۲۲۲۳.المعجم الكبيرـ به نقل از اَسماء بنت عُمَيس۱ـ :هنگامى كه فاطمه را به خانه على بن ابى طالب بردند ، در اتاق او ، بجز شنهاى پهن شده در كف اتاق [ به عنوان فرش] ، بالشى پُر شده از پوست درخت خرما ، يك سبو و يك كوزه ، چيز ديگرى نيافتيم . سپس پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى على علیه السلام پيام فرستاد كه «كارى نكن» يا «نزديك همسرت نشو تا من نزد تو بيايم» . پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و فرمود : «آيا برادرم آن جاست ؟» . اُمّ ايمن ـ كه مادر اُسامة بن زيد و زنى صالح و اهل حبشه بود ـ گفت : اى پيامبر خدا! اين ، برادرت است و دخترت را به همسرىاش در آوردهاى؟! و پيامبر صلى اللّه عليه و آله ميان يارانش عقد اخوّت برقرار كرده بود و خود با على برادر شده بود . پس پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اين [ گونه برادرى] مىشود و جايز است ، اى اُمّ ايمن!» .
سپس پيامبر صلى اللّه عليه و آله ظرف آبى خواست و در آن ، چيزهايى گفت . سپس از آن آب ، بر سينه و صورت على كشيد . سپس فاطمه عليها السلام را صدا زد . فاطمه به سوى پيامبر صلى اللّه عليه و آله رفت ، در حالى كه از شرم و حيا پايش در لباسش گير مىكرد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله از آن آب ، بر فاطمه عليها السلام نيز پاشيد و آنچه را خواست بگويد ، به او گفت . سپس به او فرمود : «من در اين كه تو را به همسرىِ محبوبترين فرد خاندانم در آورم ، كوتاهى نكردم» .
در اين هنگام ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله سياهىاى از پشت پرده يا از پشت در ديد . فرمود : «كيستى ؟» . گفتـ[ م] : اسماء [ هستم] . فرمود : «اسماء بنت عُمَيس ؟» . گفتـ[ م] : بله ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «به خاطر پيامبر خدا براى همراهى دخترش آمدهاى ؟» . گفتـ[ م] : بله . دختر، در شب زفافش بايد يك زن نزديكش باشد تا اگر چيزى خواست ، آن را برايش مهيّا كند . پيامبر صلى اللّه عليه و آله برايم دعايى كرد كه به آن ، بيش از هر چيز ديگرى ، اميد و اعتماد دارم .
سپس به على علیه السلام فرمود : «اينك، همسرت در اختيار توست» . آن گاه ، خارج شد و رفت و همچنان براى آن دو دعا مىكرد تا آن كه در اتاقهاى خود ، ناپديد شد .