۷۵۵.صحيح البخارىـ به نقل از جبير بن مطعم ـ: با پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله و به همراه مردم از جنگ حنين باز مىگشتيم كه [در جعرانه و به گاه تقسيم غنيمتها] مردم به پيامبر صلىاللهعليهوآله درآويخته، از او درخواست مىكردند، تا اين كه او را به سوى درخت خارى كشاندند و ردايش [به درخت گير كرد و] افتاد. پيامبر صلىاللهعليهوآله ايستاد و فرمود: «ردايم را بدهيد. اگر به عدد اين درختان خار، شتر داشته باشم، آنها را ميان شما قسمت مىكنم و مرا بخيل و دروغگو و ترسو نخواهيد يافت».
۷۵۶.تاريخ دمشقـ به نقل از اَنَس بن مالك ـ: پيامبر صلىاللهعليهوآله در سالى كه جنگ حنين رخ داد و مردم، غنيمتهاى جنگ را از او طلبيدند و پيامبر صلىاللهعليهوآله هم آن قدر گاو و گوسفند و شتر به آنها داد كه ديگر چيزى باقى نماند، فرمود: «آن قدر گاو و گوسفند و شتر به شما دادم كه ديگر چيزى همراه من نمانده است. ديگر چه مىخواهيد ؟ آيا مىخواهيد مرا بخيل بشماريد ؟ به خدا سوگند، من نه بخيلم، نه ترسو هستم و نه دروغگو».
مردم چنان جامه پيامبر صلىاللهعليهوآله را كشيدند كه گردنش پيدا شد و گويى شانهاش را مىبينم كه از سپيدى، مانند پاره ماه مىدرخشد.