203
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم

۲۱ / ۵

والايى‏هاى اخلاقى پيامبر صلّی الله علیه و آله در حديث ابن ابى هاله

۸۲۹.امام رضا عليه‏السلام ـ به نقل از پدرانش عليهم‏السلام ـ: حسن بن على بن ابى طالب عليه‏السلام فرمود: از دايى‏ام هند بن ابى هاله۱ كه توصيفگر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، در باره شمايل پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پرسيدم. گفت: پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، بزرگ و بااُبّهت مى‏نمود. چهره‏اش مانند ماه شب چهارده مى‏درخشيد، با قدّى بلندتر از افراد متوسّط القامه، و كوتاه‏تر از افراد لاغر و دراز. سرى بزرگ داشت و موهايى موجدار و خوش‏حالت. اگر موهاى بالاى سرش بلند مى‏شد، فرقْ باز مى‏كرد، و مويش هرچند هم بلند مى‏شد، از لاله گوشش در نمى‏گذشت. رنگش درخشان و پيشانى‏اش بلند بود. ابروانى كشيده و كمانى و پُرمو و بافاصله داشت و رگ ميان آنها هر گاه خشم مى‏گرفت، متورّم مى‏شد. بينىِ او باريك بود و در وسط، كمى خميدگى داشت. هاله‏اى از نور بر او پرتو افكنده بود، به گونه‏اى كه اگر كسى در او تأمّل نداشت، متكبّرش مى‏انگاشت.
محاسن او كوتاه و پُرپشت بودند و گونه‏هايش هموار و صاف. دهانش بزرگ بود و دندان‏هايشان سپيد و برّاق و گشاده بودند. رشته‏مويى نازك، از زير گلو تا ناف داشت. گردنش، گويى تراشيده از نقره ناب بود. خلقتى معتدل داشت. بدنش فربه بود، بى آن كه شُل و لَخت باشد و سينه و شكمش هم‏تراز بودند. چهارشانه با اندامى ستبر و عضلانى بود و بدنى سفيد و نورانى داشت. از زير گلو تا ناف او، خطّى از مو كشيده شده بود و پستان‏ها و شكم و ديگر قسمت‏ها، بى‏مو، ولى ساعدها، شانه‏ها و بالاى سينه پُرمو بودند. ساقِ دستش كشيده و كف دستش فراخ بود و دست‏ها و پاهايش ستبر، كشيده، با رگ و پى و صاف و بدون كجى بودند.
كف پاهايش گود و كم‏گوشت [و براى تند رفتن بسيار مناسب] بود. از مچ به پايين پايش پهن بود و آب روى آن نمى‏ايستاد. وقتى به حركت در مى‏آمد، از جا كنده مى‏شد و با قدرت و سرعت و سبك، گام بر مى‏داشت و كمى متمايل [به جلو] حركت مى‏كرد، گويى در سرازيرى روان است. هنگامى كه به چپ و راست رو مى‏كرد، با تمام بدن به آن سو رو مى‏كرد. ديده‏اش فرو افتاده بود، و نگاهش به زمين، طولانى‏تر از نگاهش به آسمان بود. نگاهش گذرا بود و به صورت [كسى]، خيره نمى‏نگريست و به هر كس مى‏رسيد، سلام مى‏كرد.حسن عليه‏السلام فرمود: به هند گفتم: گفتار وى را برايم توصيف كن. هند گفت: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اندوه‏هايى پى در پى داشت و هميشه در فكر بود و آسايش نداشت. در جايى كه نياز نبود، سخن نمى‏گفت. از آغاز تا پايان كلام را با تمام دهان ادا مى‏كرد [و زير لبى و نيم‏جويده سخن نمى‏گفت]. گفتارش سنجيده و كامل بود. نه بيشتر از اندازه و نه كمتر، صحبت نمى‏كرد. نرم و متين ـ و نه درشت و سبك ـ صحبت مى‏كرد. نعمت، هر چند كم، در نظرش بزرگ مى‏نمود و چيزى از آن را نكوهش نمى‏كرد. آنچه را مى‏چشيد، نه تعريف مى‏كرد و نه نكوهش. دنيا و متعلّقات دنيايى، او را خشمگين نمى‏كردند. وقتى پاى حق در ميان بود، كسى وى را نمى‏شناخت و چيزى در مقابل خشمش تاب مقاومت نداشت، تا اين كه حق را پيروز گردانَد. براى اشاره كردن، با تمامِ دست اشاره مى‏كرد و در هنگام تعجّب، دست خود را بر مى‏گردانْد و هنگام سخن گفتن، دست راست را به دست چپ، نزديك مى‏كرد و با شست راست خود، به كف دست چپ مى‏زد. به هنگام خشم، چهره خود را با ناراحتى، بر مى‏گردانْد و هنگام خوش‏حالى، چشم به زير مى‏انداخت. خنده‏اش بيشتر، تبسّم بود و به گاه لبخند زدن گويى پرده از دانه‏هاى برف كنار مى‏زد.
اين حديث را مدّتى از حسين[عليه‏السلام] پنهان داشتم. سپس آن را به او گفتم و پى بردم كه قبل از من، از دايى‏ام هند، سؤل كرده است. نيز متوجّه شدم كه او از پدر خويش، در باره رفتار اندرون و بيرون و نشستن و شمايل پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سؤل كرده و چيزى را نپرسيده باقى نگذاشته است.
[برادرم] حسين گفت: از پدرم در باره زندگى داخلىِ پيامبر خدا، سؤل كردم. [پدرم على عليه‏السلام] فرمود: «ورود ايشان [به خانه هر يك از همسرانش] به خاطر اجازه[ى آنان]، در اختيار خودش بود. هر گاه به خانه مى‏رفت، وقت خود را سه قسمت مى‏كرد: يك قسمت براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ، يك قسمت براى خانواده، و يك قسمت نيز براى خود. سپس قسمت خود را بين خود و مردم، تقسيم مى‏كرد و اوّل، خواص را مى‏پذيرفت و به وسيله آنان، علوم و آداب و مسائل را به عموم مردم انتقال مى‏داد (/ پس از فراغت از جلسه با خواص، به كارهاى عموم مردم رسيدگى مى‏كرد)۲ و چيزى از وقت خود را از مردم، دريغ نمى‏نمود و در مورد قسمت امّت، روش او اين گونه بود كه اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دين، بر ديگران ترجيح مى‏داد. بعضى از آنان (مردم)، يك حاجت داشتند، بعضى دو حاجت و بعضى بيشتر. پس به جويا شدن از احوالشان و نيز گفتن مطالب لازم مى‏پرداخت و آنان را به آنچه موجب اصلاحشان و اصلاح امّت بود، وا مى‏داشت و مى‏فرمود: "افرادِ حاضر، به افرادِ غايب نيز برسانند و هر كس به من دسترس ندارد، حاجتش را به من برسانيد ؛ زيرا هر كس نيازِ نيازمندى را كه خود قادر نيست نيازش را به حاكم برساند، در نزد حاكم مطرح نمايد، خداوند، او را در قيامت، ثابت‏قدم خواهد نمود". در نزد ايشان، فقط همين مطالب مطرح مى‏شد و از كسى، جز اين را نمى‏پذيرفت. [مردم،] همچون پيشروان جستجوگر، وارد مى‏شدند و با دست پُر، دين‏شناس و قادر به هدايت ديگران، خارج مى‏شدند».
حسين گفت: در باره رفتار بيرونىِ پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اين كه در بيرون، چه مى‏كرد، از پدرم سؤل كردم. فرمود: «پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، زبان خود را [از سخن گفتن،] جز در آنچه به كارش مى‏آمد، حفظ مى‏كرد. در ميان مردم، تحبيبِ قلوب مى‏كرد و آنان را از خود نمى‏رانْد. كريم هر قومى را گرامى مى‏داشت و رئيس آنان قرار مى‏داد. از مردم بر حذر بود و خود را از [اعمال و رفتار غفلت‏آورِ] آنان مى‏پاييد، بى آن كه خوش‏رويى و خوش‏خويى خود را از آنان دريغ كند. از ياران خود، سراغ مى‏گرفت و از مردم، در مسئله‏هايشان پرس و جو مى‏كرد. [بدون گزافه‏گويى،]نيكى را مى‏ستود و تقويت مى‏كرد، و بدى را تقبيح و خوار مى‏نمود. ميانه‏رو و بى افراط و تفريط بود. هيچ گاه غفلت نمى‏كرد تا مبادا مردم، غفلت كنند يا به كژى بروند. از حق، كوتاه نمى‏آمد و از آن، در نمى‏گذشت. برگزيدگان اطرافيانش، و برتر و بالاتر از همه نزد وى، كسى بود كه خيرخواهى‏اش براى مسلمانان فراگيرتر بود، و هر كس نسبت به ديگران، بهتر همدلى و كمك مى‏كرد، نزد وى، مقام و منزلتى بزرگ‏تر داشت».
حسين گفت: در باره نشست و برخاست ايشان، سؤل كردم. [پدرم] فرمود: «در نشستن و برخاستن، همواره به ذكر، مشغول بود. جايى را در مجلسش ويژه خود نمى‏كرد و از اين كار، نهى مى‏فرمود. هر وقت بر گروهى وارد مى‏شد، در جايى مى‏نشست كه آخرين فرد مجلس باشد و به اين كار، فرمان مى‏داد. با همنشينان خود، يكسان برخورد مى‏نمود تا كسى گمان نبرد كه ديگرى، نزد وى گرامى‏تر است. هر كس با ايشان همنشين مى‏شد، آن قدر با او مى‏نشست تا خود او بلند مى‏شد و مى‏رفت. هر كس از ايشان چيزى مى‏خواست، يا با دست پُر باز مى‏گشت و يا در پاسخ، گفتارى نرم و ملايم، دريافت مى‏كرد. حُسن خُلق او، شامل حال همه بود. براى مردم، همچون پدرى مهربان بود. در مورد حق، همه نزد ايشان يكسان بودند. مجلس وى، مجلس بُردبارى و حيا و صداقت و امانت بود و صدا در آن جا بلند نمى‏شد و از كسى هتكِ حرمت نمى‏گرديد و لغزش كسى بازگو نمى‏شد. همه، با هم متعادل [و هماهنگ] بودند و از سر پرهيزگارى، با هم پيوند داشتند. فروتن بودند، بزرگ‏سال را احترام مى‏كردند و به كوچك، مهربانى مى‏نمودند و افراد نيازمند را بر خود، ترجيح داده، افراد غريب را پناه مى‏دادند».
[حسين گفت:] پرسيدم: رفتار ايشان با همنشينان خود، چگونه بود ؟ [امير مؤمنان عليه‏السلام] فرمود: «پيوسته، خوش‏رو و ملايم و خوش‏برخورد بود. سنگ‏دل و خشن و پرهياهو و بدزبان نبود. عيبجو و خيلى شوخ و چاپلوس نيز نبود. در باره آنچه دوست نمى‏داشت، خود را به غفلت مى‏زد و از آن نااميد نمى‏كرد، و آرزومندانش از وى نااميد نمى‏شدند. سه كار را كنار گذاشته بود: كشمكش (بگو مگو)، زياده‏گويى و بيهوده‏گويى، و سه كار را در باره مردم انجام نمى‏داد: كسى را نكوهش و سرزنش نمى‏كرد، لغزش‏ها و بدى‏هاى پنهانىِ افراد را پيجويى نمى‏كرد، و تنها در جايى سخن مى‏گفت كه اميد ثواب داشت. وقتى سخن مى‏گفت، همه ساكت بودند. گويى كه پرنده‏اى روى سرشان نشسته است، و چون سكوت مى‏نمود، ديگران سخن مى‏گفتند. در حضور ايشان، [مجال] سخن گفتن را از يكديگر نمى‏گرفتند و اگر كسى در حضور پيامبر، سخن مى‏گفت، بقيّه سكوت مى‏كردند تا سخنش را به پايان مى‏برد. به هر چه ديگران را مى‏خنداند، مى‏خنديد، و از هر چيزى كه ديگران تعجّب مى‏كردند، اظهار تعجّب مى‏كرد. در مقابل افراد غريب كه در گفتار و درخواست، رفتار درستى نداشتند، شكيبايى مى‏كرد و حتّى ياران ايشان، به دنبال چنين افرادى مى‏گشتند و ايشان مى‏فرمود: "هر گاه حاجتمندى را ديديد كه در پىِ برآوردن نياز خويش است، به او كمك كنيد". ستايش را جز از كسى كه در صدد جبران و سپاس‏گزارى بود، نمى‏پذيرفت و كلام كسى را قطع نمى‏كرد، مگر زمانى كه از حد [و مرز شرعى] مى‏گذشت كه در اين صورت، كلامش را يا با نهى كردن و يا برخاستن از مجلس، قطع مى‏نمود».حسين گفت: در باره سكوت پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز سؤل كردم. پدرم فرمود: «سكوت وى، بر پايه چهار [اصل]استوار بود: بردبارى، حَذَر (احتياط)، سنجش و انديشيدن. امّا سنجش، در يكسان نگاه كردن و يكسان گوش دادن به سخنان مردم بود، و انديشيدن وى، در امور باقى و امور فانى بود. بردبارى را در عين شكيبايى دارا بود. چيزى او را خشمگين نمى‏كرد و او را از كوره به در نمى‏بُرد. و در چهار مورد، با حَذَر (احتياط) بود: انجام دادن كارهاى نيك،تا ديگران به او تأسّى كنند ؛ ترك كارهاى زشت، تا ديگران نيز ترك كنند ؛ كوشش و دقّت نظر در اصلاح امّت خويش ؛ و اقدام به كارى كه براى همه، خير دنيا و آخرت داشت».

1.. هند بن ابى هاله تميمى ، فرزند خديجه از شوهر قبلى‏اش بود كه در خانه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بزرگ شد و از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله روايت كرد وامام حسن عليه‏السلام صفات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را از او نقل نموده است . بغوى [عالم و محدّث اهل سنّت] مى‏گويد : نام پدر هند ، يعنى ابو هاله كه همسر خديجه پيش از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهبوده ، نبّاش بن زراره است . هند در ركاب على عليه‏السلام در جنگ جمل به شهادت رسيد . او شيواسخن و بليغ بود و پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به نيكويى و استوارى توصيف كرده است .

2.. اين دو معنا را شيخ صدوق در معانى الأخبار ص ۸۸ ـ ۸۹ آورده است ، و نيز احتمال دارد حديث بدين معنا باشد : و در اين وقت ، به صدور دستور به خواص براى رسيدگى به امور مردم مى‏پرداخت .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
202

۲۱ / ۵

مَكارِمُ أخلاقِ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في حَديثِ ابنِ أبي هالَةَ

۸۲۹.الإمام الرضا عن آبائه عليهم‏السلام: قالَ الحَسَنُ بنُ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه‏السلام: سَأَلتُ خالي هِندَ بنَ أبي هالَةَ۱ عَن حِليَةِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، وكانَ وَصّافا لِلنَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ:
كانَ رَسولُ اللّهِ فَخما مُفَخَّما، يَتَلَألَأُ وَجهُهُ تَلَألُؤَ القَمَرِ لَيلَةَ البَدرِ، أطولَ مِنَ المَربوعِ وأَقصَرَ مِنَ المُشَذَّبِ۲، عَظيمَ الهامَةِ، رَجلَ الشَّعرِ۳، إذَا انفَرَقَت عَقيقَتُهُ۴ فَرَقَ، وإلاّ فَلا يَجوزُ شَعرُهُ شَحمَةَ اُذُنَيهِ إذا هُوَ وَفَّرَهُ، أزهَرَ اللَّونِ، واسِعَ الجَبينِ، أزَجَّ الحاجِبَينِ۵، سَوابِغَ في غَيرِ قَرَنٍ، بَينَهُما عِرقٌ يَدُرُّهُ الغَضَبُ، أقنَى العِرنينِ۶، لَهُ نورٌ يَعلوهُ يَحسَبُهُ مَن لَم يَتَأَمَّلهُ أشَمَّ، كَثَّ اللِّحيَةِ، سَهلَ الخَدَّينِ، ضَليعَ الفَمِ۷، أشنَبَ۸ مُفَلَّجَ الأَسنانِ، دَقيقَ المَسرُبَةِ۹، كَأَنَّ عُنُقَهُ جيدُ دُميَةٍ في صَفاءِ الفِضَّةِ، مُعتَدِلَ الخَلقِ، بادِنا مُتَماسِكا، سَواءَ البَطنِ وَالصَّدرِ، بَعيدَ ما بَينَ المَنكِبَينِ، ضَخمَ الكراديسِ۱۰، أنورَ المُتَجَرّدِ۱۱، مَوصولَ ما بَينَ اللَّبَّةِ وَالسُّرَّةِ بِشَعرٍ يَجري كَالخَطِّ، عارِيَ الثَّدَيينِ وَالبَطنِ وما سِوى ذلِكَ، أشعَرَ الذِّراعَينِ وَالمَنكِبَينِ وأَعالِيَ الصَّدرِ، طَويلَ الزَّندَينِ، رَحبَ الرّاحَةِ، شَثنَ۱۲ الكَفَّينِ وَالقَدَمَينِ، سائِلَ الأَطرافِ، سَبطَ العَصَبِ۱۳، خَمصانَ الأَخمَصَينِ۱۴، فَسيحَ القَدَمَينِ، يَنبو عَنهُمَا الماءُ، إذا زالَ زالَ تَقَلُّعا۱۵، يَخطو تَكَفِّيا۱۶، ويَمشي هَونا، ذَريعَ المِشيَةِ۱۷، إذا مَشى كَأَنَّما يَنحَطُّ مِن صَبَبٍ، وإذَا التَفَتَ التَفَتَ جَميعا، خافِضَ الطَّرفِ، نَظَرُهُ إلَى الأَرضِ أطولُ مِن نَظَرِهِ إلَى السَّماءِ، جُلُّ نَظَرِهِ المُلاحَظَةُ، يَبدُرُ مَن لَقِيَهُ بِالسَّلامِ.
قالَ: قُلتُ: صِف لي مَنطِقَهُ.
فَقالَ: كانَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مُتواصِلَ الأَحزانِ، دائِمَ الفِكرَةِ، لَيسَت لَهُ راحَةٌ، ولا يَتَكَلَّمُ في غَيرِ حاجَةٍ، يَفتَتِحُ الكَلامَ ويَختِمُهُ بِأَشداقِهِ۱۸، يَتَكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلِمِ فَصلاً، لا فُضولَ فيه ولا تَقصيرَ، دَمثا۱۹، لَيسَ بِالجافي ولا بِالمَهينِ، تَعظُمُ عِندَهُ النِّعمَةُ وإن دَقَّت، لا يَذُمُّ مِنها شَيئا، غَيرَ أنَّهُ كانَ لا يَذُمُّ ذَواقا ولا يَمدَحُهُ.
ولا تُغضِبُهُ الدُّنيا وما كانَ لَها، فَإِذا تُعوطِيَ الحَقُّ لَم يَعرِفهُ أحَدٌ، ولَم يَقُم لِغَضَبِهِ شَيءٌ حَتّى يَنتَصِرَ لَهُ، وإذا أشارَ أشارَ بِكَفِّهِ كُلِّها، وإذا تَعَجَّبَ قَلَبَها، وإذا تَحَدَّثَ قارَبَ يَدَهُ اليُمنى مِنَ اليُسرى فَضَرَب بِإِبهامِهِ اليُمنى راحَةَ اليُسرى، وإذا غَضِبَ أعرَضَ بِوَجهِهِ وأَشاحَ۲۰، وإذا فَرِحَ غَضَّ طَرفَهُ، جُلُّ ضِحكِهِ التَّبَسُّمُ، يَفتَرُّ عَن مِثلِ حَبِّ الغَمامِ۲۱.
قالَ الحَسَنُ عليه‏السلام: فَكَتَمتُ هذَا الخَبَرَ عَنِ الحُسَينِ عليه‏السلام زَمانا، ثُمَّ حَدَّثتُهُ، فَوَجَدتُهُ قَد سَبَقَني إلَيهِ وسَأَلَهُ عَمّا سَأَلتُهُ عَنهُ، فَوَجَدتُهُ قَد سَأَلَ أباهُ عَن مَدخَلِ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ومَخرَجِهِ ومَجلِسِهِ وشَكلِهِ، فَلمَ يَدَع مِنهُ شَيئا.
قالَ الحُسَينُ عليه‏السلام: سَأَلتُ أبي عليه‏السلام عَن مَدخَلِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ:
كانَ دُخولُهُ لِنَفسِهِ مَأذونا لَهُ في ذلِكَ، فَإِذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ: جُزءا للّه‏ِِ تَعالى، وجُزءا لِأَهلِهِ، وجُزءا لِنَفسِهِ. ثُمَّ جَزَّأَ جُزءا بَينَهُ وبَينَ النّاسِ، فَيَرُدُّ ذلِكَ بِالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ۲۲، ولا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شَيئا، وكانَ مِن سيرَتِهِ في جُزءِ الاُمَّةِ إيثارُ أهلِ الفَضلِ بِإِذنِهِ، وقَسَمَهُ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِي الدّينِ، فَمِنهُم ذُو الحاجَةِ، ومِنهُم ذُو الحاجَتَينِ، ومِنهُم ذُو الحَوائِجِ، فَيَتَشاغَلُ ويَشغَلُهُم فيما أصلَحَهُم وأَصلَحَ الاُمَّةَ مِن مَسأَلَتِهِ عَنهُم، وإخبارِهِم بِالَّذي يَنبَغي، ويَقولُ: «لِيُبلِغِ الشّاهِدُ مِنكُمُ الغائِبَ، وأَبلِغوني حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِ حاجَتِهِ، فَإِنَّهُ مَن أبلَغَ سُلطانا حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِها ثَبَّتَ اللّهُ قَدَمَيهِ يَومَ القِيامَةِ»، لا يُذكَرُ عِندَهُ إلاّ ذلِكَ، ولا يَقبَلُ مِن أحَدٍ غَيرَهُ، يَدخُلونَ رُوّادا، ولا يَفتَرِقونَ إلاّ عَن ذَواقٍ، ويَخرُجونَ أدِلَّةً فُقَهاءَ.
فَسَأَلتُهُ عَن مَخرَجِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كَيفَ كانَ يَصنَعُ فيهِ ؟ فَقالَ:
كانَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَخزِنُ لِسانَهُ إلاّ عَمّا يَعنيهِ، ويُؤَلِّفُهُم ولا يُنَفِّرُهُم، ويُكرِمُ كَريمَ كُلِّ قَومٍ ويُوَلّيهِ عَلَيهِم، ويَحذَرُ النّاسَ ويَحتَرِسُ مِنهُم مِن غَيرِ أن يَطوِيَ عَن أحَدٍ بِشرَهُ ولا خُلُقَهُ، ويَتَفَقَّدُ أصحابَهُ، ويَسأَلُ النّاسَ عَمّا فِي النّاسِ، ويُحَسِّنُ الحَسَنَ ويُقَوّيهِ، ويُقَبِّحُ القَبيحَ ويوهِنُهُ، مُعتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَميلوا، ولا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ ولا يَجوزُهُ، الّذينَ يَلونَهُ مِنَ النّاسِ ؛ خِيارُهُم أفضَلُهُم عِندَهُ، وأَعَمُّهُم نَصيحَةً لِلمُسلِمينَ، وأَعظَمُهُم عِندَهُ مَنزِلَةً أحسَنُهُم مُواساةً ومُؤازَرَةً.
قالَ: فَسَأَلتُهُ عَن مَجلِسِهِ، فَقالَ:
كانَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لا يَجلِسُ ولا يَقومُ إلاّ عَلى ذِكرٍ، ولا يُوطِنُ الأَماكِنَ ويَنهى عَن إيطانِها، وإذَا انتَهى إلى قَومٍ جَلَسَ حَيثُ يَنتَهي بِهِ المَجلِسُ ويَأمُرُ بِذلِكَ، ويُعطي كُلَّ جُلَسائِهِ نَصيبَهُ حَتّى لا يَحسِبَ أحَدٌ مِن جُلَسائِهِ أنَّ أحَدا أكرَمُ عَلَيهِ مِنهُ، مَن جالَسَهُ صابَرَهُ حَتّى يَكونَ هُوَ المُنصَرِفَ عَنهُ، مَن سَأَلَهُ حاجَةً لَم يَرجِع إلاّ بِها أو بِمَيسورٍ مِنَ القَولِ، قَد وَسِعَ النّاسَ مِنهُ خُلُقُهُ، وصارَ لَهُم أبا رَحيما وصاروا عِندَهُ فِي الحَقِّ سَواءً، مَجلِسُهُ مَجلِسُ حِلمٍ وحَياءٍ وصِدقٍ وأَمانَةٍ، لا تُرفَعُ فيهِ الأَصواتُ، ولا تُؤَبَّنُ فيهِ الحُرَمُ، ولا تُثَنّى۲۳ فَلَتاتُهُ، مُتَعادِلينَ مُتَواصِلينَ فيهِ بِالتَّقوى مُتَواضِعينَ، يُوَقِّرونَ الكَبيرَ ويَرحَمونَ الصَّغيرَ، ويُؤثِرونَ ذَا الحاجَةِ، ويَحفَظونَ الغَريبَ.
فَقُلتُ: كَيفَ كانَ سيرَتُهُ في جُلَسائِهِ ؟ فَقالَ:
كانَ دائِمَ البِشرِ، سَهلَ الخُلُقِ، لَيِّنَ الجانِبِ، لَيسَ بِفَظٍّ ولا غَليظٍ، ولا صَخّابٍ۲۴ ولا فَحّاشٍ، ولا عَيّابٍ ولا مَزّاحٍ ولا مَدّاحٍ، يَتَغافَلُ عَمّا لا يَشتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، ولا يُخَيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ. قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ: المِراءِ، وَالإِكثارِ، وما لا يَعنيهِ، وتَرَكَ النّاسَ مِن ثَلاثٍ: كانَ لا يَذُمُّ أحَدا ولا يُعَيِّرُهُ، ولا يَطلُبُ عَثَراتِهِ ولا عَورَتَهُ، ولا يَتَكَلَّمُ إلاّ فيما رَجا ثَوابَهُ، إذا تَكَلَّمَ أطرَقَ جُلَساؤُهُ كَأَنَّما عَلى رُؤوسِهِمُ الطَّيرُ، وإذا سَكَتَ تَكَلَّموا، ولا يَتَنازَعونَ عِندَهُ الحَديثَ، وإذا تَكَلَّمَ عِندَهُ أحَدٌ أنصَتوا لَهُ حَتّى يَفرُغَ مِن حَديثِهِ، يَضحَكُ مِمّا يَضحَكونَ مِنهُ، ويَتَعَجَّبُ مِمّا يَتَعَجَّبونَ مِنهُ، ويَصبِرُ لِلغَريبِ عَلَى الجَفوَةِ فِي المَسأَلَةِ وَالمَنطِقِ حَتّى أن كانَ أصحابُهُ لَيَستَجلِبونَهُم، ويَقولُ: إذا رَأَيتُم طالِبَ حاجَةٍ يَطلُبُها فَأَرفِدوهُ، ولا يَقبَلُ الثَّناءَ إلاّ مِن مُكافِئٍ، ولا يَقطَعُ عَلى أحَدٍ كَلامَهُ حَتّى يَجوزَهُ فَيَقطَعَهُ بِنَهيٍ أو قِيامٍ.
قالَ: فَسَأَلتُهُ عَن سُكوتِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَقالَ عليه‏السلام:
كانَ سُكوتُهُ عَلى أربَعٍ: الحِلمِ وَالحَذَرِ وَالتَّقديرِ وَالتَّفَكُّرِ، فَأَمَّا التَّقديرُ فَفي تَسوِيَةِ النَّظَرِ وَالاِستِماعِ بَينَ النّاسِ، وأَمّا تَفَكُّرُهُ فَفيما يَبقى ويَفنى.
وجُمِعَ لَهُ الحِلمُ فِي الصَّبرِ، فَكانَ لا يُغضِبُهُ شَيءٌ ولا يَستَفِزُّهُ.
وجُمِعَ لَهُ الحَذَرُ في أربَعٍ: أخذِهِ الحَسَنَ لِيُقتَدى بِهِ، وتَركِهِ القَبيحَ لِيُنتَهى عَنهُ، وَاجتِهادِهِ الرَّأيَ في إصلاحِ اُمَّتِهِ، وَالقيامِ فيما جَمَعَ لَهُم مِن خَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ.۲۵

1.. هند بن أبي هالة التميمي ربيب النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، اُمّه خديجة زوج النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، روى عن النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، روى عنه الحسن بنعليّ عليه‏السلام صفة النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله . . . قال البغوي : اسم أبي هالة زوج خديجة قبل النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : النبّاش بن زرارة ، وابنه : هند بن النباش بن زرارة . . . قتل هند مع عليّ يوم الجمل ، وكان فصيحا بليغا ، وصف النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهفأحسن وأتقن الإصابة : ج ۶ ص ۴۳۶ الرقم ۹۰۲۷ .

2.. المشذَّب : هو الطويل البائن الطُّول مع نقص في لحمه ، وأصله من النخلة الطويلة التي شُذّب عنها جريدها : أي قطّع وفرّق النهاية : ج ۲ ص ۴۵۳ «شذب» .

3.. قوله : «رجل الشعر» معناه في شعره تكسّر وتعقّف ، ويقال : «شَعرٌ رَجِل» إذا كان كذلك ، وإذا كان الشعر [منبسطا] لا تكسر فيه قيل : «شعر سبط ورسل» (راجع : معاني الأخبار : ص ۸۴ ولسان العرب : ج ۱۱ ص ۲۷۲ «رجل») .

4.. يُقال للشعر الذي يولَد عليه المولود ... عَقيقَةٌ وعقيقٌ وعِقَّة المصباح المنير : ص ۴۲۲ «عقق» .

5.. أزَجُّ الحواجب : الزَّجَج : تَقوُّس في الحاجب مع طول في طَرفه وامتداد النهاية : ج ۲ ص ۲۹۶ «زجج» .

6.. عرن : في صفته صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «أقنى العرنين» : الأنف ، وقيل رأسه ، وجمعه عرانين النهاية : ج ۳ ص ۲۲۳ «عرن» .

7.. قوله : «ضليع الفم» معناه كبير الفم ، ولم تزل العرب تمدح بكبر الفم وتهجو بصغره (اُنظر : معاني الأخبار : ص ۸۵ ، القاموس المحيط : ج ۳ ص ۵۷ ، تاج العروس : ج ۱۱ ص ۳۱۱ «ضلع») .

8.. الشَّنب : البياض والبريق والتحديد في الأسنان النهاية : ج ۲ ص ۵۰۳ «شنب» .

9.. المسربة : الشعر المستدقُّ ، النابت وسط الصدر إلى البطن لسان العرب : ج ۱ ص ۴۶۵ «سرب» .

10.. كردس : في صفته صلى‏الله‏عليه‏و‏آله «ضخم الكراديس» : هي رؤوس العظام ، واحدها : كردوس ، وقيل : هي ملتقى كلّ عظمين ضخمين ، كالركبتين ، والمرفقين ، والمنكبين ، أراد أنّه ضخم الأعضاء النهاية : ج ۴ ص ۱۶۲ «كردس» .

11.. جرد : في صفته صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «أنّه كان أنور المتجرّد» : أي ما جرد عنه الثياب من جسده وكشف ، يريد أنّه كان مشرق الجسد النهاية : ج ۱ ص ۲۵۶ «جرد» .

12.. شثن : في صفته صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «شثن الكفّين والقدمين» : أي أنّهما يميلان إلى الغلظ والقصر . وقيل : هو الذي في أنامله غلظ بلا قصر ،ويحمد ذلك في الرجال ، لأنّه أشدّ لقبضهم ، ويذمّ في النساء اُنظر : النهاية : ج ۲ ص ۴۴۴ «شثن» .

13.. في معاني الأخبار وبحار الأنوار : «سَبطَ القَصَب» .

14.. الأخمص : باطن القدم وما رقّ من أسفلها وتجافى عن الأرض ، وقيل : الأخمص : خصر القدم . والخمصان : المبالغ منه ، أي ذلك الموضع من أسفل قدمه شديد التجافي عن الأرض لسان العرب : ج ۷ ص ۳۰ «خمص» .

15.. قلع : في صفته صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «إذا مشى تقلع» : أراد قوّة مشيه ، كأنّه يرفع رجليه من الأرض رفعا قويّا . . . اُنظر : النهاية : ج ۴ ص ۱۰۱ «قلع» .

16.. كفا : في صفة مشيه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «كان إذا مشى تكفّى تكفّيا» أي تمايل إلى قُدّام النهاية : ج ۴ ص ۱۸۳ «كفأ» .

17.. ذرع : في صفته صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «كان ذريع المشي» : أي سريع المشي ، واسع الخطو . . . (اُنظر : النهاية : ج ۲ ص ۱۵۸ «ذرع») .

18.. الأشداق : جوانب الفم لسان العرب : ج ۱۰ ص ۷۳ «شدق» .

19.. الدمث : هو ـ بفتح الدال وكسر الميم ـ المكان اللين ، أراد : كان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لين الخلق في سهولة مجمع البحرين : ج ۲ ص ۲۵۳ «دمث» .

20.. أشاح بوجهه : إذا نحّى وجهه من وهجٍ أصابه أو من أذى لسان العرب : ج ۲ ص ۵۰۱ «شيح» .

21.. حَبّ الغَمام يعني البَرَد ، شبه به ثَغرَه في بياضه وصفائه وبَرْدِه راجع : لسان العرب : ج ۱ ص ۲۹۳ «حبب» .

22.. قال الشيخ الصدوق رحمه‏الله : قوله : «ثم يردّ ذلك بالخاصّة على العامّة» معناه : أنّه كان يعتمد في هذه الحال على أنّ الخاصّة ترفع إلى العامّة علومه وآدابه وفوائده . وفيه قول آخر : فيردّ ذلك بالخاصّة على العامّة [أي] أن يجعل المجلس للعامّة بعد الخاصّة معاني الأخبار : ص ۸۸ و ۸۹ .

23.. في المصادر الاُخرى : «لا تُنثى» ، ولعلّه الأصحّ .

24.. صَخّاب : شديد الصخب كثيره . والصَّخب : الصياح والجلبة ، وشدّة الصوت واختلاطه لسان العرب : ج ۱ ص ۵۲۱ «صخب» .

25.. عيون أخبار الرضا عليه‏السلام : ج ۱ ص ۳۱۶ ح ۱ ، معاني الأخبار : ص ۸۰ ح ۱ كلاهما عن إسماعيل بن محمّد بنإسحاق ، مكارم الأخلاق : ج ۱ ص ۴۱ ح ۱ ، بحار الأنوار : ج ۱۶ ص ۱۴۸ ح ۴ ؛ الشمائل المحمّدية : ص ۱۶۴ ح ۳۳۰ وليس فيه ذيله من «فقلت : كيف كان سيرته في جلسائه» ، المعجم الكبير : ج ۲۲ ص ۱۵۵ ح ۴۱۴ ، الطبقات الكبرى : ج ۱ ص ۴۲۲ ، دلائل النبوّة للبيهقي : ج ۱ ص ۲۸۶ ، كنز العمّال : ج ۷ ص ۱۶۳ ح ۱۸۵۳۵ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9964
صفحه از 513
پرینت  ارسال به