۷۹۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از عبد اللّه بن ابى بكر ـ: مردى از ياران پيامبر صلىاللهعليهوآله، از آنانى كه همراه ايشان در جنگ حنين حاضر بودند، مىگويد: به خدا سوگند، من در كنار پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله سوار بر شترم حركت مىكردم و كفشى زمخت به پا داشتم. شترم با شتر پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله به هم پيچيدند و لبه كفشم به ساق پاى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله گرفت و آزردهاش كرد. پيامبر هم با تازيانه به پايم زد و فرمود: «آزارم دادى، عقبتر بيا!».
من باز گشتم و فرداى آن روز، پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله مرا طلبيد. [با خود] گفتم: به خدا سوگند، اين به خاطر آزارى (آسيبى) است كه ديروز به پاى پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله وارد آوردم. از اين رو نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله رفتم و توقّع [كيفر و سرزنش]داشتم ؛ امّا پيامبر صلىاللهعليهوآله به من فرمود: «تو ديروز به پايم آسيبى زدى و آزارم دادى و من هم بر پايت تازيانه زدم. از اين رو تو را فرا خواندم تا در عوض آن، چيزى به تو بدهم» و هشتاد گوسفند در برابر ضربهاى كه به من زده بود، به من بخشيد.
ر. ك: ص ۱۴۵ ح ۷۶۳.
۲۰ / ۷
اگر من عدالت نورزم، چه كسى عدالت بورزد ؟
۷۹۵.الإرشاد: هنگامى كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله غنيمتهاى حُنَين را تقسيم كرد، مردى دراز قامت با چهرهاى گندمگون و گوژپشت، پيش آمد كه نشانِ سجده، ميان دو چشمش بود. پس سلام [جمعى] داد ؛ ولى به شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله براى سلام، خطاب نكرد و آن گاه گفت: ديدم كه با اين غنيمتها چه كردى !
فرمود: «چه ديدى ؟».
گفت: نديدم كه عدالت بورزى !
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله خشمگين گشت و فرمود: «واى بر تو ! اگر عدالت نزد من نباشد، نزدِ چه كسى خواهد بود ؟».
مسلمانان گفتند: آيا وى را نكشيم ؟
فرمود: «او را وا گذاريد. زود است كه وى پيروانى يابد كه از دين، خارج مىشوند، چنان كه تير از هدف در مىگذرد. خداوند، آنان را به دستِ كسى مىكشد كه محبوبترينِ آفريدگان نزد وى پس از من است».
پس امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهالسلام او را در شمار خوارج و در نبرد نهروان كشت.