۷۵۷.صحيح ابن حبّانـ به نقل از ابو سعيد خُدرى ـ: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله طلا تقسيم مىكرد كه مردى نزد او آمد و گفت: اى پيامبر خدا ! به من چيزى بده. و پيامبر صلىاللهعليهوآله به او داد. سپس گفت: بيفزاى ! و تا سه بار، پيامبر صلىاللهعليهوآله افزود. آن مرد [بى هيچ تشكّر و ثنايى] پشت كرد و رفت.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «مرد نزد من مىآيد و از من چيزى مىخواهد و من به او عطا مىكنم و سپس از من مىخواهد. دوباره و سهباره به او مىدهم ؛ امّا پشت مىكند و [بى تشكّر] مىرود. هنگامى كه به نزد خانوادهاش باز مىگردد، در لباسش آتش نهاده [و برده] است».
۷۵۸.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابو سعيد خدرى ـ: عمر گفت: اى پيامبر خدا ! شنيدم فلانى سخن خوبى مىگويد. گفته است كه تو به او دو دينار بخشيدهاى.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «امّا كسى هم هست كه چنين نمىگويد و عطايم را نمىستايد. به او از ده تا صد» يا فرمود: «دويست درهم بخشيدهام و گاه به برخى از ايشان، هر چه خواستهاند، دادهام ؛ امّا آن را زير بغلش مىگذارد و بيرون مىرود [و هيچ تشكّرى نمىكند] و براى آنان، جز آتش نيست».
عمر گفت: اى پيامبر خدا ! پس چرا به آنها مىبخشى ؟
فرمود: «آنها درخواست كردن از كسى جز من را خوش ندارند و خداوند هم بخل ورزيدن مرا خوش ندارد».
۷۵۹.مسند ابن حنبلـ به نقل از اَنَس ـ: گدايى نزد پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله آمد. ايشان فرمان داد خرمايى به او بدهند. گدا آن را پرت كرد. گدايى ديگر آمد و پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمان داد به او نيز خرمايى بدهند. گدا گفت: خدا منزّه است ! يك خرما از پيامبر خدا ! پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله به كنيزش فرمود: «نزد اُمّ سلمه برو و چهل درهمى را كه نزد اوست، به اين فقير بده».