۶۱۶.مجمع البيانـ در خبر فتح مكّه ـ: ابو سفيان بن حارث بن عبد المطّلب و عبد اللّه بن ابى اُميّة بن مغيره، به ديدار پيامبر صلىاللهعليهوآله در محلّى به نام نيق العقاب (ميان مكّه و مدينه) رفتند و درخواست ورود كردند ؛ امّا پيامبر صلىاللهعليهوآله به آن دو اجازه نداد. اُمّ سلمه با پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در باره درخواست آن دو گفتگو كرد و گفت: اى پيامبر خدا ! پسرعمويت و پسرعمّهات و پدر همسرت (امّ حبيبه دختر ابو سفيان) آمدهاند. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «من با آن دو كارى ندارم. پسرعمويم، به آبرويم تعرّض كرده و پسرعمّه و پدر همسرم، همان كسى است كه در مكّه آن حرفها را به من زد».۱
هنگامى كه خبر اين را براى آن دو آوردند، ابو سفيان كه پسر كوچكش را به همراه داشت، گفت: به خدا سوگند، يا به من اجازه ورود مىدهد يا دست اين پسر كوچكم را مىگيرم و آن قدر در زمين مىرويم تا از تشنگى و گرسنگى بميريم.
هنگامى كه خبر اين به پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله رسيد، دلش به حال آنها سوخت و به آن دو اجازه داد و آنها بر پيامبر صلىاللهعليهوآله وارد شدند و اسلام آوردند.
ر. ك: ص ۵۷ (مداراى پيامبر عليهالسلام / مدارا با دشمنان)
و ج ۷ ص ۸۱ (دعا براى دشمنان نادان) و ص ۸۳ (خوددارى از نفرين كردن براى شمارى از دشمنان).
۱۴ / ۵
مهربانى پيامبر صلّی الله علیه و آله با چارپايان
۶۱۷.سنن أبى داوودـ به نقل از سهل بن حنظليّه، صحابى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله ـ: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بر شترى گذشت كه پشتش به شكمش چسبيده بود. فرمود: «از خدا در باره اين چارپايانِ زبانبسته پروا كنيد. به خوبى از آنها سوارى بگيريد و به خوبى هم به آنها بخورانيد».
۶۱۸.مسند ابن حنبلـ به نقل از سهل بن حنظليّه انصارى ـ: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله براى كارى بيرون آمد و بر شترى گذشت كه از اوّل روز، جلوى مسجد خوابانده شده بود و در پايان روز نيز بر او گذشت كه در همان حال بود. فرمود: «صاحب اين شتر كجاست ؟».
پيجويش شدند؛ ولى او را نيافتند. پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «از خدا در باره اين چارپايان، پروا كنيد. سپس درست بر آنها سوار شويد و خوب به آنها بخورانيد.۲ مانند اين فرد كه خداوند را ناخشنود كرده است[، نباشيد]».