۲۱۱۵.مسند ابن حنبلـ به نقل از قاسم بن عبد الرحمان ، از پدرش ، از عبد اللّه [بن مسعود ]ـ : شبى با پيامبر صلى اللّه عليه و آله حركت كرديم . گفتيم : كاش بر زمين فرود مىآمديم و شب را مىخوابيديم و مركبهايمان هم مىچريدند ! ايشان موافقت كرد و فرمود : «يكى از شما پاسدارى دهد» . گفتم : من از شما پاسدارى مىدهم . امّا [نزديك صبح ]خواب ، مرا ربود و جز با طلوع خورشيد ، بيدار نشدم .
ب ـ ابو ايّوب
۲۱۱۶.السيرة النبويّةـ در ماجراى فتح خيبر ـ : ابو ايّوب خالد بن يزيد ، از قبيله بنى نجّار ، شب را در حالى سپرى كرد كه شمشيرش را به گردنش افكنده بود و از پيامبر صلى اللّه عليه و آله پاسدارى مىنمود و گرد چادر مىچرخيد . پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله صبح كه بيدار شد ، او را در آن جا ديد و فرمود : «چه مىكنى ، اى ابو ايّوب؟» . گفت : اى پيامبر خدا ! از اين زن [يعنى صفيّه] بر شما ترس داشتم . او زنى بود كه پدرش [حىّ بن اخطب] و همسر و خاندانش را كشتهايد و تازه مسلمان شده است . پس ترسيدم آسيبى به شما بزند .
[مسلمانان] بر اين باورند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گفته است : «خدايا ! ابو ايّوب را محافظت بفرما ، همان گونه كه امشب مرا محافظت كرد» .