۱۹۰۹.الأمالى ، صدوق ـ به نقل از ابن عبّاس ـ : روزى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نشسته بود كه حسن عليه السلام پيش آمد. چون او را ديد، گريست و سپس فرمود : «پيش من بيا ، پسر عزيزم!» و او را نزديك و نزديكتر خواند تا بر روى ران راستش نشاند . سپس حسين عليه السلام پيش آمد و چون او را ديد ، گريست و سپس فرمود : «پيش من بيا ، پسر عزيزم!» و او را نزديك و نزديكتر آورد تا بر روى ران چپش نشاند . آن گاه فاطمه جلو آمد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله چون او را ديد ، گريست و سپس گفت : «نزد من بيا ، دختر عزيزم!» و او را پيش روى خود نشاند . سپس امير مؤمنان عليه السلام آمد و پيامبر عليه السلام چون او را ديد ، گريست و سپس گفت : «نزد من بيا ، اى برادرم!» و پيوسته او را به خود ، نزديكتر كرد تا در سمت راست ، پهلوى خود نشاند .
ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله به ايشان گفتند : اى پيامبر خدا ! هيچ يك از اينان را نديدى، مگر آن كه گريستى . آيا در ميان آنان كسى نبود كه از ديدارش خوشحال شوى ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «سوگند به آن كه مرا به نبوّت برانگيخت و بر همه آدميان ، برترى بخشيد ، من و آنان ، گرامىترين آفريدهها نزد خداى عز و جل هستيم و روى زمين ، آدميزادى نيست كه نزد من از آنها محبوبتر باشد . امّا على بن ابى طالب ... هنگامى كه پيش آمد ، به گريه افتادم ؛ زيرا خيانت امّت را به او پس از خودم به ياد آوردم، تا آن جا كه از جايگاه من جدايش مىكنند ، در حالى كه خداوند، آن را پس از من براى او قرار داده است . سپس كار، همين گونه خواهد بود تا در برترين ماه ، ماه رمضان ـ كه قرآن در آن نازل شده است ؛ قرآنى كه مايه هدايت مردم و نشانههاى آشكارِ راهنمايى و تشخيص است ـ ، بر كنار پيشانى او ضربهاى زده مىشود كه محاسنش از آن رنگين مىگردد .
و امّا دخترم فاطمه ... هنگامى كه او را ديدم ، آنچه را پس از من با او مىشود ، به ياد آوردم . گويى مىبينم كه ذلّت به خانهاش وارد گشته و حرمتش زير پا نهاده شده و حقّش غصب و از ارثش محروم گرديده و پهلويش شكسته و فرزند درون رحمش ، سقط شده است و ندا مىدهد : "اى محمّد!" ؛ ولى به او پاسخى گفته نمىشود و كمك مىخواهد ؛ امّا كمكى به او داده نمىشود و همواره پس از من، غمگين و رنجور و گريان خواهد بود . گاه، گسسته شدن وحى را از خانهاش به ياد مىآورد و گاه، جدايى مرا به ياد مىآورد و چون شب، او را بپوشاند ، تنهايى، او را فرا مىگيرد؛ چون ديگر صداى شبانه مرا به تلاوت قرآن نمىشنود ، و سپس خود را خوار مىبيند ، پس از آن كه در روزگار پدرش عزيز بوده است ... .
و امّا حسن... هنگامى كه به او نگريستم، خوارىاى را كه پس از من بر او وارد مىشود، به ياد آوردم و كار، همين گونه خواهد بود تا به ظلم و ستم ، با سم كشته مىشود ، كه اين هنگام ، فرشتگان و سبع شداد۱ بر مرگ او مىگريند و همه چيز ، حتّى پرندگان آسمان و ماهيان در دل دريا بر او مىگريند . پس هر كس بر او بگريد ، چشمش در روزى كه چشمها نابينا مىشوند ، نابينا نخواهد شد ، و هر كس بر او اندوهگين شود ، قلبش در روزى كه قلبها اندوهگين مىشوند ، اندوهگين نخواهد شد ، و هر كس كه او را در قبرستان بقيع زيارت كند ، گامش بر صراط ، استوار خواهد ماند ، روزى كه گامها در آن مىلغزند .
و امّا حسين ... هنگامى كه او را ديدم ، آنچه را پس از من با او مىشود، به ياد آوردم . گويى مىبينم كه به حرمم و قبرم پناه برده است ؛ امّا به او پناه داده نمىشود . او مرا در عالم رؤيا مىبيند كه او را به سينهام چسباندهام و به او فرمان مىدهم كه از هجرتگاهم (مدينه) كوچ كند و به شهادت، بشارتش مىدهم . او از آن جا به قتلگاه و جايگاهِ بر زمين افتادنش ، سرزمين رنج و بلا و قتل و فنا ، كوچ مىكند . گروهى از مسلمانان ، او را يارى مىدهند و آنان از سَروران شهيدان امّتم در روز قيامت هستند . گويى به او مىنگرم كه تيرى به او خورده و از اسبش به زمين افتادهاست و آنگاه مانند گوسفند و به ستم، سر بريده مىشود».
آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و افراد پيرامون ايشان گريستند و صدايشان به گريه بلند شد . سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله برخاست ، در حالى كه مىفرمود : «خدايا! از آنچه خاندانم پس از من مىبينند ، به تو شكايت مىكنم» و سپس وارد خانهاش شد.