۲۱۴۴.السيرة النبويّة ، ابن هشامـ به نقل از جابر بن عبد اللّه انصارى ـ : در جنگ «ذات الرقاع»۱همراه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله از نخل۲ راه افتاديم و مردى [از مسلمانان] به همسر مردى از مشركان دست يافت . هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله باز مىگشت ، همسر آن زن كه غايب بود ، در رسيد و چون از ماجرا باخبر شد ، سوگند ياد كرد كه تا خون يكى از ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله را نريزد ، [از تعقيب آنان] دست نكشد و در پى پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در محلّى فرود آمد و فرمود : «مردى هست كه امشب از ما پاسدارى كند؟» . مردى از مهاجران و مردى از انصار داوطلب شدند و گفتند : ما ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «پس در دهانه درّه مستقر باشيد» .
[ابن هشام مىگويد :] پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و يارانش در يكى از درّهها فرود آمده بودند و آن دو تن هم عمّار بن ياسر و عبّاد بن بِشر بودند .
ابن اسحاق [شيخ ابن هشام] مىگويد : هنگامى كه آن دو تن به دهانه درّه رفتند ، مرد انصارى به مهاجر گفت : كدام بخش از شب را دوست دارى كه من پاس بدهم ؟ ابتدا يا انتهايش را؟ او گفت : تو بخش نخست را به عهده بگير . مهاجر ، دراز كشيد و خوابيد و مرد انصارى به نماز ايستاد .
آن مرد مشرك آمد و چون هيكل مرد انصارى را ديد ، فهميد كه او ديدهبان لشكر است . تيرى انداخت و بر بدن آن مرد انصارى نشست . او همچنان ايستاد . تيرى ديگر انداخت و در بدنش نشست . مرد انصارى آن را كند و فرو انداخت و همچنان در [حال نماز] ايستاد . تير سومى نيز همانند دو تير ديگر انداخت و بر بدنش نشست . آن را هم كند و فرو انداخت و به ركوع و سجود رفت ، آن گاه همراهش ، مرد مهاجر را بيدار كرد و گفت : [برخيز و] بنشين كه تير به بدنم كارگر افتاده است . مرد مهاجر از جا پريد و چون آن مرد مشرك فهميد كه آن دو متوجّهش شدهاند ، گريخت .
مرد مهاجر چون حال و خون مرد انصارى را ديد ، گفت : سبحان اللّه! چرا در همان تير اوّل ، مرا بيدار نكردى؟ انصارى گفت : در حال خواندن سورهاى بودم كه دوست نداشتم آن را قطع كنم تا به پايانش ببرم . چون تيرهاى ديگرى به من انداخت ، ركوع كردم و تو را آگاه كردم . سوگند به خدا ، اگر كارم به تباهكردن مرزى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به نگهدارىاش فرمان داده بود ، نمىانجاميد ، يا سوره را به پايان مىبردم يا قبل از آن جان مىدادم .