۶۳۶.امام كاظم عليهالسلام: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله هنگامى كه وارد مدينه شد، مهاجران و انصار، گِردش را گرفتند و درخواستها از پيامبر صلىاللهعليهوآله فراوان شد و آنها او را به گونهاى محترمانه و با بزرگداشت و كلمات در خور پيامبر صلىاللهعليهوآله، خطاب مىكردند ؛ زيرا خداوند متعال به آنها فرموده بود: «اى مؤمنان ! صدايتان را بالاتر از صداى پيامبر نبريد و با او بلند سخن نگوييد، آن گونه كه با يكديگر بلند سخن مىگوييد، كه [مبادا] اعمالتان تباه گردد و خود ندانيد».
و پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله با ايشان مهربان و دلسوز بود و مىكوشيد تا گناهان ايشان را از دوششان بردارد تا آن جا كه به هر كه با او سخن مىگفت، مىنگريست و صداى خود را بلندتر از صداى او مىكرد تا بلندى صداى او سبب نشود كه تهديد الهى به تباهى اعمالش، در باره آن شخص، عملى شود، تا آن جا كه روزى عربى صحرانشين، پيامبر صلىاللهعليهوآله را از پشت ديوارى با صداى بلند خواند و ندا داد: «اى محمّد!» و پيامبر صلىاللهعليهوآله با صدايى بلندتر از او جوابش را داد تا آن عرب به خاطر بالا بردن صدايش گناه نكرده باشد.
۶۳۷.صحيح مسلمـ به نقل از اَنَس ـ: پيامبر صلىاللهعليهوآله نزد همسرانش آمد كه كسى به نام انجشه، شتران حامل آنها را مىراند. پيامبر صلىاللهعليهوآله به او فرمود: «واى بر تو، انجشه ! آرامتر ؛ گويى كه شيشه مىبرى!».
۶۳۸.مسند ابن حنبلـ به نقل از جريج ـ: عبد اللّه بن جعفر [طيّار] گفت: كاش مرا و قُثَم و عبيد اللّه، دو فرزند عبّاس، را مىديدى كه كودك بوديم و بازى مىكرديم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله سوار مركبى گذشت و فرمود: «اين را برايم بالا بياوريد» و مرا جلوى خودش روى مَركب نهاد و در باره قثم نيز گفت: «اين را برايم بالا بياوريد» و او را نيز پشت سرش جاى داد ؛ امّا عبيد اللّه نزد پدرش عبّاس عزيزتر بود و پيامبر صلىاللهعليهوآله از عمويش عبّاس، خجالت نكشيد كه قثم را سوار كند و عبيد اللّه را وا نهد. آن گاه سه بار بر سر من دست كشيد و هر بار گفت: «خدايا ! جانشين جعفر در ميان فرزندانش باش».به عبد اللّه گفتم: قثم چه كرد ؟ گفت: شهيد شد. گفتم: خداوند به خير، آگاهتر است و پيامبرِ او نيز به خير (سعادت و شهادت قثم)، آگاهتر است. عبد اللّه گفت: آرى.