۲۱۵۹.الطرائف : هنگامى كه ابو طالب ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله و خديجه را به ازدواج يكديگر در آورد ، خطبه خواند و گفت : ستايش ، ويژه خدايى است كه ما را از نسل ابراهيم و فرزندان اسماعيل قرار داد و شهرى باحرمت و خانهاى مقصود [ به زيارت ]برايمان قرار داد و ما را حاكم بر مردم قرار داد . و اينك ، محمّد بن عبد اللّه ، برادرزادهام ، از كسانى است كه هيچ يك از جوانان قريش با او سنجيده نمىشوند ، جز آن كه در نيكى و فضيلت و كَرَم و عقل و درايت ، محمّد بر او برترى مىيابد ، هرچند دارايىاش اندك است ، ولى دارايى ، سايهاى رفتنى و عاريهاى باز گرداندنى است. او به خديجه دختر خويلد علاقه دارد و خديجه نيز چنين است و هر مقدار كه مهريّه دوست داشتيد ، به عهده من است .
۲۱۶۰.الخرائج و الجرائح : جابر روايت كرده است كه سبب ازدواج خديجه و محمّد صلى اللّه عليه و آله ، اين است كه ابو طالب گفت : اى محمّد ! من مىخواهم تو را همسر دهم و دارايىاى ندارم كه تو را با آن يارى دهم؛ ولى خديجه خويشاوند ماست و هر سال ، [ يكى از ]قريش را با دارايىاش همراه غلامانش به تجارت مىفرستد و مزدش را يك بارِ شتر از آنچه مىآورد ، مىدهد . آيا مىخواهى به اين تجارت بروى ؟ محمّد گفت : «آرى» .
ابو طالب نزد خديجه رفت و موضوع را به او گفت و او خوشحال شد و به غلامش ميسره گفت : تو و اين مال التجاره ، همگى به فرمان محمّد هستيد . هنگامى كه ميسره از سفرش باز گشت ، گزارش داد كه بر درخت و كلوخى نگذشتند ، جز آن كه گفت : «سلام بر تو ، اى فرستاده خدا!» و نيز گفت : بحيراى راهب آمد و هنگامى كه ديد ابر بر او (محمّد صلى اللّه عليه و آله ) سايه افكنده و هر كجا مىرود ، ابر با او مىرود ، به خدمتگزارىِ ما پرداخت .
در آن سفر ، سود فراوانى بردند و هنگامى كه باز گشتند ، ميسره گفت : اى محمّد ! اگر جلوتر به مكّه مىرفتى و خديجه را از سودى كه بردهايم ، باخبر مىكردى ، برايت سودمندتر بود . محمّد صلى اللّه عليه و آله سوار بر مركبش جلوتر [ و زودتر] رفت و آن روز ، خديجه بر بالاى غرفهاش ، با زنان نشسته بود كه محمّد صلى اللّه عليه و آله سوار بر مركبش پديدار شد . خديجه به ابرى بالاى سر محمّد نگريست كه همراه او حركت مىكرد و دو فرشته را در سمت راست و چپ محمّد ديد كه در دست هر كدام ، شمشيرى آخته است و در هوا همراه او مىآيند .
[ با خود] گفت : اين سوار ، شأن بزرگى دارد . كاش به خانه ما مىآمد! كه ديد محمّد ، آهنگ خانه او را دارد . پس پابرهنه از بالا به سوى درِ خانه پايين آمد ، در حالى كه خديجه هر گاه مىخواست از جايى به جايى برود ، كنيزان ، تختى را كه بر آن نشسته بود ، حركت مىدادند . هنگامى كه خديجه به محمّد صلى اللّه عليه و آله نزديك شد ، گفت : اى محمّد ! برو و همين الآن عمويت ابو طالب را نزد من بياور . و به عموى خويش نيز پيغام داد كه چون محمّد بر تو وارد شد ، مرا به همسرىِ او در آور .
هنگامى كه ابو طالب حضور يافت ، خديجه گفت : شما دو تن نزد عمويم برويد تا مرا به ازدواج محمّد در آورد كه به او گفتهام چه كند . ابو طالب و محمّد بر عموى خديجه وارد شدند و ابو طالب، آن خطبه معروف را خواند و عقد ازدواج را بست و هنگامى كه محمّد برخاست تا همراه ابو طالب برود ، خديجه گفت : به سوى خانه خودت بيا كه خانه من ، خانه توست و من هم كنيز تو هستم .