى، كه من از وضع تو اندوهگين بودهام".
سعد در پى كار روان شد و هر چيز را كه به يك درهم خريد، به دو درهم فروخت، و هر چه را به دو درهم خريد، به چهار درهم فروخت. پس دنيا به سعد روى آورد و كالا و مالش بسيار شد و تجارتش رونق گرفت. پس بر درِ مسجد، جايگاهى گرفت و در آن جا نشست و تجارت خويش را در آن مكان گرد آورد. چون بلال اذان نماز را مىداد و پيامبر صلىاللهعليهوآله براى نماز بيرون مىآمد، سعد به كار دنيا مشغول بود و هنوز وضو نساخته و مهيّاى نماز نبود، چنان كه پيش از سرگرم شدن به دنيا مهيّا مىشد. پيامبر صلىاللهعليهوآله به وى مىفرمود: "اى سعد ! دنيا تو را از نماز غافل كرده است". او مىگفت: چه كنم ؟ آيا مالم را تباه سازم ؟ اين مردى است كه به او چيزى فروختهام و اينك مىخواهم مالم را از او بستانم و اين، مردى است كه از او چيزى خريدهام و اكنون مىخواهم حقّ وى را بپردازم.
پس پيامبر صلىاللهعليهوآله را از كار سعد، اندوهى در گرفت، بسى سختتر از آنچه در فقر او در گرفته بود. آن گاه، جبرئيل بر وى فرود آمد و گفت: اى محمّد ! خداوند، اندوه تو را براى سعد مىداند. كدام يك برايت خواستنىتر است: حال نخست او يا حال كنونىاش ؟ پيامبر فرمود: "اى جبرئيل ! حال نخست او ؛ زيرا دنيايش آخرتش را تباه كرده است". جبرئيل گفت: همانا دوستىِ دنيا و اموال آن، فتنه و مايه بازداشته شدن از آخرت است. به سعد بگو كه آن دو درهم را كه به وى داده بودى، به تو باز دهد. آن گاه، حال وى به شكل نخست، باز خواهد گشت.
پس پيامبر صلىاللهعليهوآله بيرون آمد و بر سعد گذشت و به او فرمود: "اى سعد ! آيا نمىخواهى دو درهمى را كه به تو داده بودم، باز پس دهى ؟". سعد گفت: آرى ؛ بلكه دويست درهم باز مىدهم. فرمود: "از تو جز همان دو درهم نمىخواهم، اى سعد !" و سعد، آن دو درهم به ايشان داد.
آن گاه، دنيا به سعد پشت كرد، چندان كه هر چه گرد آورده بود، از دست رفت و او به همان حال نخست باز گشت».