ط ـ لبخند پيامبر صلى اللّه عليه و آله از سخن مردى كه زنى را بوسيده بود
۱۸۱۵.المناقب ، ابن شهرآشوب : جدّ خالد قسرى ، زنى را بوسيد . آن زن به پيامبر صلى اللّه عليه و آله شكايت كرد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله دنبال او فرستاد و آن مرد اقرار كرد و گفت : اگر زن بخواهد قصاص كند ، مىتواند قصاص كند ! پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و يارانش لبخند زدند و فرمود : «آيا ديگر نمىكنى ؟» . گفت : نه ، به خدا سوگند ، اى پيامبر خدا ! و پيامبر صلى اللّه عليه و آله از او گذشت .
ی ـ خنده پيامبر صلى اللّه عليه و آله از سادگى و حاضرجوابى مردى كه روزهاش را باطل كرده بود
۱۸۱۶.صحيح البخارىـ به نقل از ابو هريره ـ : مردى نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : هلاك شدم !
فرمود : «چه كردهاى ؟» .
گفت : در ماه رمضان با همسرم آميزش كردم .
فرمود : «مىتوانى بندهاى آزاد كنى ؟» .
گفت : نه .
فرمود : «مىتوانى دو ماه پى در پى روزه بگيرى ؟» .
گفت : نه .
فرمود : «مىتوانى شصت بينوا را غذا بدهى ؟» .
گفت : نه .
فرمود : «بنشين» . او نشست و براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيمانه بزرگى خرما آوردند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اين را بگير و صدقه بده» .
آن مرد گفت : آيا به فقيرتر از خودمان صدقه بدهم ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله چنان خنديد كه دندانهاى آسيابش پيدا شد ، و فرمود : «آن را به نانخورانت بخوران» .
۱۸۱۷.سنن أبى داوودـ به نقل از ابو هريره ـ : مردى در ماه رمضان ، روزهاش را شكست . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمان داد كه بندهاى را آزاد كند و يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد يا شصت بينوا را غذا دهد . مرد گفت : نمىتوانم . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «بنشين» . پس براى پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله پيمانه بزرگى خرما آوردند و پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «اين را بگير و صدقه بده» . او گفت : كسى نيازمندتر از من نيست . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خنديد ، تا آن جا كه دندانهاى نيش ايشان پيدا شد و به او فرمود : «[ خودت] بخور» .