۱۴ / ۸
گريه پيامبر صلى اللّه عليه و آله هنگام شهادت عمويش حمزه
۱۸۸۹.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در جنگ اُحُد و هنگامى كه مردم از جنگ باز مىگشتند ، حمزه را نيافت . مردى گفت : او را نزد آن درخت ديدم كه مىگفت : من شير خدا و شير پيامبرش هستم . خدايا! من از آنچه اين ابو سفيان و دار و دستهاش آوردهاند ، به سوى تو بيزارى مىجويم و از آنچه اينان ( مسلمانان كمايمان ) انجام دادند و گريختند ، به سوى تو عذرخواهى مىكنم .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به همان سو رفت و چون پيشانى حمزه را ديد ، گريست و هنگامى كه ديد او را مُثله كردهاند ، صدايش به گريه بلند شد . سپس فرمود : «كفنى نيست ؟ !» و مردى از انصار برخاست و پارچهاى انداخت ... .
۱۸۹۰.سير أعلام النبلاءـ به نقل از جابر ـ : پيامبر صلى اللّه عليه و آله چون حمزه را كشته ديد ، گريست و چون بدن مُثله شده او را ديد ، صدايش به گريه بلند شد .
۱۸۹۱.المغازى : چون حمزه كشته شد ، صفيّه دختر عبد المطّلب براى ديدن او آمد . انصار ، مانع او از رفتن نزد [ پيكر ]حمزه شدند ، كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آزادش بگذاريد» . صفيّه كنار حمزه نشست و شروع به گريستن كرد و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هم با او گريست ، و چون هق هق مىكرد ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نيز هق هق مىگريست . فاطمه دختر پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم گريه مىكرد و با گريه او ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نيز مىگريست .