191
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم

۸۱۹.امام على عليه‏السلام ـ در توصيف پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، در سخنرانى ايشان روز جمعه در صفّين و پنج روز پيش از زمانى كه جنگ به شب كشيد ـ: من گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداوند يكتاى بى‏همتا نيست و اين كه محمّد، بنده و فرستاده اوست. او را با هدايت و دينى كه پسنديده بود، روانه كرد و او شايسته آن بود، و او را براى رساندن پيامش و حجّت‏هاى بر خلقش، برگزيد، و همان گونه كه مى‏دانست، دلسوز و مهربان بود. گرامى‏ترين تبار و خاندان را ميان مردم داشت و زيباروى‏ترين آنها، دلاورترين ايشان و مهربان‏ترين و نيكوكارترين به پدر [و مادر] بود.
مطمئن‏ترينِ مردم در عهد و پيمان بود. نه مسلمانى و نه كافرى، به خاطر ستمش، با وى در نياويخت ؛ بلكه به او ستم مى‏شد و مى‏بخشيد، و قدرت [انتقام گرفتن] مى‏يافت؛ ولى مى‏گذشت و عفو مى‏كرد، تا آن كه در راه اطاعت خدا، در گذشت، در حالى كه بر مصيبت‏هاى رسيده به او، شكيبا بود و آن گونه كه در خور خداوند بود، در راهش مجاهده مى‏كرد و آن قدر خدا را عبادت كرد تا اَجَلش فرا رسيد.

۸۲۰.امام على عليه‏السلام ـ در يكى از سخنرانى‏هاى ايشان ـ: در پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى تو، الگويى كافى، و دليلى بر نكوهيدگى و عيبناكى دنياست و اين كه دنيا پُر از زشتى‏ها و بدى‏هاست ؛ چرا كه بساط دنيا از او برگرفته و براى غير او گسترده شد. او از پستان دنيا شير نخورد، و زر و زيورهاى آن از او به دور داشته شدند.
اگر الگوى دومى بخواهى، از موسى كليم اللّه‏ ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ نام مى‏برم كه گفت: «پروردگارا ! من به خيرى كه بر من مى‏فرستى، محتاجم». به خدا سوگند، او از خداوند، جز قرص نانى كه بخورد، چيزى نخواست ؛ چرا كه او از علف‏هاى زمين مى‏خورد، چندان كه بر اثر لاغرى و آب شدن گوشت بدنش، سبزى گياهان، از زير پوست شكمش نمايان بود.و اگر الگوى سومى بخواهى، از داوود ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ، صاحب مزامير۱ و قارى اهل بهشت، نام مى‏برم كه با دست خود، از پوست درخت خرما زنبيل مى‏بافت و به يارانش مى‏گفت: «چه كسى از شما اين زنبيل‏ها را براى من مى‏فروشد ؟» و از بهاى آنها نان جوين [مى‏خريد و] مى‏خورد.
و اگر بخواهى، از عيسى بن مريم عليه‏السلام مى‏گويم كه سنگ را بالش خود مى‏كرد، جامه زبر مى‏پوشيد و نان خشك مى‏خورد. خورش او، گرسنگى بود و چراغش در شب، ماه، و سرپناهش در زمستان، شرق و غرب زمين، و ميوه و سبزى‏اش علف‏هايى بودند كه زمين براى چارپايان مى‏روياند. نه همسرى داشت كه مايه گرفتارى او شود، و نه فرزندى كه سبب غصّه‏اش گردد، و نه مال و منالى كه او را به خود مشغول سازد، و نه آزمندى‏اى كه او را خوار گرداند. مركبش، دو پاى او بود، و خدمتكارش دو دست او.
پس به پيامبرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه وارسته‏ترين و پاك‏ترين [انسان] است، تأسّى بجوى ؛ چرا كه در او الگويى است براى جويندگان الگو، و مايه تسكين و آرامشِ كسى است كه در پى آرامش است، و محبوب‏ترينِ بندگان پيش خدا، كسى است كه از پيامبرش الگو بگيرد و پا در جاى پاى او بگذارد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از دنيا به اندازه ضرورت خورد و نيم‏نگاهى هم به آن نينداخت. بيش از همه مردمِ دنيا گرسنگى كشيد و لاغرميان‏تر از همه بود.
دنيا به او عرضه شد ؛ امّا از پذيرفتنش سر باز زد، و دانست كه خداوند سبحان از چه چيزى نفرت دارد، او نيز نفرت آن را به دل گرفت ؛ و [دانست] چه چيزى را كوچك مى‏شمرد، او نيز آن را كوچك شمرد ؛ و چه چيزى را خُرد مى‏داند، او نيز آن را خُرد دانست و اگر در ما جز اين خصلت نباشد كه آنچه را خدا و پيامبرش دشمن مى‏دارند، دوست بداريم و آنچه را خدا و پيامبرش كوچك مى‏شمارند، بزرگ بداريم، همين خود كافى است كه با خدا دشمنى و از فرمان خدا سرپيچى كرده باشيم.
او صلى‏الله‏عليه‏و‏آله روى خاك زمين غذا مى‏خورد، و همچون برده مى‏نشست، و با دست خود، كفشش را وصله مى‏زد، و با دست خويش جامه‏اش را پينه مى‏كرد، و بر الاغِ برهنه سوار مى‏شد و يك نفر را هم پشت سر خويش مى‏نشاند، و [آن گاه كه]پرده‏اى نقش و نگاردار بر درِ اتاقش آويخته بود، به همسرش فرمود: «فلانى ! اين پرده را از برابر چشم من دور كن ؛ چرا كه هر گاه نگاهم به آن مى‏افتد، به ياد دنيا و زر و زيور آن مى‏افتم».
بدين سان، او دل از دنيا بر كند، و ياد آن را در جانش ميراند، و دوست داشت كه زيور دنيا از چشمش دور بماند تا از آن، جامه و چيزى فاخر بر نگيرد، و آن را ماندگار نپندارد، و به ماندن در آن، اميد نبندد. پس [حبّ]دنيا را از جان خويش بيرون راند، و از دل، دورش كرد، و از چشم ناپديدش ساخت. آرى، كسى كه چيزى را دشمن بدارد، از اين كه به آن بنگرد و [يا] نامش در نزد او برده شود نيز نفرت دارد.
در [راه و رسم] پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، نكته‏هايى است كه تو را به زشتى‏ها و بدى‏هاى دنيا راه‏نمايى مى‏كند ؛ چرا كه او با وجود مقام خاصّى كه [نزد خداوند] داشت، در دنيا گرسنه زيست، و با وجود مقام قُربى كه [در پيشگاه خدا]داشت، زيورهاى دنيا از او دور نگه داشته شد. حال [با اين توصيف]، آن كه اهل نظر است، با ديده خِرَدش بنگرد كه آيا خداوند با اين كارها، محمّد را ارج نهاده و يا خوارش شمرده است ؟ اگر بگويد: خوارش شمرده است، به خداى بزرگ، سوگند كه دروغ گفته و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگويد: او را ارج نهاده است، پس بداند كه خداوند، ديگران را خوار دانسته كه دنيا را برايشان گسترده و آن را از مقرّب‏ترين افراد درگاه خود، دور ساخته است.
پس، آن كه در پى الگوست، بايد از پيامبرش الگو بگيرد، و در پى او حركت كند، و هر جا او رفت برود. در غير اين صورت، خويشتن را از نابودى در امان نداند ؛ چرا كه خداوند، محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نشانه‏اى براى قيامت، و نويد دهنده به بهشت، و بيم دهنده از كيفر [دوزخ]، قرار داد. او گرسنه از دنيا رفت و سالم به آخرت وارد شد، و تا زمانى كه از دنيا رفت و پيك پروردگارش را اجابت كرد، سنگى بر سنگى ننهاد (بنايى براى خود نساخت). خداوند، چه منّت بزرگى بر ما نهاد كه نعمت وجود او را به ما ارزانى داشت ؛ يادگارى كه از او پيروى مى‏كنيم و زمامدارى كه در پى او گام بر مى‏داريم !
به خدا سوگند، اين جامه پشمين خود را چندان وصله زده‏ام كه ديگر از پينه‏دوز آن، خجالت مى‏كشم. يكى مرا گفت: آيا نمى‏خواهى اين را به دور افكنى ؟ گفتم: از من دور شو، كه در بامدادان، مردم، شبروان را خواهند ستود.

1.. مزامير، جمع مزمار به معناى سرود و آواز نيكوست و به دعاهاى زبور، كتاب داوود عليه‏السلام، گفته مى‏شود.


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
190

۸۱۹.الإمام عليّ عليه‏السلام ـ يَخطُبُ النّاسَ بِصِفّينَ يَومَ جُمُعَةٍ وذلِكَ قَبلَ الهَريرِ بِخَمسَةِ أيّامٍ، في صِفَةِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ: إنّي أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّهُ، وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ، أرسَلَهُ بِالهُدى ودينِهِ الَّذِي ارتَضاهُ، وكانَ أهلَهُ، وَاصطَفاهُ عَلى جَميعِ العِبادِ بِتَبليغِ رِسالَتِهِ، وحُجَجِهِ عَلى خَلقِهِ، وكانَ كَعِلمِهِ فيهِ رَؤوفا رَحيما، أكرَمَ خَلقِ اللّهِ حَسَبا، وأَجمَلَهُم مَنظَرا، وأَشجَعَهُم نَفسا، وأَبَرَّهُم بِوالِدٍ، وآمَنَهُم عَلى عَقدٍ، لَم يَتَعَلَّق عَلَيهِ مُسلِمٌ ولا كافِرٌ بِمَظلَمَةٍ قَطُّ، بَل كانَ يُظلَمُ فَيَغفِرُ، ويَقدِرُ فَيَصفَحُ ويَعفو، حَتّى مَضى مُطيعا للّه‏ِِ، صابِرا عَلى ما أصابَهُ، مُجاهِدا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ، عابِدا للّه‏ِِ، حَتّى أتاهُ اليَقينُ.۱

۸۲۰.عنه عليه‏السلام ـ في خُطبَةٍ لَهُ ـ: ولَقَد كانَ في رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كافٍ لَكَ فِي الاُسوَةِ، ودَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنيا وعَيبِها، وكَثرَةِ مَخازيها ومَساويها ؛ إذ قُبِضَت عَنهُ أطرافُها، ووُطِّئَت لِغَيرِهِ أكنافُها۲، وفُطِمَ عَن رَضاعِها، وزُوِيَ۳ عَن زَخارِفِها.
وإن شِئتَ ثَنَّيتُ بِموسى كَليمِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حَيثُ يَقولُ: «رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»۴، وَاللّهِ ! ما سَأَلَهُ إلاّ خُبزا يَأكُلُهُ ؛ لِأَنَّهُ كانَ يَأكُلُ بَقلَةَ الأَرضِ، ولَقَد كانَت خُضرَةُ البَقلِ‏تُرى مِن شَفيفِ۵ صِفاقِ۶ بَطنِهِ ؛ لِهُزالِهِ وتَشَذُّبِ۷ لَحمِهِ.
وإن شِئتَ ثَلَّثتُ بِداودَ عليه‏السلام صاحِبِ المَزاميرِ وقارِئِ أهلِ الجَنَّةِ، فَلَقَد كانَ يَعمَلُ سَفائِفَ الخوصِ۸ بِيَدِهِ، ويَقولُ لِجُلَسائِهِ: أيُّكُم يَكفيني بَيعَها ؟ ويَأكُلُ قُرصَ الشَّعيرِ مِن ثَمَنِها.
وإن شِئتَ قُلتُ في عيسَى بنِ مَريَمَ عليه‏السلام، فَلَقَد كانَ يَتَوَسَّدُ الحَجَرَ، ويَلبَسُ الخَشِنَ، ويَأكُلُ الجَشبَ۹. وكانَ إدامُهُ الجوعَ، وسِراجُهُ بِاللَّيلِ القَمَرَ، وظِلالُهُ فِي الشِّتاءِ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها، وفاكِهَتُهُ ورَيحانُهُ ما تُنبِتُ الأَرضُ لِلبَهائِمِ. ولَم تَكُن لَهُ زَوجَةٌ تَفتِنُهُ، ولا وَلَدٌ يُحزِنُهُ، ولا مالٌ يَلفِتُهُ، ولا طَمَعٌ يُذِلُّهُ. دابَّتُهُ رِجلاهُ، وخادِمُهُ يَداهُ !
فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الأَطيَبِ الأَطهَرِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، فَإِنَّ فيهِ اُسوَةً لِمَن تَأَسّى، وعَزاءً لِمَن تَعَزّى، وأَحَبُّ العِبادِ إلَى اللّهِ المُتَأَسّي بِنَبِيِّهِ، وَالمُقتَصُّ لِأَثَرِهِ، قَضَمَ الدُّنيا قَضما۱۰، ولَم يُعِرها طَرفا، أهضَمُ أهلِ الدُّنيا كَشحا۱۱، وأَخمَصُهُم مِنَ الدُّنيا بَطنا.
عُرِضَت عَلَيهِ الدُّنيا فَأَبى أن يَقبَلَها، وعَلِمَ أنَّ اللّهَ سُبحانَهُ أبغَضَ شَيئا فَأَبغَضَهُ، وحَقَّرَ شَيئا فَحَقَّرَهُ، وصَغَّرَ شَيئا فَصَغَّرَهُ. ولَو لَم يَكُن فينا إلاّ حُبُّنا ما أبغَضَ اللّهُ ورَسولُهُ، وتَعظيمُنا ما صَغَّرَ اللّهُ ورَسولُهُ، لَكَفى بِهِ شِقاقا للّه‏ِِ، ومُحادّةً۱۲ عَن أمرِ اللّهِ.
ولَقد كانَ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يَأكُلُ عَلَى الأَرضِ، ويَجلِسُ جِلسَةَ العَبدِ، ويَخصِفُ بِيَدِهِ نَعلَهُ، ويَرقَعُ بِيَدِهِ ثَوبَهُ، ويَركَبُ الحِمارَ العارِيَ ويُردِفُ خَلفَهُ، ويَكونُ السِّترُ عَلى بابِ بَيتِهِ فَتَكونُ فيهِ التَّصاويرُ، فَيَقولُ: يا فُلانَةُ ـ لاِءِحدى أزواجِهِ ـ غَيِّبيهِ عَنّي ؛ فَإِنّي إذا نَظَرتُ إلَيهِ ذَكَرتُ الدُّنيا وزخارِفَها.
فَأَعرَضَ عَنِ الدُّنيا بِقَلبِهِ، وأَماتَ ذِكرَها مِن نَفسِهِ، وأَحَبَّ أن تَغيبَ زَينَتُها عَن عَينِهِ، لِكَيلا يَتَّخِذَ مِنها رِياشا۱۳، ولا يَعتَقِدَها قَرارا، ولا يَرجُوَ فيها مُقاما، فَأَخرَجَها مِنَ النَّفسِ، وأَشخَصَها عَنِ القَلبِ، وغَيَّبَها عَنِ البَصَرِ، وكَذلِكَ مَن أبغَضَ شَيئا أبغَضَ أن يَنظُرَ إلَيهِ، وأَن يُذكَرَ عِندَهُ.
ولَقَد كانَ في رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ما يَدُلُّكَ عَلى مَساوِئِ الدُّنيا وعُيوبِها ؛ إذ جاعَ فيها مَعَ خاصَّتِهِ۱۴، وزُوِيَت عَنهُ زَخارِفُها مَعَ عَظيمِ زُلفَتِهِ، فَليَنظُر ناظِرٌ بِعَقلِهِ: أكرَمَ اللّهُ مُحَمّدا بِذلِكَ أم أهانَهُ ؟ فَإِن قالَ: أهانَهُ، فَقَد كَذَبَ ـ وَاللّهِ العَظيمِ ـ بِالإِفكِ العَظيمِ، وإن قالَ: أكرَمَهُ، فَليَعلَم أنَّ اللّهَ قَد أهانَ غَيرَهُ حَيثُ بَسَطَ الدُّنيا لَهُ، وزَواها عَن أقرَبِ النّاسِ مِنهُ.
فَتَأَسّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَاقتَصَّ أثَرَهُ، ووَلَجَ مَولِجَهُ، وإلاّ فَلا يَأمَنِ الهَلَكَةَ، فَإِنَّ اللّهَ جَعَلَ مُحَمَّدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عَلَما لِلسّاعَةِ، ومُبَشِّرا بِالجَنَّةِ، ومُنذِرا بِالعُقوبَةِ. خَرَجَ مِنَ الدُّنيا خَميصا، ووَرَدَ الآخِرَةَ سَليما. لَم يَضَع حَجَرا عَلى حَجَرٍ حَتّى مَضى لِسَبيلِهِ وأَجابَ داعِيَ رَبِّهِ، فَما أعظَمَ مِنَّةَ اللّهِ عِندَنا حينَ أنعَمَ عَلَينا بِهِ سَلَفا نَتَّبِعُهُ، وقائِدا نَطَأُ عَقِبَهُ.
وَاللّهِ، لَقَد رَقَّعتُ مِدرَعَتي۱۵ هذِهِ حَتَّى استَحيَيتُ مِن راقِعِها. ولَقد قالَ لي قائِلٌ: ألا تَنبِذُها عَنكَ ؟ فَقُلتُ: اُغرُب عَنّي۱۶، فَعِندَ الصَّباحِ يَحمَدُ القَومُ السُّرى۱۷.۱۸

1.. الأمالي للصدوق : ص ۴۹۰ ح ۶۶۸ ، وقعة صفّين : ص ۳۱۴ نحوه وكلاهما عن جابر عن الإمام الباقر عليه‏السلام ، بحارالأنوار : ج ۳۲ ص ۴۸۶ ح ۴۲۰ .

2.. الكَنَف : الجانب والناحية النهاية : ج ۴ ص ۲۰۵ «كنف» .

3.. زويت الشيء عن فلان : أي نحّيته لسان العرب : ج ۱۴ ص ۳۶۴ «زوي» .

4.. القصص : ۲۴ .

5.. ثوب شَفيف : أي رقيق . شفّ يشفّ شفوفا فهو شفٌّ : وهو الذي يستشفّ ما وراءه ؛ أي يبصر المصباح المنير :ص ۳۱۷ «شفف» .

6.. الصِّفاق : الجِلد الأسفل تحتَ الجِلد الذي عليه الشَّعَر . أو جلد البطنِ كلِّه القاموس المحيط : ج ۳ ص ۲۵۴ «صفق» .

7.. يقال : شُذِّبَ عن النخلة جريدُها ؛ أي قُطّع وفُرِّق اُنظر : النهاية : ج ۲ ص ۴۵۳ «شذب» .

8.. سفّ الخوصَ : نَسَجَه القاموس المحيط : ج ۳ ص ۱۵۲ «سفف» .

9.. الجشب : هو الغليظ الخشن من الطعام . وقيل : غير المأدوم . وكلّ بشع الطعم جشب النهاية : ج ۱ ص ۲۷۲ «جشب» .

10.. قضم الدنيا : تناول منها قدر الكفاف وما تدعو إليه الضرورة من خشن العيشة . . . وأصل القضم : أكل الشيء اليابس بأطراف الأسنان شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج ۹ ص ۲۳۳ .

11.. الكَشْح : الخاصِرة . ورجلٌ أهضم بيّن الهضم : إذا كان خميصا لقلّة الأكل شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد :ج ۹ ص ۲۳۴ .

12.. المحادَّة : المعاداة والمخالفة لسان العرب : ج ۳ ص ۱۴۰ «حدد» .

13.. الرِّيشُ والرِّياشُ بمعنىً ؛ وهو اللباس الفاخِر . ويقال : المال والخِصْب والمعاش الصحاح : ج ۳ ص ۱۰۰۸ «ريش» .

14.. خاصّته : اسم فاعل في معنى المصدر ، أي مع خصوصيّته وتفضّله عند ربّه تعليقة صبحي الصالح على نهج البلاغة .

15.. المدرعة : ثوب ، ولا يكون إلاّ من صوف القاموس المحيط : ج ۳ ص ۲۰ «درع» .

16.. غَرَبَ : أي بَعُدَ . ويقال : اغرُب عَنّي ؛ أي تَباعَدْ لسان العرب : ج ۱ ص ۶۳۹ «غرب» .

17.. السّرى : سير عامّة الليل القاموس المحيط : ج ۴ ص ۳۴۱ «سرى» . وقولهم : «عند الصباح يحمد القومالسّرى» هو مَثَلٌ لما يُنال بالمشقّة ، ويوصَل إليه بالتّعب (جمهرة الأمثال : ج ۲ ص ۳۸ الرقم ۱۲۹۳) .

18.. نهج البلاغة : الخطبة ۱۶۰ ، مكارم الأخلاق : ج ۱ ص ۳۶ ، بحار الأنوار : ج ۱۶ ص ۲۸۴ ح ۱۳۶ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 10650
صفحه از 513
پرینت  ارسال به