۱۶۸۸.سنن أبى داوودـ به نقل از على بن ربيعه ـ : در كنار على عليه السلام حضور داشتم كه برايش چارپايى آوردند تا سوار شود . هنگامى كه پايش را در ركاب نهاد ، فرمود : «به نام خدا» ، و هنگامى كه بر پشت آن قرار گرفت ، فرمود : «ستايش ، ويژه خداوند است» و فرمود : ««پاك و منزّه است كسى كه اين [ مركب] را براى ما رام كرد ، و گرنه ما را ياراى [ رام ساختن ] آن نبود ، و ما به سوى خدايمان باز مىگرديم»» .
سپس سه بار فرمود : «الحمد للّه ؛ ستايش ، ويژه خداست» و سه بار فرمود : «اللّه أكبر ؛ خدا بزرگتر است» و آن گاه فرمود : «تو پاك و منزّهى . من به خود، ستم كردم . مرا بيامرز ، كه جز تو ، گناهان را نمىآمرزد» . آن گاه خنديد . گفته شد : اى امير مؤمنان ! از چه رو خنديدى ؟
فرمود : «پيامبر صلى اللّه عليه و آله را ديدم كه همان را كه من كردم ، انجام داد و سپس خنديد . من گفتم : اى پيامبر خدا ! از چه رو خنديدى ؟ فرمود : "خدايت از بندهاش خوشش مىآيد كه مىگويد : گناهانم را بيامرز . مىداند كه جز من [ خداوند] ، گناهان را نمىآمرزد"» .
۱۶۸۹.كتاب من لا يحضره الفقيهـ به نقل از اصبغ بن نباته ـ : امير مؤمنان عليه السلام مىخواست سوار شود كه من ركاب را برايش گرفتم . امام عليه السلام سرش را بالا آورد و سپس لبخند زد . گفتم : اى امير مؤمنان ! ديدم سرت را بالا آوردى و لبخند زدى ! فرمود : «آرى ، اى اصبغ ! من نيز مانند تو ركاب را براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله گرفتم و او نيز سرش را رو به آسمان كرد و لبخند زد و من مانند تو علّت را پرسيدم و به تو مىگويم كه او چه فرمود . من [ استر ]خاكسترىاش را برايش نگاه داشتم و پيامبر صلى اللّه عليه و آله سرش را رو به آسمان كرد و لبخند زد . گفتم : اى پيامبر خدا ! سرت را به سوى آسمان كردى و لبخند زدى ! فرمود : اى على ! هيچ كس نيست كه بر مَركبى كه خدا به او بخشيده است ، سوار شود و سپس آيه تسخير را بخواند و سپس بگويد : "از خدايى كه معبودى جز او زنده و پاينده نيست ، آمرزش مىطلبم و به درگاهش توبه مىبرم . بار خدايا ! گناهان مرا بيامرز ، كه گناهان را كسى جز تو نمىآمرزد" ، مگر اين كه آن سَرور بزرگوار مىفرمايد : اى فرشتگان من ! بندهام مىداند كه گناهان را كسى جز من نمىآمرزد . گواه باشيد كه گناهان او را آمرزيدم» .