۱۸۲۴.سنن أبى داوودـ به نقل از عايشه ـ : مردم از نباريدن باران ، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله شِكوه كردند . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمان داد كه منبرى در مصلاّى مدينه برايش بگذارند و روزى را با مردم وعده گذاشت كه بيرون بيايند . آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بيرون آمد و بر منبر نشست و تكبير گفت و خدا را حمد نمود و سپس فرمود : «شما از خشكسالى سرزمينتان و دير آمدن باران از زمان خودش ، شِكوه كردهايد و خداوند عز و جلبه شما فرمان داده است كه او را بخوانيد و به شما وعده داده كه دعايتان را اجابت كند ...» . سپس دستانش را بالا و بالا برد تا آن جا كه سفيدى زير بغلهايش پيدا شد و سپس پشتش را به مردم كرد و ردايش را پشت و رو يا بالا و پايين كرد و همچنان دستش را بالا نگاه داشت و آن گاه رو به مردم كرد و فرود آمد و دو ركعت نماز خواند و خداوند ، ابرهايى پديد آورد كه رعد و برقى زدند و سپس به اذن خدا باريدند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله [ در بازگشت از مصلاّ] هنوز به مسجد ( خانهاش ) نرسيده بود كه سيل به راه افتاد و چون پيامبر صلى اللّه عليه و آله سرعت آبها را به سوى خانه ديد ، چنان خنديد كه دندانهاى آسيابش پيدا شد ، و فرمود : «گواهى مىدهم كه خداوند بر هر كارى تواناست و من ، بنده و فرستاده اويم» .
ف ـ خنده پيامبر صلى اللّه عليه و آله به خاطر كار شيطان ، هنگام نام برده شدن خدا براى غذا
۱۸۲۵.سنن أبى داوودـ به نقل از اُميّة بن مُخشى ـ : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نشسته بود و مردى غذا مىخورد . او «بسم اللّه» نگفت ، تا آن كه از غذايش فقط يك لقمه مانده بود . چون آن لقمه را به طرف دهانش برد ، گفت : «به نام خدا بر اوّل و آخرش» . پيامبر صلى اللّه عليه و آله خنديد و فرمود : «شيطان ، پيوسته با او غذا مىخورد ، و چون او نام خداوند عز و جل را بُرد ، شيطان ، هر چه را در شكمش بود ، بالا آورد» .