۳ / ۲
ازدواج جُوَيبر
۲۷۱۱.امام باقر علیه السلام :مردى از اهل يمامه۱به نام جُوَيبر در جستجوى اسلام نزد پيامبر صلى اللّه عليه و آله آمد و اسلام آورد و نيك مسلمانى شد. او مردى كوتاهقد، زشت، نيازمند و برهنه بود و از زشتچهرههاى سياهان بود. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله او را به خاطر بىكسى و برهنگى، در پناه خود گرفت و به وى پيمانهاى خرما داد و دو لباس بلند بر او پوشانيد و دستور داد كه هميشه در مسجد باشد و شبها نيز در مسجد بخوابد. او مدّتى طولانى در مسجد ماند تا اين كه تازهمسلمانانِ بىكس و نيازمند در مدينه زياد شدند و مسجد، گنجايش آنان را نداشت. آن گاه خداوند عز و جل بر پيامبرش وحى فرستاد كه: مسجد را پاكيزه ساز و شبخوابها را از مسجد بيرون كن و دستور بده كه هر كس از خانهاش درى به مسجد دارد، آن را ببندد ، جز درِ خانه على و فاطمه، و جُنُب از مسجد نگذرد و بىكسى در مسجد نخوابد.
پس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دستور داد درِ خانهها را به مسجد بستند، جز درِ خانه على و خانه فاطمه را كه به همان حال باقى گذاشت. سپس پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دستور داد كه براى مسلمانان، سايهبانى ساخته شود. آن سايهبان، ساخته شد و «صُفّه» نام گرفت. سپس دستور داد افراد بىكس و نيازمندان، شب و روز خود را در آن سايهبان بگذرانند. اين گروه به آن جا نقل مكان كردند و در آن جمع شدند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از آنان با گندم و خرما و جو و كشمش نگهدارى مىكرد. مسلمانان نيز از آنان پذيرايى مىكردند و به خاطر دلسوزى پيامبر صلى اللّه عليه و آله، آنان نيز دلسوزى مىكردند و صدقههاى خود را به آنان مىدادند.
روزى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نگاهى از روى لطف و دلسوزى به جُوَيبر افكند و فرمود : «اى جُوَيبر! چه قدر خوب است زن بگيرى و با ازدواج، عفيف بمانى و همسرت تو را بر دنيا و آخرت يارى كند». جُوَيبر گفت : اى پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت ! چه كسى با من ازدواج مىكند ؟ نه خانوادهاى، نه فاميلى، نه ثروتى و نه زيبايىاى دارم. كدام زن به من رغبت مىكند ؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اى جويبر ! به راستى كه خداوند با اسلام، آن كس را كه در جاهليت منزلتى داشت، فرو نشاند و با اسلام، آن را كه در جاهليت فرودست بود، شرافت داد و با اسلام، آن را كه در جاهليت ، خوار بود، عزيز گرداند و با اسلام، خودپسندى و تكبّرِ جاهليت و افتخار به قبيله و برترى نسب را از ميان بُرد. امروزه مردم سفيد و سياه، قرشى و عرب و غير عرب، فرزندان آدم اند و آدم را خداوند از گِل آفريد و به راستى كه محبوبترينِ مردم نزد خداوند عز و جل در قيامت، پارساترين و فرمانبردارترينِ آنهايند. اى جويبر! من امروزه براى هيچ مسلمانى بر تو فضيلتى نمىبينم، مگر آن كه از تو پارساتر و فرمانبردارتر باشد».
سپس فرمود : «اى جويبر! نزد زياد بن لَبيد برو. او از شريفترين و اصيلترين قبيله بنى بَياضه است و به وى بگو : من فرستاده پيامبر خدا به سوى تو هستم. پيامبر به تو پيغام مىدهد كه دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور».
جويبر با پيغام پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله، نزد زياد بن لبيد رفت. زياد در خانهاش بود و گروهى از بستگانش نزد او بودند. اجازه ورود خواست و به او خبر دادند. پس به وى اجازه داد و وارد شد و بر زياد سلام كرد. سپس گفت : اى زياد! من فرستاده پيامبر خدا به سوى تو براى خواستهاى هستم. آن را علنى بگويم، يا با خودت پنهانى مطرح سازم ؟
زياد گفت : علنى بگو. اين پيغام براى من شرف و افتخار است.
جويبر گفت : به راستى كه پيامبر خدا به تو مىگويد : دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور.
زياد به وى گفت : به راستى ، پيامبر خدا تو را براى اين كار نزد من فرستاده است ؟
جويبر گفت : آرى. من بر پيامبر خدا، دروغ نمىبندم.
زياد به وى گفت : ما جز به همتايان خود از انصار دختر نمىدهيم. جويبر! برگرد تا من با پيامبر خدا ديدار كنم و عذرم را به ايشان بگويم.
جويبر باز گشت، در حالى كه با خود مىگفت : به خدا سوگند، قرآن چنين مطلبى نياورده و پيامبرىِ محمّد نيز چنين چيزى را اعلام نداشته است !
ذَلفاء دختر زياد ـ كه پشت پرده بود ـ ، سخن جويبر را شنيد و قاصدى نزد پدرش فرستاد كه : نزد من آى.
زياد، نزد دخترش آمد. دختر به وى گفت : اين چه سخنى بود كه به جويبر گفتى ؟
زياد گفت : جويبر گفت كه پيامبر، او را نزدم فرستاده و فرموده است : دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور.
دختر گفت : به خدا سوگند، جويبر با وجود پيامبر، بر وى دروغ نمىبندد. قاصدى بفرست تا جويبر را برگرداند.
زياد، قاصدى فرستاد و جويبر را برگرداند. زياد به جويبر گفت : اى جويبر! خوش آمدى! قدرى آرام بگير تا من برگردم.
زياد آن گاه نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : پدر و مادرم فدايت ! جويبر، پيام شما را برايم آورد و گفت : پيامبر خدا مىگويد : دخترت ذَلفاء را به ازدواج جويبر در آور. من با او به نرمى، سخن نگفتم و به نظرم آمد كه شما را ببينم و ما [چنين رسم داريم كه] جز به همتاى خود از انصار، دختر به ازدواج كسى در نمىآوريم.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به وى فرمود : «اى زياد ! جويبر، مردى مؤمن است و مرد مؤمن، همتاى زن مؤمن ، و مرد مسلمان، همتاى زن مسلمان است. اى زياد! به وى دختر بده و از اين كار، روى بر متاب».
زياد به خانهاش باز گشت و نزد دختر رفت و آنچه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شنيده بود، براى دخترش باز گفت. دختر در پاسخ گفت : به راستى كه اگر نافرمانى پيامبر خدا كنى، كفر ورزيدهاى. به جويبر، دختر بده.
زياد از خانه بيرون آمد و دست جويبر را گرفت و نزد خويشان خود آورد و او را بر سنّت خدا و پيامبر خدا، همسر داد و مهريّه را خود به عهده گرفت.
زياد براى دخترش جهيزيّه تهيّه كرد و خويشان وى دختر را براى عروسى آماده كردند. آن گاه به جويبر پيغام دادند كه : آيا از خود خانه دارى تا عروس را نزد تو آوريم ؟
جويبر گفت : به خدا سوگند، خانهاى ندارم.
خويشان [زياد]، عروس را آماده كردند و برايش خانه مهيّا نمودند و فرش و اثاثيه در آن گذاشتند و بر تَن جويبر، دو لباس پوشانيدند. آن گاه ذَلفاء به خانهاش بُرده شد و پس از گذشت پاسى از شب ، جويبر را نزد عروس بردند. جويبر چون عروس را ديد [و] به خانه و اثاثيه و بوى خوش نظر افكند، در گوشه خانه، به عبادت مشغول شد . يكسر قرآن خواند و ركوع و سجده به جاى آورد، تا سپيده دميد. وقتى صداى اذان را شنيد، خود و همسرش براى نماز برخاستند، وضو گرفتند و نماز صبح خواندند.
از ذَلفاء پرسيدند : آيا جويبر به تو نزديك شد ؟ گفت : يكسره قرآن خواند و ركوع و سجده به جاى آورد و چون صداى اذان را شنيد، براى نماز برخاست . و چون شب دوم شد، جويبر همان رفتار را داشت و بستگان اين مسئله را از زياد، مخفى داشتند. چون روز سوم شد، باز هم جويبر همان گونه عمل كرد . اين خبر به پدر ذَلفاء رسيد. نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آمد و گفت : پدر و مادرم فدايت، اى پيامبر خدا! به من دستور دادى به جويبر دختر دهم، در حالى كه ـ به خدا سوگند ـ اين رسم ما نبود ؛ ولى اطاعت شما مرا به اين كار وا داشت .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله به وى فرمود : «مگر چه كار او را نمىپسنديد ؟».
گفت : ما برايش خانه و اثاث منزل تهيّه كرديم و دختر به آن خانه برده شد و سپس جويبر به آن خانه برده شد ؛ ولى جويبر با عروس سخن نگفت، بدو نگاه نكرد و به وى نزديك نشد ؛ بلكه در گوشه منزل به عبادت برخاست، يكسر قرآن خواند و ركوع و سجده به جاى آورد و چون صداى اذان صبح را شنيد، به نماز برخاست و در شب دوم و سوم نيز چنين كرد و اصلاً به عروس نزديك نشد و تا كنون كه نزد شما آمدهام، با وى سخن نگفته است. به گمان ما وى به زنان علاقه ندارد. حال تكليف ما را روشن سازيد !
زياد بر گشت. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به دنبال جويبر فرستاد و به وى فرمود : «آيا به زنان علاقهاى ندارى ؟».
جويبر در پاسخ گفت : مگر من مرد نيستم ؟ چرا اى پيامبر خدا! بلكه بسيار به زنان علاقه و نياز دارم.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به وى فرمود : «به من، غير از آنچه مىگويى، خبر رسيده است. به من گزارش شده كه برايت خانه، فرش و اثاثيّه مهيّا كردهاند و دخترى زيبا و خوشبو به خانهات آورده شده و تو نيمههاى شب نزد او رفتهاى ؛ ولى به او نگاه نكردهاى و با وى سخن نگفتهاى و به او نزديك نشدهاى. پس تو را چه شده است ؟».
جويبر به ايشان گفت : اى پيامبر خدا! به خانهاى وسيع وارد شدم و فرش و اثاثيّه و دخترى زيبا و خوشبو ديدم. پس ، حالت پيشين خود و بىكسى، نيازمندى، فرودستى و همنشينى خود با بىكسان و نيازمندان را به ياد آوردم. از اين رو دوست داشتم حال كه خداوند، اين نعمتها را به من ارزانى داشته، او را سپاس گويم و با حقيقت شكر به وى نزديك شوم. از اين رو به گوشه خانه رفتم، به نماز برخاستم، قرآن خواندم، ركوع و سجده به جاى آوردم و بدين سان، خداوند را سپاس مىگفتم و چون صداى اذان را شنيدم، براى نماز بر مىخاستم. چون صبح شد ، به نظرم آمد آن روز را روزه بگيرم. از اين رو، سه روز و سه شب، اين اعمال را انجام دادم و همه اينها را در مقابل نعمتهاى خدادادى كم مىبينم. إن شاء اللّه امشب عروس و خانوادهاش را راضى خواهم كرد.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در پى زياد فرستاد و زياد نزد ايشان آمد. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سخنان جويبر را به او باز گفت. خانواده دختر آرام گرفتند و جويبر به وعدهاش وفا كرد. پس از مدّتى، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله براى نبردى بيرون رفت و جويبر نيز همراه ايشان بود. جويبر به شهادت رسيد. خداوند، او را رحمت كند! پس از شهادت جويبر، بيوهاى به اندازه ذَلفاء در ميان انصار، خواهان نداشت.