۲۷۳۰.تنبيه الخواطر ـ به نقل از عايشه ـ :نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بودم و در باره زنى گفتم : اين زن دامنش دراز است. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «بيرون بينداز، بيرون بينداز !» و من تكّه گوشتى را از دهانم بيرون انداختم.۱
۲۷۳۱.الدرّ المنثور ـ در باره اُمّ سلمه ـ :از او (اُمّ سلمه) در باره غيبت سؤال شد و او گفت : صبح روز جمعهاى بود و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله عازم نماز شد كه زنى از همسايگان انصارىاش نزد وى (اُمّ سلمه) آمد و با هم به غيبت و بگو و بخند در باره مردان و زنان پرداختند و پيوسته گفتگو و غيبت مىكردند تا پيامبر صلى اللّه عليه و آله از نماز باز گشت و آن دو ، چون صداى پيامبر صلى اللّه عليه و آله را شنيدند، ساكت شدند. چون پيامبر بر درِ خانه ايستاد، سر ردايش را بر بينىاش انداخت و سپس فرمود : «اوه ! بيرون برويد و [آنچه را خوردهايد، ]بالا بياوريد و سپس خودتان را با آب، پاكيزه كنيد».
اُمّ سلمه بيرون رفت و گوشتى فراوان را كه تغيير شكل داده بود، بالا آورد و چون فراوانى گوشت را ديد، به ياد آورد كه آخرين گوشتى كه خورده، دو هفته از پيدا كردن ]و خوردنش] گذشته است. پيامبر صلى اللّه عليه و آله از او پرسيد كه چه بالا آورده است و او پاسخ داد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «آن ، گوشتى بود كه پيوسته آن را [در هنگام غيبت ]مىخوردى. پس تو و دوستت به غيبت كردن نپردازيد». و دوست اُمّ سلمه نيز به او خبر داد كه گوشتى همانند او بالا آورده است.
۲۷۳۲.كتاب الصمت و آداب اللسان ـ به نقل از اَنَس بن مالك ـ :پيامبر صلى اللّه عليه و آله به روزه گرفتنِ يك روز، فرمان داد و فرمود : «هيچ كس افطار نكند تا من به او اجازه بدهم». مردم تا شب روزه گرفتند و هر مردى مىآمد و مىگفت : اى پيامبر خدا! من روزهدار بودهام، اجازه بده افطار كنم. و پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او اجازه مىداد و مردان همين گونه مىآمدند تا آن كه مردى آمد و گفت : اى پيامبر خدا ! دو دختر جوان از خانوادهات همچنان روزه دارند و خجالت مىكشند نزد شما بيايند. اجازه فرما تا افطار كنند. پيامبر صلى اللّه عليه و آله از او روى گرداند و آن مرد [خواستهاش را ]تكرار كرد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله باز روى گرداند و بار سوم كه مرد تقاضايش را تكرار كرد، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به او فرمود : «چگونه روزهدار بوده است كسى كه امروز پيوسته گوشت مردم را خورده ؟ برو و به آنها فرمان بده كه اگر روزهدار بودند، استفراغ كنند».
آن مرد به سوى آن دو دختر باز گشت و به آنها خبر داد و آنها استفراغ كردند. هر كدام لختهاى از خون بالا آوردند. آن مرد به سوى پيامبر صلى اللّه عليه و آله باز گشت و باخبرش كرد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «سوگند به آن كه جان محمّد به دست اوست، اگر آن خونها در شكمشان مىماند، آتش [دوزخ]، آن دو را مىخورد».