115
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم

۷۱۰.المغازى: سخن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه در باره ابو بصير گفته بود: «واى بر مادرش ! عجب جنگ‏افروزى است، اگر مردانى همراهش بودند»، به مسلمانانى كه در مكّه حبس شده بودند و مى‏خواستند به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بپيوندند، رسيد. آنها به تدريج بيرون آمدند و به ابو بصير مى‏پيوستند و كسى كه سخن پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به مسلمانان نوشت، عمر بن خطّاب بود و هنگامى كه نامه عمر به آنها رسيد و ايشان را باخبر كرد كه ابو بصير در ساحل دريا و بر سر راه كاروان تجارتى قريش است، يكى يكى از مكّه خارج شدند و خود را به ابو بصير رساندند و نزديك به هفتاد مرد نزد او جمع شدند و راه را بر قريش تنگ كردند و به هيچ يك از افراد قريش دست نمى‏يافتند، جز آن كه او را مى‏كشتند و كاروانى رد نمى‏شد، جز آن كه راهش را مى‏بستند تا آن كه قريش را آتش زدند.
آنها در آخرين راه بستن خود، كاروانى مركّب از سى شتر قريش را كه آهنگ شام داشت، در اختيار گرفتند و به هر كدام از اين هفتاد مرد، اموالى به بهاى سى دينار رسيد. برخى از آنها گفتند: «خمس آن را براى پيامبر خدا بفرستيد»؛ امّا ابو بصير گفت: پيامبر خدا آن را قبول نمى‏كند. من اموال بازمانده از خنيس عامرى را آوردم و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نپذيرفت و فرمود: «اگر بپذيرم، به پيمانم با مشركان وفا نكرده‏ام».
و اين هفتاد تن، ابو بصير را فرمان‏رواى خود كرده بودند. او امام جماعت نمازشان بود و واجبات را به آنها تعليم مى‏داد و آنها را دسته‏بندى و يك‏پارچه‏شان مى‏نمود و آنها هم گوش به فرمان و مطيع او بودند.


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
114

۷۱۰.المغازي: بَلَغَ المُسلِمينَ الَّذينَ قَد حُبِسوا بِمَكَّةَ، وأَرادوا أن يَلحَقوا بِرَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قَولُ النَّبِيِّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لِأَبي بَصيرٍ: «وَيلُ اُمِّهِ ! مِحَشُّ حَربٍ لَو كانَ لَهُ رِجالٌ»، فَجَعَلوا يَتَسَلَّلون إلى أبي بَصيرٍ. وكانَ الَّذي كَتَبَ بِما قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله إلى المُسلِمينَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ ؛ فَلَمّا جاءَهُم كِتابُ عُمَرَ فَأَخبَرَهُم أنَّهُ بِالسّاحِلِ عَلى طَريقِ عيرِ قُرَيشٍ، فَلَمّا وَرَدَ عَلَيهِم كِتابُ عُمَرَ جَعَلوا يَتَسَلَّلون رَجُلاً رَجُلاً، حَتَّى انتَهَوا إلى أبي بَصيرٍ، فَاجتَمَعوا عِندَهُ، قَريبٌ مِن سَبعينَ رَجُلاً، فَكانوا قَد ضَيَّقوا عَلى قُرَيشٍ، لا يَظفَرونَ بِأَحَدٍ مِنهُم إلاّ قَتَلوهُ، ولا تَمُرُّ عيرٌ إلاَّ اقتَطَعوها، حَتّى أحرَقوا قُرَيشا.
لَقَد مَرَّ رَكبٌ يُريدونَ الشّامَ، مَعَهُم ثَلاثونَ بَعيرا، وكانَ هذا آخِرَ مَا اقتَطَعوا، لَقَد أصابَ كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم ما قيمَتُهُ ثَلاثونَ دينارا. فَقالَ بَعضُهم: اِبعَثوا بِالخُمسِ إلى رَسولِ اللّهِ، فَقالَ أبو بَصيرِ: لا يَقبَلُهُ رَسولُ اللّهِ ؛ قَد جِئتُ بِسَلَبِ العامِرِيِّ، فَأَبى أن يَقبَلَهُ، وقالَ: «إنّي إذا فَعَلتُ هذا لَم أفِ لَهُم بِعَهدِهِم».
وكانوا قَد أمَّروا عَلَيهِم أبا بَصيرٍ، فَكانَ يُصَلّي بِهِم ويُفَرِّضُهُم ويُجَمِّعُهُم، وهُم سامِعونَ لَهُ مُطيعونَ.۱

1.. المغازي : ج ۲ ص ۶۲۷ وراجع : السنن الكبرى : ج ۹ ص ۳۸۱ ح ۱۸۸۳۱ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 10367
صفحه از 513
پرینت  ارسال به