ت ـ خنده پيامبر صلى اللّه عليه و آله از بركت دعايش در اداى بدهى پدر جابر
۱۸۳۰.صحيح البخارىـ به نقل از جابر بن عبد اللّه ـ : پدرم بدهكار از دنيا رفت و به طلبكارانش پيشنهاد دادم كه در برابر طلبشان خرما بگيرند ؛ امّا نپذيرفتند و آن را وافى و كافى به اداى بدهى نديدند . نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله رفتم و ماجرا را براى ايشان گفتم . فرمود : «هر گاه خرماها را چيدى و در انبار گذاشتى ، پيامبر خدا را خبر كن» .
آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و ابو بكر و عمر با او بودند . نشست و براى بركتش دعا كرد و سپس فرمود : «طلبكارانت را فرا بخوان و تمام و كمال ، بدهىشان را بده» و من هيچ يك از طلبكاران پدرم را فرو ننهادم ، جز آن كه طلبش را [ از همان خرماها] پرداختم و سيزده وَسق۱ هم زياد آمد ... . نماز مغرب را با پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خواندم و اين [ پرداخت بدهىها] را براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفتم و ايشان خنديد .
ث ـ خنده پيامبر صلى اللّه عليه و آله از شعر سواد بن قارب
۱۸۳۱.تاريخ الإسلام ، ذهبى ـ به نقل از سواد بن قارب ـ : محبّت اسلام به دلم افتاد و بارم را بستم و رفتم تا آن كه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله رسيدم . مردم را در مدينه ديدم كه مانند يال اسب ، پشت در پشت و انبوه ، گرد او را گرفتهاند . هنگامى كه مرا ديد ، فرمود : «سواد بن قارب ، خوش آمد ! ما مىدانيم كه براى چه آمدهاى» . گفتم : اى پيامبر خدا ! شعرى سرودهام ، آن را از من بشنو :
آن پرى ، پس از اندكى خواب شبانه به سراغم آمد
آن كه او را آزموده و تا كنون دروغى از او نشنيدهام
سه شب است كه هر شب مىگويد
پيامبرى از نسل لُؤَىّ بن غالب برايت آمده است
پيراهن به كمر زدم و به راه افتادم
و بر شترى راهوار و استوار به دل بيابان زدم
گواهى مىدهم كه چيزى جز خداوند نيست
و تو بر هر ناپيدايى ، امين هستى
و اين كه تو ميان پيامبران ، نزديكترين واسطهاى
در شفاعت خداوندى ، اى زاده بزرگان پاكزاد!
اى بهترين رهرو ! هر چه را بر تو [ فرود] مىآيد ، به ما فرمان بده
حتّى اگر آنچه مىآيد ، موجب پيرى و سفيدى مويمان باشد
تو شفيع ما باش در روزى كه جز تو شفاعت كنندهاى نيست
كه سواد بن قارب را سودى ببخشد .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله خنديد و فرمود : «كامياب شدى ، اى سواد!» .