ك ـ خنده پيامبر صلى اللّه عليه و آله از زرنگى مرد گناهكار
۱۸۱۸.امام جواد عليه السلام : مردى در روزگار پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گناهى كرد و تعقيبش كردند . او پنهان شد تا آن كه حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را در راهى تنها يافت . آن دو را برداشت و روى گردنش نهاد و با آن دو نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! من به خدا و به اين دو پناه مىبرم . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله چنان خندهاش گرفت كه دستش را به سوى دهانش برد و سپس به مرد فرمود : «برو . تو آزادى» و به حسن و حسين فرمود : «شما دو جوان را شفيع او كردم» . پس خداوند متعال ، [آيه :] «و اگر آنان هنگامى كه به خود ستم مىكردند ، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىطلبيدند و پيامبر هم برايشان آمرزش مىطلبيد ، خداوند را توبهپذير و مهربان مىيافتند» را نازل فرمود .
ل ـ خنده پيامبر صلى اللّه عليه و آله از سخن ابو ذر
۱۸۱۹.مسند ابن حنبلـ به نقل از ابو ذر ـ : من خوشم نمىآمد كه در مدينه بمانم ... . از اين رو پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمان داد چند شتر و گوسفند در اختيارم بگذارند ، و من ميان آنها [ در بيابان] و به دور از آب به سر مىبردم . همسرم با من بود و من جُنُب شدم و به دلم افتاد كه هلاك شدهام [ چون نمىتوانستم غسل جنابت كنم] . بر شترى از آن چند شتر نشستم و در نيمروز ، خود را به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله رساندم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله در سايه مسجد با چند نفر از يارانش نشسته بود . از شتر پياده شدم و گفتم : اى پيامبر خدا ! هلاك شدم ! فرمود : «چه چيزى هلاكت كرده است ؟» . ماجرا را گفتم . خنديد و فردى از خانوادهاش را فرا خواند . دخترى سياهچرده ، كاسه آب بزرگى آورد كه خيلى هم پر نبود و آب در آن تكان مىخورد . من خود را با شتر استتار كردم و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مردى از آن افراد را فرمان داد كه مرا بپوشاند و من غسل كردم و سپس نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمدم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «تا هنگامى كه آب نيافتهاى ، خاك پاك ، پاك كننده (طهارت) است [ و بايد به جاى غسل ، تيمّم كنى] ، حتّى اگر [ آب نيافتنت] تا ده سال طول بكشد و چون توانستى ، آب را به پوستت برسان [ و غسل كن]» .