۸۱۹.امام على عليهالسلام ـ در توصيف پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، در سخنرانى ايشان روز جمعه در صفّين و پنج روز پيش از زمانى كه جنگ به شب كشيد ـ: من گواهى مىدهم كه معبودى جز خداوند يكتاى بىهمتا نيست و اين كه محمّد، بنده و فرستاده اوست. او را با هدايت و دينى كه پسنديده بود، روانه كرد و او شايسته آن بود، و او را براى رساندن پيامش و حجّتهاى بر خلقش، برگزيد، و همان گونه كه مىدانست، دلسوز و مهربان بود. گرامىترين تبار و خاندان را ميان مردم داشت و زيباروىترين آنها، دلاورترين ايشان و مهربانترين و نيكوكارترين به پدر [و مادر] بود.
مطمئنترينِ مردم در عهد و پيمان بود. نه مسلمانى و نه كافرى، به خاطر ستمش، با وى در نياويخت ؛ بلكه به او ستم مىشد و مىبخشيد، و قدرت [انتقام گرفتن] مىيافت؛ ولى مىگذشت و عفو مىكرد، تا آن كه در راه اطاعت خدا، در گذشت، در حالى كه بر مصيبتهاى رسيده به او، شكيبا بود و آن گونه كه در خور خداوند بود، در راهش مجاهده مىكرد و آن قدر خدا را عبادت كرد تا اَجَلش فرا رسيد.
۸۲۰.امام على عليهالسلام ـ در يكى از سخنرانىهاى ايشان ـ: در پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله براى تو، الگويى كافى، و دليلى بر نكوهيدگى و عيبناكى دنياست و اين كه دنيا پُر از زشتىها و بدىهاست ؛ چرا كه بساط دنيا از او برگرفته و براى غير او گسترده شد. او از پستان دنيا شير نخورد، و زر و زيورهاى آن از او به دور داشته شدند.
اگر الگوى دومى بخواهى، از موسى كليم اللّه ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ نام مىبرم كه گفت: «پروردگارا ! من به خيرى كه بر من مىفرستى، محتاجم». به خدا سوگند، او از خداوند، جز قرص نانى كه بخورد، چيزى نخواست ؛ چرا كه او از علفهاى زمين مىخورد، چندان كه بر اثر لاغرى و آب شدن گوشت بدنش، سبزى گياهان، از زير پوست شكمش نمايان بود.و اگر الگوى سومى بخواهى، از داوود ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ، صاحب مزامير۱ و قارى اهل بهشت، نام مىبرم كه با دست خود، از پوست درخت خرما زنبيل مىبافت و به يارانش مىگفت: «چه كسى از شما اين زنبيلها را براى من مىفروشد ؟» و از بهاى آنها نان جوين [مىخريد و] مىخورد.
و اگر بخواهى، از عيسى بن مريم عليهالسلام مىگويم كه سنگ را بالش خود مىكرد، جامه زبر مىپوشيد و نان خشك مىخورد. خورش او، گرسنگى بود و چراغش در شب، ماه، و سرپناهش در زمستان، شرق و غرب زمين، و ميوه و سبزىاش علفهايى بودند كه زمين براى چارپايان مىروياند. نه همسرى داشت كه مايه گرفتارى او شود، و نه فرزندى كه سبب غصّهاش گردد، و نه مال و منالى كه او را به خود مشغول سازد، و نه آزمندىاى كه او را خوار گرداند. مركبش، دو پاى او بود، و خدمتكارش دو دست او.
پس به پيامبرت صلىاللهعليهوآله كه وارستهترين و پاكترين [انسان] است، تأسّى بجوى ؛ چرا كه در او الگويى است براى جويندگان الگو، و مايه تسكين و آرامشِ كسى است كه در پى آرامش است، و محبوبترينِ بندگان پيش خدا، كسى است كه از پيامبرش الگو بگيرد و پا در جاى پاى او بگذارد. پيامبر صلىاللهعليهوآله از دنيا به اندازه ضرورت خورد و نيمنگاهى هم به آن نينداخت. بيش از همه مردمِ دنيا گرسنگى كشيد و لاغرميانتر از همه بود.
دنيا به او عرضه شد ؛ امّا از پذيرفتنش سر باز زد، و دانست كه خداوند سبحان از چه چيزى نفرت دارد، او نيز نفرت آن را به دل گرفت ؛ و [دانست] چه چيزى را كوچك مىشمرد، او نيز آن را كوچك شمرد ؛ و چه چيزى را خُرد مىداند، او نيز آن را خُرد دانست و اگر در ما جز اين خصلت نباشد كه آنچه را خدا و پيامبرش دشمن مىدارند، دوست بداريم و آنچه را خدا و پيامبرش كوچك مىشمارند، بزرگ بداريم، همين خود كافى است كه با خدا دشمنى و از فرمان خدا سرپيچى كرده باشيم.
او صلىاللهعليهوآله روى خاك زمين غذا مىخورد، و همچون برده مىنشست، و با دست خود، كفشش را وصله مىزد، و با دست خويش جامهاش را پينه مىكرد، و بر الاغِ برهنه سوار مىشد و يك نفر را هم پشت سر خويش مىنشاند، و [آن گاه كه]پردهاى نقش و نگاردار بر درِ اتاقش آويخته بود، به همسرش فرمود: «فلانى ! اين پرده را از برابر چشم من دور كن ؛ چرا كه هر گاه نگاهم به آن مىافتد، به ياد دنيا و زر و زيور آن مىافتم».
بدين سان، او دل از دنيا بر كند، و ياد آن را در جانش ميراند، و دوست داشت كه زيور دنيا از چشمش دور بماند تا از آن، جامه و چيزى فاخر بر نگيرد، و آن را ماندگار نپندارد، و به ماندن در آن، اميد نبندد. پس [حبّ]دنيا را از جان خويش بيرون راند، و از دل، دورش كرد، و از چشم ناپديدش ساخت. آرى، كسى كه چيزى را دشمن بدارد، از اين كه به آن بنگرد و [يا] نامش در نزد او برده شود نيز نفرت دارد.
در [راه و رسم] پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، نكتههايى است كه تو را به زشتىها و بدىهاى دنيا راهنمايى مىكند ؛ چرا كه او با وجود مقام خاصّى كه [نزد خداوند] داشت، در دنيا گرسنه زيست، و با وجود مقام قُربى كه [در پيشگاه خدا]داشت، زيورهاى دنيا از او دور نگه داشته شد. حال [با اين توصيف]، آن كه اهل نظر است، با ديده خِرَدش بنگرد كه آيا خداوند با اين كارها، محمّد را ارج نهاده و يا خوارش شمرده است ؟ اگر بگويد: خوارش شمرده است، به خداى بزرگ، سوگند كه دروغ گفته و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگويد: او را ارج نهاده است، پس بداند كه خداوند، ديگران را خوار دانسته كه دنيا را برايشان گسترده و آن را از مقرّبترين افراد درگاه خود، دور ساخته است.
پس، آن كه در پى الگوست، بايد از پيامبرش الگو بگيرد، و در پى او حركت كند، و هر جا او رفت برود. در غير اين صورت، خويشتن را از نابودى در امان نداند ؛ چرا كه خداوند، محمّد صلىاللهعليهوآله را نشانهاى براى قيامت، و نويد دهنده به بهشت، و بيم دهنده از كيفر [دوزخ]، قرار داد. او گرسنه از دنيا رفت و سالم به آخرت وارد شد، و تا زمانى كه از دنيا رفت و پيك پروردگارش را اجابت كرد، سنگى بر سنگى ننهاد (بنايى براى خود نساخت). خداوند، چه منّت بزرگى بر ما نهاد كه نعمت وجود او را به ما ارزانى داشت ؛ يادگارى كه از او پيروى مىكنيم و زمامدارى كه در پى او گام بر مىداريم !
به خدا سوگند، اين جامه پشمين خود را چندان وصله زدهام كه ديگر از پينهدوز آن، خجالت مىكشم. يكى مرا گفت: آيا نمىخواهى اين را به دور افكنى ؟ گفتم: از من دور شو، كه در بامدادان، مردم، شبروان را خواهند ستود.