9
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم

۲۱۸۵.صحيح ابن حبّان ـ به نقل از اَنَس ـ :ابو بكر نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و پيش رويش نشست و گفت : اى پيامبر خدا ! خيرخواهى و سابقه‏ام را در اسلام مى‏دانى و من ، اين گونه و آن گونه‏ام .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اين حرف‏ها براى چيست ؟» .
گفت : فاطمه را به همسرىِ من در مى‏آورى ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله ساكت ماند و ابو بكر نزد عمر باز گشت و به او گفت : هلاك شدم و هلاك كردم !
عمر گفت : براى چه ؟
گفت : فاطمه را از پيامبر خواستگارى كردم ؛ ولى از من روى گرداند .
عمر گفت : همين جا باش تا نزد پيامبر بروم و مانند آنچه را كه خواسته‏اى ، بخواهم . عمر نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و پيش رويش نشست و گفت : اى پيامبر خدا ! خيرخواهى و سابقه‏ام را در اسلام مى‏دانى و من ، اين گونه و آن گونه‏ام .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اين حرف‏ها براى چيست ؟» .
گفت : فاطمه را به همسرىِ من در مى‏آورى ؟
پيامبر صلى اللّه عليه و آله ساكت ماند و عمر نزد ابو بكر باز گشت و به او گفت : او منتظر فرمان خدا در باره فاطمه است . برخيز تا با هم نزد على برويم و به او بگوييم تا مانند آنچه را ما خواستيم ، از پيامبر بخواهد .
على علیه السلام مى‏گويد : من در حال قلمه زدن درختم بودم كه آن دو نزد من آمدند و گفتند : ما از خواستگارى پيش پسرعمويت آمده‏ايم . و ماجرا را به من اطّلاع دادند ، و من برخاستم و ردايم را مى‏كشيدم تا نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمدم و پيش رويش نشستم و گفتم : اى پيامبر خدا ! سابقه مرا در اسلام و خيرخواهى‏ام را مى‏دانى و اين را كه اين گونه و آن گونه هستم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «چه مى‏خواهى بگويى ؟» . گفتم : فاطمه را به همسرىِ من در مى‏آورى ؟ فرمود : «چيزى دارى ؟» . گفتم : اسبم و زرهم . فرمود : «امّا اسبت را كه به آن نياز دارى ؛ امّا زرهت را بفروش» . پس ، آن را به چهارصد و هشتاد [ درهم ]فروختم و آن را آوردم و در دامان پيامبر صلى اللّه عليه و آله نهادم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله مشتى از آن را برداشت و فرمود : «اى بلال ! با آن برايمان عطر بخر» و به آنان ( همسرانش و زنان بنى هاشم) فرمان داد كه جهيزيّه فاطمه را تهيّه كنند و برايشان تختى كه با ريسمان محكم شده بود و پشتى‏اى پوستى كه با الياف خرما پر شده بود ، قرار داد .
و به على علیه السلام فرمود : «هنگامى كه فاطمه نزد تو آمد ، كارى نكن تا من نزد تو بيايم» . فاطمه همراه اُمّ ايمن آمد و گوشه اتاق نشست و من هم در گوشه‏اى ديگر بودم ، و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و فرمود : «برادرم اين جاست ؟» .
اُمّ ايمن گفت : او برادرت است و دخترت را به همسرىِ او در مى‏آورى ؟ !
فرمود : «آرى» . و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله داخل اتاق شد و به فاطمه فرمود : «برايم آب بياور» و او برخاست و كاسه بزرگى را از داخل اتاق برداشت و در آن آب آورد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله آن را گرفت و آب دهان مباركش را در آن ريخت و به فاطمه عليها السلام فرمود : «جلو بيا» و او جلو آمد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله كمى آب بر سينه و بر روى سر او پاشيد و گفت : «خدايا! او و فرزندانش را از [ شرّ] شيطانِ رانده شده ، به پناه تو در مى‏آورم» . سپس به او فرمود : «پشت كن» و او پشت كرد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله ميان شانه‏هايش آب پاشيد و گفت : «خدايا! او و فرزندانش را از [ شرّ ]شيطانِ رانده شده، به پناه تو در مى‏آورم» .
آن گاه فرمود : «برايم آب بياوريد» . على مى‏گويد : دانستم كه مرا مى‏خواهد . برخاستم و كاسه را پر از آب كردم و نزدش بردم . آن را گرفت و آب دهان مباركش را در آن ريخت و سپس به من فرمود : «جلو بيا» و بر سر و سينه‏ام آب پاشيد و سپس گفت : «خدايا! او و فرزندانش را از [ شرّ] شيطانِ رانده شده ، به پناه تو در مى‏آورم» . سپس فرمود : «پشت كن» . من پشت كردم و ميان شانه‏هايم آب پاشيد و گفت : «خدايا! او و فرزندانش را از [ شرّ ]شيطانِ رانده شده ، به پناه تو در مى‏آورم» .
و آن گاه به على علیه السلام فرمود : «به نام و بركت خدا ، بر همسرت در آى» .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
8

۲۱۸۵.صحيح ابن حبّان عن أنس :جاءَ أبوبَكرٍ إلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله فَقَعَدَ بَينَ يَدَيهِ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، قَد عَلِمتَ مُناصَحَتي وقِدَمي فِي الإِسلامِ ، وإنّي وإنّي . قالَ : وما ذاكَ ؟ قالَ : تُزَوِّجُني فاطِمَةَ ؟ قالَ : فَسَكَتَ عَنهُ ، فَرَجَعَ أبوبَكرٍ إلى عُمَرَ ، فَقالَ لَهُ : قَد هَلَكتُ وأَهلَكتُ! قالَ : وما ذاكَ ؟ قالَ : خَطَبتُ فاطِمَةَ إلَى النَّبِيِّ صلى اللّه عليه و آله فَأَعرَضَ عَنّي ، قالَ : مَكانَكَ حَتّى آتِيَ النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله فَأَطلُبَ مِثلَ الَّذي طَلَبتَ .
فَأَتى عُمَرُ النَّبِيَّ صلى اللّه عليه و آله فَقَعَدَ بَينَ يَدَيهِ ، فَقالَ : يا رَسولَ اللّهِ ، قَد عَلِمتَ مُناصَحَتي وقِدَمي فِي الإِسلامِ ، وإنّي وإنّي . قالَ : وما ذاكَ ؟ قالَ : تُزَوِّجُني فاطِمَةَ ؟ فَسَكَتَ عَنهُ ، فَرَجَعَ إلى أبي بَكرٍ ، فَقالَ لَهُ : إنَّهُ يَنتَظِرُ أمرَ اللّهِ فيها ، قُم بِنا إلى عَلِيٍّ حَتّى نَأمُرَهُ أن يَطلُبَ مِثلَ الَّذي طَلَبنا .
قالَ عَلِيٌّ : فَأَتَياني وأَنا اُعالِجُ فَسيلاً لي ، فَقالا : إنّا جِئناكَ مِن عِندِ ابنِ عَمِّكَ بِخُطبَةٍ ، قال عَلِيٌّ : فَنَبَّهاني لِأَمرٍ ، فَقُمتُ أجُرُّ رِدائي حَتّى أتَيتُ النَّبِيَّ ، فَقَعَدتُ بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ، قَد عَلِمتَ قِدَمي فِي الإِسلامِ ومُناصَحَتي ، وإنّي وإنّي . قالَ : وما ذاكَ ؟ قُلتُ : تُزَوِّجُني فاطِمَةَ ، قالَ : وعِندَكَ شَيءٌ ؟ قُلتُ : فَرَسي وبَدَني۱، قالَ : أمّا فَرَسُكَ فَلا بُدَّ لَكَ مِنهُ ، وأَمّا بَدَنُكَ فَبِعها .
قالَ : فَبِعتُها بِأَربَعِمِئَةٍ وثَمانينَ ، فَجِئتُ بِها حَتّى وَضَعتُها في حِجرِهِ ، فَقَبَضَ مِنها قَبضَةً فَقالَ : أي بِلالُ ! اِبتَعنا بِها طيبا . وأَمَرَهُم أن يُجَهِّزوها ، فَجَعَل لَهُم سَريرا مَشروطا بِالشُّرُط ، ووِسادَةً مِن أدَمٍ حَشوُها ليفٌ ، وقالَ لِعَلِيٍّ : إذا أتَتك فَلا تُحدِث شَيئا حَتّى آتِيَكَ . فَجاءَت مَعَ اُمِّ أيمَنَ حَتّى قَعَدَت في جانِبِ البَيتِ وأَنا في جانِبٍ ، وجاءَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَقالَ : هاهُنا أخي ؟ قالَت اُمُّ أيمَنَ : أخوكَ وقَد زَوَّجتَهُ ابنَتَكَ ؟ ! قالَ : نَعَم .
ودَخَلَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله البَيتَ فَقالَ لِفاطِمَةَ : إيتيني بِماءٍ . فَقامَت إلى قَعبٍ۲فِي البَيتِ فَأَتَت فيهِ بِماءٍ ، فَأَخَذَهُ صلى اللّه عليه و آله ومَجَّ۳فيهِ ، ثُمَّ قالَ لَها : تَقَدَّمي ، فَتَقَدَّمَت ، فَنَضَحَ بَينَ ثَديَيها وعَلى رَأسِها ، وقالَ : «اللّهُمّ إنّي اُعيذُها بِكَ وذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ» ، ثُمَّ قالَ صلى اللّه عليه و آله لَها : أدبِري ، فَأَدبَرَت فَصَبَّ بَينَ كَتِفَيها وقالَ : «اللّهُمَّ إنّي اُعيذُها بِكَ وذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ» ، ثُمَّ قالَ صلى اللّه عليه و آله : إيتوني بِماءٍ ، قالَ عَلِيٌّ : فَعَلِمتُ الَّذي يُريدُ ، فَقُمتُ فَمَلَأتُ القَعبَ ماءً وأَتَيتُهُ بِهِ ، فَأَخَذَهُ ومَجَّ فيهِ ثُمَّ قالَ لي : تَقَدَّم ، فَصَبَّ عَلى رَأسي وبَينَ ثَديَيَّ ، ثُمَّ قالَ : «اللّهُمَّ إنّي اُعيذُهُ بِكَ وذُرِّيَّتَهُ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ» ، ثُمَّ قالَ : أدبِر ، فَأَدبَرتُ فَصَبَّهُ بَينَ كَتِفَيَّ ، وقالَ : «اللّهُمَّ إنّي اُعيذُهُ بِكَ وذُرِّيَّتَهُ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ» ، ثُمَّ قالَ لِعَلِيٍّ : اُدخُل بِأَهلِكَ بِاسمِ اللّهِ وَالبَرَكَةِ .۴

1.البَدَن : الدرع من الزرد ، وقيل : هي القصيرة منها (النهاية : ج ۱ ص ۱۰۸ «بدن») .

2.القَعب : إناء ضخم كالقصعة والجمع قعاب وأقعب ، مثل سهم و سهام وأسهم (المصباح المنير : ج ۲ ص ۵۱۰ «قعب») .

3.مجّ الشراب والشيء من فيه يمجّه مجّا ومجّ به : رماه (لسان العرب : ج ۲ ص ۳۶۱ «مجج») .

4.صحيح ابن حبّان : ج ۱۵ ص ۳۹۳ ح ۶۹۴۴ ، موارد الظمآن : ص ۵۵۰ ح ۲۲۲۵ ، المعجم الكبير : ج ۲۲ ص ۴۰۹ ح ۱۰۲۱ ، ذخائر العقبى : ص ۶۷ كلاهما نحوه ، كنز العمّال : ج ۱۳ ص ۶۸۴ ح ۳۷۷۵۵ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8256
صفحه از 541
پرینت  ارسال به