۷۱۰.المغازى: سخن پيامبر صلىاللهعليهوآله كه در باره ابو بصير گفته بود: «واى بر مادرش ! عجب جنگافروزى است، اگر مردانى همراهش بودند»، به مسلمانانى كه در مكّه حبس شده بودند و مىخواستند به پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بپيوندند، رسيد. آنها به تدريج بيرون آمدند و به ابو بصير مىپيوستند و كسى كه سخن پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله را به مسلمانان نوشت، عمر بن خطّاب بود و هنگامى كه نامه عمر به آنها رسيد و ايشان را باخبر كرد كه ابو بصير در ساحل دريا و بر سر راه كاروان تجارتى قريش است، يكى يكى از مكّه خارج شدند و خود را به ابو بصير رساندند و نزديك به هفتاد مرد نزد او جمع شدند و راه را بر قريش تنگ كردند و به هيچ يك از افراد قريش دست نمىيافتند، جز آن كه او را مىكشتند و كاروانى رد نمىشد، جز آن كه راهش را مىبستند تا آن كه قريش را آتش زدند.
آنها در آخرين راه بستن خود، كاروانى مركّب از سى شتر قريش را كه آهنگ شام داشت، در اختيار گرفتند و به هر كدام از اين هفتاد مرد، اموالى به بهاى سى دينار رسيد. برخى از آنها گفتند: «خمس آن را براى پيامبر خدا بفرستيد»؛ امّا ابو بصير گفت: پيامبر خدا آن را قبول نمىكند. من اموال بازمانده از خنيس عامرى را آوردم و پيامبر صلىاللهعليهوآله نپذيرفت و فرمود: «اگر بپذيرم، به پيمانم با مشركان وفا نكردهام».
و اين هفتاد تن، ابو بصير را فرمانرواى خود كرده بودند. او امام جماعت نمازشان بود و واجبات را به آنها تعليم مىداد و آنها را دستهبندى و يكپارچهشان مىنمود و آنها هم گوش به فرمان و مطيع او بودند.