۲۲۱۹.السنن الكبرى ، نسايى ـ به نقل از بُرَيده ، در حديث ازدواج على علیه السلام و فاطمه عليها السلام ـ :پس از آن كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فاطمه را به همسرىِ على علیه السلام در آورد ، فرمود : «اى على ! براى عروسى ، بايد وليمه داد» . سعد گفت : من يك قوچ دارم . گروهى از انصار نيز چند صاع ذرّت براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله جمع كردند .
۲ / ۶
شب زفاف
۲۲۲۰.امام صادق علیه السلام ـ در حديث ازدواج على علیه السلام و فاطمه عليها السلام ـ :على علیه السلام فرمود : پس از آن ، به مدّت يك ماه ، با پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نماز مىگزاردم و به منزلم بر مىگشتم ، بدون آن كه از فاطمه سخن بگويم . پس از اين مدّت ، همسران پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گفتند : آيا از پيامبر خدا نخواهيم كه فاطمه را به خانهات بفرستد ؟ گفتم : اين كار را بكنيد . آنان نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله رفتند و اُمّ اَيمَن گفت : اى پيامبر خدا ! اگر خديجه زنده بود ، از عروسى فاطمه ، خوشحال مىشد . على ، همسرش را مىخواهد . پس چشم فاطمه را به شوهرش روشن بگردان و آن دو را در كنار هم قرار بده و با اين كار ، ما را هم خوشحال ساز !
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «پس چرا خودِ على همسرش را از من نمىخواهد ؟ ما منتظر اين درخواست از سوى او بوديم» .
على علیه السلام گفت : گفتم : حيا ، مانع من مىشود ، اى پيامبر خدا !
پيامبر صلى اللّه عليه و آله رو به زنان كرد و فرمود : «چه كسانى اين جا حاضرند ؟». اُمّ سلمه گفت : من اُمّ سلمه ، اين زينب ، و اين فلانى و فلانى .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «در يكى از اتاقهاى من براى دخترم و پسرعمويم ، حِجلهاى آماده كنيد» . اُمّ سلمه گفت : در كدام اتاق ، اى پيامبر خدا ؟ فرمود : «در اتاق خودت» . و به همسرانش دستور داد كه آن را آراسته و آماده سازند .
اُمّ سلمه گفت : از فاطمه پرسيدم : آيا عطرى دارى كه براى خودت اندوخته باشى ؟ فاطمه عليها السلام گفت : آرى . و شيشهاى آورد و مقدارى از آن را در كف دستم ريخت . چنان بوى خوشى از آن استشمام كردم كه هرگز مانند آن ، به مشامم نخورده بود . گفتم : اين چيست ؟ گفت : هر گاه [ جبرئيل به شكل] دحيه كَلبى ، بر پيامبر خدا وارد مىشد ، به من مىگفت : فاطمه ! تُشكچهاى بياور و براى عمويت بينداز . و من برايش تُشكچه مىانداختم و او بر آن مىنشست ، و چون بر مىخاست ، از ميان جامههايش چيزى مىافتاد و به من مىگفت كه آنها را جمع كنم . على علیه السلام در اين باره از پيامبر خدا پرسيد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آنها عنبرى است كه از بالهاى جبرئيل مىريزد» .
هنگامى كه خورشيد ، به سوى غروب كردن مىرفت ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى اُمّ سلمه ! فاطمه را بياور» . اُمّ سلمه رفت و او را در حالى كه دامنش را به زمين مىكشيد و از خجالت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله عرق مىريخت ، آورد . در آن حال ، پاى او (فاطمه عليها السلام) لغزيد . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «خدا در دنيا و آخرت ، تو را از لغزش ، نگه دارد !» . و چون در برابر پيامبر صلى اللّه عليه و آله ايستاد ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله چادر از صورتش كنار زد تا آن كه على علیه السلام او را ديد . سپس دست فاطمه عليها السلام را گرفت و در دست على علیه السلام نهاد و فرمود : «اى على ! خدا به تو در دختر پيامبر خدا بركت دهد ! نيكو همسرى است فاطمه ! و تو ـ اى فاطمه ـ نيكو شوهرى است على ! به منزلتان برويد و كارى نكنيد تا اين كه نزد شما بيايم» .
على علیه السلام گفت : دست فاطمه را گرفتم و او را بردم تا اين كه در گوشه ايوان نشست . من نيز در كنارش نشستم و هر دو از شرم يكديگر ، سرمان را به زير افكنده بوديم . پس از چندى ، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و فرمود : «كسى اين جا هست ؟» . گفتيم : داخل شويد ، اى پيامبر خدا ! به ديدار ما خوش آمديد .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله وارد شد و فاطمه عليها السلام را در يك طرفش و على علیه السلام را در طرف ديگرش نشانْد و سپس فرمود : «اى فاطمه ! قدرى آب برايم بياور» . فاطمه عليها السلام به طرف قدحى كه در اتاق بود ، رفت و آن را پر از آب كرد و براى ايشان آورد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله جرعهاى از آن را در دهانش كرد و مضمضهاش نمود . سپس آن را به قدح برگرداند . آن گاه از آن ، بر سر فاطمه ريخت و فرمود : «به من رو كن» . چون فاطمه عليها السلام به طرف ايشان رو كرد ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله قدرى از آن آب را در ميان سينههايش پاشيد و سپس فرمود : «برگرد» و چون بر گشت ، قدرى از آن را ميان شانههايش پاشيد و آن گاه فرمود : «بار خدايا ! اين ، دختر من و محبوبترينِ آفريدگان ، نزد من است . بار خدايا ! اين هم ، برادر من و محبوبترينِ آفريدگان ، نزد من است . پروردگارا ! او را دوست نيكوكار خودت قرار بده۱و همسرش را براى او مبارك گردان» .
سپس فرمود : «اى على ! [ اكنون] با همسرت ، وارد [ اتاق] شو . خدا بر تو مبارك كند ، و رحمت و بركتهاى خدا بر شما باد ، كه او ستوده و بزرگوار است !» .