391
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم

۳ / ۲

ازدواج جُوَيبر

۲۷۱۱.امام باقر علیه السلام :مردى از اهل يمامه۱به نام جُوَيبر در جستجوى اسلام نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و اسلام آورد و نيك مسلمانى شد. او مردى كوتاه‏قد، زشت، نيازمند و برهنه بود و از زشت‏چهره‏هاى سياهان بود. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله او را به خاطر بى‏كسى و برهنگى، در پناه خود گرفت و به وى پيمانه‏اى خرما داد و دو لباس بلند بر او پوشانيد و دستور داد كه هميشه در مسجد باشد و شب‏ها نيز در مسجد بخوابد. او مدّتى طولانى در مسجد ماند تا اين كه تازه‏مسلمانانِ بى‏كس و نيازمند در مدينه زياد شدند و مسجد، گنجايش آنان را نداشت. آن گاه خداوند عز و جل بر پيامبرش وحى فرستاد كه: مسجد را پاكيزه ساز و شب‏خواب‏ها را از مسجد بيرون كن و دستور بده كه هر كس از خانه‏اش درى به مسجد دارد، آن را ببندد ، جز درِ خانه على و فاطمه، و جُنُب از مسجد نگذرد و بى‏كسى در مسجد نخوابد.
پس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دستور داد درِ خانه‏ها را به مسجد بستند، جز درِ خانه على و خانه فاطمه را كه به همان حال باقى گذاشت. سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دستور داد كه براى مسلمانان، سايه‏بانى ساخته شود. آن سايه‏بان، ساخته شد و «صُفّه» نام گرفت. سپس دستور داد افراد بى‏كس و نيازمندان، شب و روز خود را در آن سايه‏بان بگذرانند. اين گروه به آن جا نقل مكان كردند و در آن جمع شدند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از آنان با گندم و خرما و جو و كشمش نگهدارى مى‏كرد. مسلمانان نيز از آنان پذيرايى مى‏كردند و به خاطر دلسوزى پيامبر صلى اللّه عليه و آله، آنان نيز دلسوزى مى‏كردند و صدقه‏هاى خود را به آنان مى‏دادند.
روزى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نگاهى از روى لطف و دلسوزى به جُوَيبر افكند و فرمود : «اى جُوَيبر! چه قدر خوب است زن بگيرى و با ازدواج، عفيف بمانى و همسرت تو را بر دنيا و آخرت يارى كند». جُوَيبر گفت : اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت ! چه كسى با من ازدواج مى‏كند ؟ نه خانواده‏اى، نه فاميلى، نه ثروتى و نه زيبايى‏اى دارم. كدام زن به من رغبت مى‏كند ؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى جويبر ! به راستى كه خداوند با اسلام، آن كس را كه در جاهليت منزلتى داشت، فرو نشاند و با اسلام، آن را كه در جاهليت فرودست بود، شرافت داد و با اسلام، آن را كه در جاهليت ، خوار بود، عزيز گرداند و با اسلام، خودپسندى و تكبّرِ جاهليت و افتخار به قبيله و برترى نسب را از ميان بُرد. امروزه مردم سفيد و سياه، قرشى و عرب و غير عرب، فرزندان آدم اند و آدم را خداوند از گِل آفريد و به راستى كه محبوب‏ترينِ مردم نزد خداوند عز و جل در قيامت، پارساترين و فرمان‏بردارترينِ آنهايند. اى جويبر! من امروزه براى هيچ مسلمانى بر تو فضيلتى نمى‏بينم، مگر آن كه از تو پارساتر و فرمان‏بردارتر باشد».
سپس فرمود : «اى جويبر! نزد زياد بن لَبيد برو. او از شريف‏ترين و اصيل‏ترين قبيله بنى بَياضه است و به وى بگو : من فرستاده پيامبر خدا به سوى تو هستم. پيامبر به تو پيغام مى‏دهد كه دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور».
جويبر با پيغام پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله، نزد زياد بن لبيد رفت. زياد در خانه‏اش بود و گروهى از بستگانش نزد او بودند. اجازه ورود خواست و به او خبر دادند. پس به وى اجازه داد و وارد شد و بر زياد سلام كرد. سپس گفت : اى زياد! من فرستاده پيامبر خدا به سوى تو براى خواسته‏اى هستم. آن را علنى بگويم، يا با خودت پنهانى مطرح سازم ؟
زياد گفت : علنى بگو. اين پيغام براى من شرف و افتخار است.
جويبر گفت : به راستى كه پيامبر خدا به تو مى‏گويد : دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور.
زياد به وى گفت : به راستى ، پيامبر خدا تو را براى اين كار نزد من فرستاده است ؟
جويبر گفت : آرى. من بر پيامبر خدا، دروغ نمى‏بندم.
زياد به وى گفت : ما جز به همتايان خود از انصار دختر نمى‏دهيم. جويبر! برگرد تا من با پيامبر خدا ديدار كنم و عذرم را به ايشان بگويم.
جويبر باز گشت، در حالى كه با خود مى‏گفت : به خدا سوگند، قرآن چنين مطلبى نياورده و پيامبرىِ محمّد نيز چنين چيزى را اعلام نداشته است !
ذَلفاء دختر زياد ـ كه پشت پرده بود ـ ، سخن جويبر را شنيد و قاصدى نزد پدرش فرستاد كه : نزد من آى.
زياد، نزد دخترش آمد. دختر به وى گفت : اين چه سخنى بود كه به جويبر گفتى ؟
زياد گفت : جويبر گفت كه پيامبر، او را نزدم فرستاده و فرموده است : دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور.
دختر گفت : به خدا سوگند، جويبر با وجود پيامبر، بر وى دروغ نمى‏بندد. قاصدى بفرست تا جويبر را برگرداند.
زياد، قاصدى فرستاد و جويبر را برگرداند. زياد به جويبر گفت : اى جويبر! خوش آمدى! قدرى آرام بگير تا من برگردم.
زياد آن گاه نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : پدر و مادرم فدايت ! جويبر، پيام شما را برايم آورد و گفت : پيامبر خدا مى‏گويد : دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور. من با او به نرمى، سخن نگفتم و به نظرم آمد كه شما را ببينم و ما [چنين رسم داريم كه] جز به همتاى خود از انصار، دختر به ازدواج كسى در نمى‏آوريم.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به وى فرمود : «اى زياد ! جويبر، مردى مؤمن است و مرد مؤمن، همتاى زن مؤمن ، و مرد مسلمان، همتاى زن مسلمان است. اى زياد! به وى دختر بده و از اين كار، روى بر متاب».
زياد به خانه‏اش باز گشت و نزد دختر رفت و آنچه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شنيده بود، براى دخترش باز گفت. دختر در پاسخ گفت : به راستى كه اگر نافرمانى پيامبر خدا كنى، كفر ورزيده‏اى. به جويبر، دختر بده.
زياد از خانه بيرون آمد و دست جويبر را گرفت و نزد خويشان خود آورد و او را بر سنّت خدا و پيامبر خدا، همسر داد و مهريّه را خود به عهده گرفت.
زياد براى دخترش جهيزيّه تهيّه كرد و خويشان وى دختر را براى عروسى آماده كردند. آن گاه به جويبر پيغام دادند كه : آيا از خود خانه دارى تا عروس را نزد تو آوريم ؟
جويبر گفت : به خدا سوگند، خانه‏اى ندارم.
خويشان [زياد]، عروس را آماده كردند و برايش خانه مهيّا نمودند و فرش و اثاثيه در آن گذاشتند و بر تَن جويبر، دو لباس پوشانيدند. آن گاه ذَلفاء به خانه‏اش بُرده شد و پس از گذشت پاسى از شب ، جويبر را نزد عروس بردند. جويبر چون عروس را ديد [و] به خانه و اثاثيه و بوى خوش نظر افكند، در گوشه خانه، به عبادت مشغول شد . يكسر قرآن خواند و ركوع و سجده به جاى آورد، تا سپيده دميد. وقتى صداى اذان را شنيد، خود و همسرش براى نماز برخاستند، وضو گرفتند و نماز صبح خواندند.
از ذَلفاء پرسيدند : آيا جويبر به تو نزديك شد ؟ گفت : يكسره قرآن خواند و ركوع و سجده به جاى آورد و چون صداى اذان را شنيد، براى نماز برخاست . و چون شب دوم شد، جويبر همان رفتار را داشت و بستگان اين مسئله را از زياد، مخفى داشتند. چون روز سوم شد، باز هم جويبر همان گونه عمل كرد . اين خبر به پدر ذَلفاء رسيد. نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : پدر و مادرم فدايت، اى پيامبر خدا! به من دستور دادى به جويبر دختر دهم، در حالى كه ـ به خدا سوگند ـ اين رسم ما نبود ؛ ولى اطاعت شما مرا به اين كار وا داشت .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله به وى فرمود : «مگر چه كار او را نمى‏پسنديد ؟».
گفت : ما برايش خانه و اثاث منزل تهيّه كرديم و دختر به آن خانه برده شد و سپس جويبر به آن خانه برده شد ؛ ولى جويبر با عروس سخن نگفت، بدو نگاه نكرد و به وى نزديك نشد ؛ بلكه در گوشه منزل به عبادت برخاست، يكسر قرآن خواند و ركوع و سجده به جاى آورد و چون صداى اذان صبح را شنيد، به نماز برخاست و در شب دوم و سوم نيز چنين كرد و اصلاً به عروس نزديك نشد و تا كنون كه نزد شما آمده‏ام، با وى سخن نگفته است. به گمان ما وى به زنان علاقه ندارد. حال تكليف ما را روشن سازيد !
زياد بر گشت. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به دنبال جويبر فرستاد و به وى فرمود : «آيا به زنان علاقه‏اى ندارى ؟».
جويبر در پاسخ گفت : مگر من مرد نيستم ؟ چرا اى پيامبر خدا! بلكه بسيار به زنان علاقه و نياز دارم.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به وى فرمود : «به من، غير از آنچه مى‏گويى، خبر رسيده است. به من گزارش شده كه برايت خانه، فرش و اثاثيّه مهيّا كرده‏اند و دخترى زيبا و خوش‏بو به خانه‏ات آورده شده و تو نيمه‏هاى شب نزد او رفته‏اى ؛ ولى به او نگاه نكرده‏اى و با وى سخن نگفته‏اى و به او نزديك نشده‏اى. پس تو را چه شده است ؟».
جويبر به ايشان گفت : اى پيامبر خدا! به خانه‏اى وسيع وارد شدم و فرش و اثاثيّه و دخترى زيبا و خوش‏بو ديدم. پس ، حالت پيشين خود و بى‏كسى، نيازمندى، فرودستى و همنشينى خود با بى‏كسان و نيازمندان را به ياد آوردم. از اين رو دوست داشتم حال كه خداوند، اين نعمت‏ها را به من ارزانى داشته، او را سپاس گويم و با حقيقت شكر به وى نزديك شوم. از اين رو به گوشه خانه رفتم، به نماز برخاستم، قرآن خواندم، ركوع و سجده به جاى آوردم و بدين سان، خداوند را سپاس مى‏گفتم و چون صداى اذان را شنيدم، براى نماز بر مى‏خاستم. چون صبح شد ، به نظرم آمد آن روز را روزه بگيرم. از اين رو، سه روز و سه شب، اين اعمال را انجام دادم و همه اينها را در مقابل نعمت‏هاى خدادادى كم مى‏بينم. إن شاء اللّه‏ امشب عروس و خانواده‏اش را راضى خواهم كرد.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در پى زياد فرستاد و زياد نزد ايشان آمد. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سخنان جويبر را به او باز گفت. خانواده دختر آرام گرفتند و جويبر به وعده‏اش وفا كرد. پس از مدّتى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله براى نبردى بيرون رفت و جويبر نيز همراه ايشان بود. جويبر به شهادت رسيد. خداوند، او را رحمت كند! پس از شهادت جويبر، بيوه‏اى به اندازه ذَلفاء در ميان انصار، خواهان نداشت.

1.يمامه ، منطقه‏اى در عربستان در جنوب نجد است .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
390

۳ / ۲

زَواجُ جُوَيبِرٍ

۲۷۱۱.الكافى عن أبي حمزة الثمالي عن الإمام الباقر عليه السلام :إنَّ رَجُلاً كانَ مِن أهلِ اليَمامَةِ يُقالُ لَهُ : جُوَيبِرٌ ، أتى رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله مُنتَجِعا لِلإِسلامِ۱فَأَسلَمَ وحَسُنَ إسلامُهُ ، وكانَ رَجُلاً قَصيرا دَميما مُحتاجا عارِيا ، وكانَ مِن قِباحِ السّودانِ ، فَضَمَّهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله لِحالِ غُربَتِهِ وعَراهُ ، وكانَ يُجري عَلَيهِ طَعامَهُ ؛ صاعا مِن تَمرٍ بِالصّاع الأَوَّلِ ، وكَساهُ شَملَتَينِ۲، وأَمَرَهُ أن يَلزَمَ المَسجِدَ ويَرقُدَ فيهِ بِاللَّيلِ ، فَمَكَثَ بِذلِكَ ما شاءَ اللّهُ حَتّى كَثُرَ الغُرَباءُ مِمَّن يَدخُلُ فِي الإِسلامِ مِن أهلِ الحاجَةِ بِالمَدينَةِ وضاقَ بِهِمُ المَسجِدُ ، فَأَوحَى اللّهُ عزّ و جلّ إلى نَبِيِّهِ صلى اللّه عليه و آله إن طَهِّر مَسجِدَكَ وأَخرِج مِنَ المَسجِدِ مَن يَرقُدُ فيهِ بِاللَّيلِ ، ومُر بِسَدِّ أبوابِ مَن كانَ لَهُ في مَسجِدكَ بابٌ إلاّ بابَ عَلِيٍّ عليه السلام ومَسكَنَ فاطِمَةَ عليها السلام ، ولا يَمُرَّنَّ فيهِ جُنُبٌ ، ولا يَرقُدُ فيهِ غَريبٌ .
قالَ : فَأَمَرَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله بِسَدِّ أبوابِهِم إلاّ بابَ عَلِيٍّ عليه السلام وأَقَرَّ مَسكَنَ فاطِمَةَ عليها السلام عَلى حالِهِ .
قالَ : ثُمَّ إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أمَرَ أن يُتَّخَذَ لِلمُسلِمينَ سَقيفَةً ، فَعُمِلَت لَهُم وهِيَ الصُفَّةُ۳، ثُمَّ أمَرَ الغُرباءَ وَالمَساكينَ أن يَظَلّوا فيها نَهارَهُم ولَيلَهُم ، فَنَزَلوها وَاجتَمَعوا فيها ، فَكانَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله يَتَعاهَدُهُم بِالبُرِّ وَالتَّمرِ وَالشَّعيرِ وَالزَّبيبِ إذا كانَ عِندَهُ ، وكانَ المُسلِمونَ يَتَعاهَدونَهُم ويَرِقّونَ عَلَيهِم لِرِقَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، ويَصرِفونَ صَدَقاتِهِم إلَيهِم.
فَإِنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله نَظَرَ إلى جُوَيبرٍ ذاتَ يَومٍ بِرَحمَةِ مِنهُ لَهُ ورِقَّةٍ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ : يا جُوَيبِرُ ، لَو تَزَوَّجتَ امرَأَةً فَعَفَفتَ بِها فَرجَكَ وأَعانَتكَ عَلى دُنياكَ وآخِرَتِكَ .
فَقالَ لَهُ جُوَيبِرٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، بِأَبي أنتَ واُمّي ، مَن يَرغَبُ فِيَّ ؟ ! فَوَ اللّهِ ، ما مِن حَسَبٍ ولا نَسَبٍ ولا مالٍ ولا جَمالٍ ، فَأَيَّةُ امرَأَةٍ تَرغَبُ فِيَّ ؟
فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : يا جُوَيبِرُ ، إنَّ اللّهَ قَد وَضَعَ بِالإِسلامِ مَن كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ شَريفا ، وشَرَّفَ بِالإِسلامِ مَن كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ وَضيعا ، وأَعَزَّ بِالإِسلامِ مَن كانَ فِي الجاهِلِيَّةِ ذَليلاً ، وأَذهَبَ بِالإِسلامِ ما كانَ مِن نَخوَةِ۴الجاهِلِيَّةِ وتَفاخُرِها بِعَشائِرِها وباسِقِ۵أنسابِهِا ، فَالنّاسُ اليَومَ كُلُّهُم ـ أبيَضُهُم وأَسوَدُهُم وقَرَشِيُّهُم وعَرَبِيُّهُم وعَجَمِيُّهُم ـ مِن آدَمَ ، وإنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللّهُ مِن طينٍ ، وإنَّ أحَبَّ النّاسِ إلَى اللّهِ عزّ و جلّ يَومَ القِيامَةِ أطوَعُهُم لَهُ وأَتقاهُم ، وما أعلَمُ يا جُوَيبِرُ لِأَحَدٍ مِنَ المُسلِمينَ علَيكَ اليَومَ فَضلاً إلاّ لِمَن كانَ أتقى للّهِ مِنكَ وأَطوَعَ .
ثُمَّ قالَ لَهُ : اِنطَلِق يا جُوَيبِرُ إلى زِيادِ بنِ لَبيدٍ فَإِنَّهُ مِن أشرَفِ بَني بَياضَةَ۶حَسَبا فيهِم ، فَقُل لَهُ : إنّي رَسولُ رَسولِ اللّهِ إلَيكَ ، وهُوَ يَقولُ لَكَ : زَوِّج جُوَيبِرا ابنَتَكَ الذَّلفاءَ .۷
قالَ : فَانطَلَقَ جُوَيبِرٌ بِرِسالَةِ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله إلى زِيادِ بنِ لَبيدٍ وهُوَ في مَنزِلِهِ وجَماعَةٌ مِن قَومِهِ عِندَهُ ، فَاستَأذَنَ فَاُعلِمَ فَأَذِنَ لَهُ ، فَدَخَلَ وسَلَّمَ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : يا زِيادَ بنَ لَبيدٍ ، إنّي رَسولُ رَسولِ اللّهِ إلَيكَ في حاجَةٍ لي ، فَأَبوحُ بِها أم اُسِرُّها إلَيكَ ؟ فَقالَ لَهُ زِيادٌ : بَل بُح بِها فَإِنَّ ذلِكَ شَرَفٌ لي وفَخرٌ .
فَقالَ لَهُ جُوَيبِرٌ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله يَقولُ لَكَ : زَوِّج جُوَيبِرا ابنَتَكَ الذَّلفاءَ ، فَقالَ لَهُ زِيادٌ : أرَسولُ اللّهِ أرسَلَكَ إلَيَّ بِهذا ؟ ! فَقالَ لَهُ : نَعَم ، ما كُنتُ لِأَكذِبَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله .
فَقالَ لَهُ زِيادٌ : إنّا لا نُزَوِّجُ فَتَياتِنا إلاّ أكفاءَنا۸مِنَ الأَنصارِ ، فَانصَرِف يا جُوَيبِرُ حَتّى ألقى رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَاُخبِرَهُ بِعُذري .
فَانصَرَفَ جُوَيبِرٌ وهُوَ يَقولُ : وَاللّهِ ، ما بِهذا نَزَلَ القُرآنُ ، ولا بِهذا ظَهَرَت نُبُوَّةُ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله ! فَسَمِعَت مَقالَتَهُ الذَّلفاءُ بِنتُ زِيادٍ وهِيَ في خِدرِها ، فَأَرسَلَت إلى أبيها : اُدخُل إلَيَّ ، فَدَخَلَ إلَيها فَقالَت لَهُ : ما هذَا الكَلامُ الَّذي سَمِعتُهُ مِنكَ تُحاوِرُ بِهِ جُوَيبِرا ؟ فَقالَ لَها : ذَكَرَ لي أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أرسَلَهُ وقالَ : يَقولُ لَكَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : زَوِّج جُوَيبِرا ابنَتَكَ الذَّلفاءَ ! فَقالَت لَهُ : وَاللّهِ ، ما كانَ جُوَيبِرٌ لِيَكذِبَ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله بِحَضرَتِهِ ، فَابعَثِ الآنَ رَسولاً يَرُدُّ عَلَيكَ جُوَيبِرا . فَبَعَثَ زِيادٌ رَسولاً فَلَحِقَ جُوَيبِرا ، فَقالَ لَهُ زِيادٌ : يا جُوَيبِرُ ، مَرحَبا بِكَ ، اِطمَئِنَّ حَتّى أعودَ إلَيكَ .
ثُمَّ انطَلَقَ زِيادٌ إلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَقالَ لَهُ : بِأَبي أنتَ واُمّي ، إنَّ جُوَيبِرا أتاني بِرِسالَتِكَ وقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله يَقولُ لَكَ : زَوِّج جُوَيبِرا ابنَتَكَ الذَّلفاءَ ، فَلَم ألِن لَهُ بِالقَولِ ورَأَيتُ لِقاءَكَ ، ونَحنُ لا نَتَزَوَّجُ إلاّ أكفاءَنا مِنَ الأَنصارِ .
فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : يا زِيادُ ، جُوَيبِرٌ مُؤمِنٌ ، وَالمُؤمِنُ كُفوٌ لِلمُؤمِنَةِ ، وَالمُسلِمُ كُفوٌ لِلمُسلِمَةِ ، فَزَوِّجهُ يا زِيادُ ولا تَرغَب عَنهُ .
قالَ : فَرَجَعَ زِيادٌ إلى مَنزِلِهِ ودَخَلَ عَلَى ابنَتِهِ فَقالَ لَها ماسَمِعَهُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، فَقالَت لَهُ : إنَّكَ إن عَصَيتَ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله كَفَرتَ ، فَزَوِّج جُوَيبِرا . فَخَرَجَ زِيادٌ فَأَخَذَ بِيَدِ جُوَيبِرٍ ثُمَّ أخرَجَهُ إلى قَومِهِ فَزَوَّجَهُ عَلى سُنَّةِ اللّهِ وسُنَّةِ رَسولِهِ صلى اللّه عليه و آله وضَمِنَ صَداقَهُ .
قالَ : فَجَهَّزَها زِيادٌ وهَيَّؤوها ثُمَّ أرسَلوا إلى جُوَيبِرٍ فَقالوا لَهُ : ألَكَ مَنزِلٌ فَنَسوقَها إلَيكَ ؟ فَقالَ : وَاللّهِ ، ما لي مِن مَنزِلٍ ، قالَ : فَهَيَّؤوها وهَيَّؤوا لَها مَنزِلاً وهَيَّؤوا فيهِ فِراشا ومَتاعا ، وكَسَوا جُوَيبِرا ثَوبَينِ ، واُدخِلَتِ الذَّلفاءُ في بَيتِها واُدخِلَ جُوَيبِرٌ عَلَيها مُعَتِّما۹، فَلَمّا رَآها نَظَرَ إلى بَيتٍ ومَتاعٍ وريحٍ طَيِّبَةٍ ، قامَ إلى زاوِيَةِ البَيتِ فَلَم يَزَل تالِيا لِلقُرآنِ راكِعا وساجِدا حَتّى طَلَعَ الفَجرُ ، فَلَمّا سَمِعَ النِّداءَ خَرَجَ وخَرَجَت زَوجَتُهُ إلَى الصَّلاةِ ، فَتَوَضَّأَت وصَلَّتِ الصُّبحَ ، فَسُئِلَت : هَل مَسَّكِ ؟ فَقالَت : ما زالَ تالِيا لِلقُرآن وراكِعا وساجِدا حَتّى سَمِعَ النِّداءَ فَخَرَجَ ، فَلَمّا كانَتِ اللَّيلَةُ الثّانِيَةُ فَعَلَ مِثلَ ذلِكَ وأَخفَوا ذلِكَ مِن زِيادٍ ، فَلَمّا كانَ اليَومُ الثّالِثُ فَعَلَ مِثلُ ذلِكَ ، فَاُخبِرَ بِذلِكَ أبوها ، فَانطَلَقَ إلى رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَقالَ لَهُ :
بِأَبي أنتَ واُمّي يا رَسولَ اللّهِ ، أمَرتَني بِتَزويجِ جُوَيبِرٍ ، ولا وَاللّهِ ما كانَ مِن مَناكِحِنا ولكِنَّ طاعَتَكَ أوجَبَت عَلَيَّ تَزويجَهُ ، فَقالَ لَهُ النَّبِيُ صلى اللّه عليه و آله : فَمَا الَّذي أنكَرتُم مِنهُ ؟ قالَ : إنّا هَيَّأنا لَهُ بَيتا ومَتاعا ، واُدخِلَتِ ابنَتِي البَيتَ واُدخِلَ مَعَها مُعَتِّما ، فَما كَلَّمَها ولا نَظَرَ إلَيها ولا دَنا مِنها ، بَل قامَ إلى زاوِيَةِ البَيتِ فَلَم يَزَل تالِيا لِلقُرآن راكِعا وساجِدا حَتّى سَمِعَ النِّداءَ فَخَرَجَ ، ثُمَّ فَعَلَ مِثلَ ذلِكَ فِي اللَّيلَةِ الثّانِيَةِ ، ومِثلَ ذلِكَ فِي الثّالِثَةِ ، ولَم يَدنُ مِنها ولَم يُكَلِّمها إلى أن جِئتُكَ ، وما نَراهُ يُريدُ النِّساءَ ، فَانظُر في أمرِنا .
فَانصَرَفَ زِيادٌ ، وبَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله إلى جُوَيبِرٍ ، فَقالَ لَهُ : أما تَقرَبُ النِّساءَ ؟ فَقالَ لَهُ : جُوَيبِرٌ : أوَ ما أنَا بِفَحلٍ ؟ ! بَلى يا رَسولَ اللّهِ ، إنّي لَشَبِقٌ۱۰نَهِمٌ۱۱إلَى النِّساءِ .
فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : قَد خُبِّرتُ بِخِلافِ ما وَصَفتَ بِهِ نَفسَكَ ، قَد ذُكِرَ لي أنَّهُم هَيَّؤوا لَكَ بَيتا وفِراشا ومَتاعا ، واُدخِلَت عَلَيكَ فَتاةٌ حَسناءُ عَطِرَةٌ ، وأَتَيتَ مُعَتِّما فَلَم تَنظُر إلَيها ولَم تُكَلِّمها ولَم تَدنُ مِنها ! فَما دَهاك إذا ؟
فَقال لَهُ جُوَيبِرٌ : يا رَسولَ اللّهِ ، دَخَلتُ بَيتا واسِعا ورَأَيتُ فِراشا ومَتاعا وفَتاةً حَسناءَ عَطِرَةً ، وذَكَرتُ حالِيَ الَّتي كُنتُ عَلَيها وغُربَتي وحاجَتي ووَضيعَتي وكِسوَتي مَعَ الغُرَباءِالمَساكينِ ، فَأَحبَبتُ إذ أولانِي اللّهُ ذلِكَ أن أشكُرَهُ عَلى ما أعطاني ، وأَتَقَرَّبُ إلَيهِ بِحَقيقَةِ الشُّكرِ ، فَنَهَضتُ إلى جانِبِ البَيتِ فَلَم أزَل في صَلاتي تالِيا لِلقُرآنِ راكِعا وساجِدا أشكُرُ اللّهَ ، حَتّى سَمِعتُ النِّداءَ فَخَرَجتُ ، فَلَمّا أصبَحتُ رَأَيتُ أن أصومَ ذلِكَ اليَومَ ، فَفَعَلتُ ذلِكَ ثَلاثَةَ أيّامٍ ولَياليها ، ورَأَيتُ ذلِكَ في جَنبِ ما أعطانِي اللّهُ يَسيرا ، ولكِنّي سَاُرضيها واُرضيهِمُ اللَّيلَةَ إن شاءَ اللّهُ .
فَأَرسَلَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله إلى زِيادٍ فَأَتاهُ فَأَعلَمَهُ ما قالَ جُوَيبِرٌ ، فَطابَت أنفُسُهُم . قالَ : ووَفى لَها جُوَيبِرٌ بِما قالَ .
ثُمَّ إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله خَرَجَ في غَزوَةٍ لَهُ ومَعَهُ جُوَيبِرٌ فَاستُشهِدُ رَحِمَهُ اللّهُ تَعالى ، فَما كانَ فِي الأَنصارِ أيِّمٌ أنفَقَ مِنها بَعدَ جُوَيبِرٍ .۱۲

1.منتجعا للإسلام : أي طالبا للإسلام و باحثا عنه ؛ من قولهم : انتجع القوم ؛ إذا ذهبوا لطلب الكلأ في موضعه . و انتجع فلانا ، إذا أتاه يطلب معروفه (اُنظر : النهاية : ج ۵ ص ۲۲ «نجع») .

2.الشملة : كساء يشتمل و يتغطّى به و يتلفّف فيه (اُنظر : الصحاح : ج ۵ص ۱۷۳۹ ، النهاية : ج ۲ص ۵۰۱ «شمل») .

3.الصفّة : موضع مظّلل من المسجد كان يأوي إليه فقراء المهاجرين و ما لم يكن له منهم منزل يسكنه (اُنظر : النهاية : ج ۳ ص ۳۷ ، لسان العرب : ج ۹ ص ۱۹۵ «صفف») .

4.النخوة : الكبر والعجب والأنفة والحميّة (اُنظر : النهاية : ج ۵ ص ۳۴ «نخا») .

5.الباسق : المرتفع في علّوه (النهاية : ج ۱ص ۱۲۸ «بسق») .

6.قبيلة من الأنصار .

7.الذلف ـ بالتحريك ـ :صغر الأنف واستواء الأرنبة ، تقول : رجل أذلف ، وأمرأة ذلفاء (الصحاح : ج ۴ ص ۱۳۶۲ «ذلف») .

8.الأكفاء : الأمثال و النظائر ، جمع كف‏ء ، و هو النظير و المساوي والمثل (اُنظر : السان العرب : ج ۱ ص ۱۳۹ «كفأ») .

9.أي متأخّرا ، أو سائرا في العتمة ، وهي الثلث الأوّل من الليل بعد غيبوبة الشفق ، أو هي وقت صلاة العشاء ، أو هي ظلمة الليل ، من التعتيم ، وهو السير في العتمة والإبطاء والتأخير (اُنظر : لسان العرب : ج ۱۲ ص ۳۸۰ «عتم») .

10.الشّبق ـ بالتحريك ـ :شدّة الغلمة وطلب النكاح (النهاية : ج ۲ ص ۴۴۱ «شبق») .

11.النّهمة : بلوغ الهمّة في الشيء (النهاية : ج ۵ ص ۱۳۸ «نهم») .

12.الكافي : ج ۵ ص ۳۴۰ ح ۱ ، بحار الأنوار : ج ۲۲ ص ۱۱۷ ح ۸۹ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 6296
صفحه از 541
پرینت  ارسال به