س ـ لبخند پيامبر صلى اللّه عليه و آله از بهبود يافتن مردى با فاتحة الكتاب
۱۸۲۲.صحيح مسلمـ به نقل از ابو سعيد خُدرى ـ : گروهى از ياران پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در سفرى بودند كه بر يكى از قبيلههاى عرب گذشتند و از آنها خواستار مهمانى و يارى شدند ؛ امّا آنها مهمانشان نكردند و به ياران پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفتند : كسى ميان شما هست كه رقيه ۱ بلد باشد ؟ رئيس قبيله را مار گزيده ، و يا آسيبى به او رسيده است . مردى از ميان آن گروه گفت : آرى ! و نزد او آمد و فاتحة الكتاب را بر او خواند و آن مرد بهبود يافت و دستهاى گوسفند به او دادند ؛ ولى آن مرد نپذيرفت و گفت : بايد ابتدا با پيامبر گفتگو كنم .
او نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و ماجرا را حكايت كرد و گفت : اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند جز با خواندن فاتحة الكتاب ، او را درمان نكردم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله لبخند زد و فرمود : «نمىدانى كه آن، خود رقيه است [ و مىتوان آن را براى خوب شدن بيمار خواند] !» و سپس فرمود : «گوسفندها را از آنها بگيريد و براى من هم سهمى كنار بگذاريد» .
ع ـ خنده پيامبر صلى اللّه عليه و آله در ماجراى طلب باران
۱۸۲۳.صحيح البخارىـ به نقل از اَنَس ـ : مردى نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله در مدينه خطبه نماز جمعه را مىخواند . آن مرد گفت : باران نباريده است! از خدايت طلب باران كن . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آسمان نگريست و باران طلبيد ، در حالى كه ما ابرى در آسمان نمىديديم ؛ امّا ابرها كم كم پديد و گرد آمدند و سپس چنان باريدند كه آب در مسيلهاى مدينه روان شد و تا جمعه ديگر ، [ آسمان] از باريدن باز نايستاد .
آن گاه همان مرد يا فردى ديگر ، در حالى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله خطبه مىخواند ، گفت : غرق شديم ! خدايت را بخوان تا آب را از ما باز دارد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله خنديد و سپس دو يا سه بار گفت : «خدايا! كنارههاى ما و نه بر خود ما» و ابرها كم كم از مدينه پراكنده شدند و به راست و چپ رفتند و بر كنارههاى مدينه باريدند و چيزى از آنها در مدينه نباريد . خداوند ، كرامت پيامبرش صلى اللّه عليه و آله و اجابت دعايش را به آنان نشان داد .